عقيده يك مسلمان

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : عقيده يك مسلمان/ ناصر مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : قم: هدف، 13.

مشخصات ظاهري : ج، 185ص.

فروست : انتشارات هدف؛ شماره 8.

شابك : 120 ريال

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري.

يادداشت : چاپ ديگر: هدف، 13( بدون فروست).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : اسلام -- عقايد

رده بندي كنگره : BP200/62/م7ع7 1300ي الف

رده بندي ديويي : 297/407

شماره كتابشناسي ملي : 2529617

ص: 1

در اين كتاب چه هدفى را تعقيب مى كنيم؟

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

چه جالب است كه دين را به درخت بارورى تشبيه كرده اند كه ريشه هاى آن «عقايد» و شاخه هاى آن «برنامه ها و دستورات» و ميوه آن «تربيت انسان كامل» است. و تعبيربه «اصول دين» و «فروع دين» همواره اين خاطره را در نظرها زنده مى دارد.

شك نيست اگر ريشه هاى دين بر اساس تقليد از نياكان و پدر و مادر بوده باشد، بسيار سطحى و كم دوام خواهد بود، و هرگز در مقابل طوفانهاى تبليغات دشمنان پايدار نخواهد ماند.

امّا اگر اين ريشه ها بر پايه منطق و استدلال قرار داشته باشد، از هيچ طوفانى نمى لرزد و همواره پابرجا خواهد بود.

به همين دليل اسلام دستور مى دهد كه همه مسلمانان بدون استثنا در شناخت اصول عقايد دينى تحقيق و كنجكاوى كنند، و بدون دليل چيزى را نپذيرند، و كوركورانه گام برندارند، تا مسلمانانى عميق و ريشه دار و پر استقامت و پايدار و نسبت به اصول اسلامى وفادار بوده باشند.

از همين جهت در آيات قرآن كراراً با استدلالات شيرين و محكم در مسائل مربوط به خداشناسى و معاد و شناخت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله رو به رو مى شويم و حتى مى بينيم كه دشمنان را به خاطر گفتار بدون دليل مذمت مى كند و از آنها مطالبه استدلال مى نمايد، و مى گويد اى پيامبر به آنها بگو اگر راست مى گوييد دليل بياوريد «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ»(1)

2

البتّه شك نيست هر كس به فراخور حال خود و به ميزان استعداد و معلوماتش بايد استدلال كند، هيچ گاه دليلى را كه از يك دانشمند بزرگ و مغز متفكّر خواسته اند، از يك فرد كم سواد نمى خواهند، مهم آن است كه هر كدام دليلى قانع كننده در مسائل مربوط به اصول دين و اعتقادات مذهبى داشته باشند.

عجيب اين است كه مسيحيّت كنونى كه آميخته به انواع خرافات شده است مذهب را مربوط به «دل» (عواطف) مى داند و عقل را در آن دخالتى نمى دهد، و استدلالات عقلى را لازم نمى شمرد، در حالى كه اگر پاى استدلال در ميان نباشد، پذيرش هر مذهبى آزاد خواهد بود، حتى مذهبهاى ساختگى و احياناً استعمارى.

بايد ما اين امتياز بزرگ اسلام را فراموش نكنيم كه در تمام مباحث مربوط به اعتقادات بدون فرمان عقل چيزى را نمى پذيرد، و همه پيروان خود را دعوت به اين موضوع مى كند.

امّا در مسائل مربوط به وظايف و دستورات عملى در زمينه عبادت، تجارت، اخلاق، اقتصاد، سياست و ساير حقوق فردى و اجتماعى و به عبارت ديگر در مورد «فروع دين» نيز دستور جالبى دارد و آن اين كه اگر كسى بتواند در آنها تخصص پيدا كند يعنى به مدارك و منابع اسلامى آشنا باشد و بتواند احكام خدا را از قرآن و سخنان پيشوايان اسلام و دلائل ديگر بفهمد، بر چنين شخصى لازم است كه خودش به تحقيق و بررسى بپردازد. ولى از آن جا كه شاخه هاى دين بسيار زياد است و هر شاخه نيز شاخه هاى ديگرى دارد و آگاهى از تمام جزئيات آن، نياز به سالها غور و بررسى در علوم اسلامى دارد، اگر كسانى به اين علوم وارد نباشند وظيفه دارند به دانشمندنى مراجعه كنند كه هم آگاهى كافى دارند و هم پاك و دلسوزند، درست همانند مسائل پزشكى كه اگر كسى در اين رشته درس خوانده باشد به تشخيص خود عمل مى كند و گر نه به هنگام نياز به طبيب مراجعه مى نمايد.

ولى فراموش نكنيد آنچه در بالا گفتيم تنها مربوط به شاخه هاى دين است امّا ريشه هاى آن كه براى همه قابل تحقيق و بررسى است بايد بدون استثنا همه در آن متّكى به استدلال و تحقيق باشند.

3

كتابى كه از نظر شما مى گذرد به همين منظور تهيه شده است كه همه افراد بدون استثنا بتوانند با مطالعه آن از دلائل زنده عقايد اسلامى باخبر شوند، و بدون احتياج به تقليد از اين و آن خود را بيابند و به هنگام رو به روشدن با مخالفان از عقيده خود به خوبى دفاع كنند.

مباحث مربوط به خداشناسى با دليلهايى زنده و روشن و همچنين صفات خدا.

مسائل مربوط به اصالت اسلام، و حقانيّت دعوت پيامبر، و عظمت كتاب آسمانى ما قرآن.

و مسائل مربوط به رستاخيز و جهان پس از مرگ و دلائل زنده اى كه وجود اين جهان را اثبات مى كند، و چگونه زندگى انسانها در آن جهان.

همه بدون استثنا يا عباراتى ساده و روان و در عين حال متين و استوار در اين كتاب آمده است.

تنها بخشى كه از آن در اين كتاب سخن به ميان نيامده مسائل مربوط به امامت و جانشينان راستين پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و عقايد خاص شيعه در اين زمينه است، زيرا ما اين مباحث را به طور فشرده در كتاب «آيين ما» آورده ايم و كسانى كه اطّلاعات بيشترى در اين زمينه بخواهند مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.

توفيق همه خوانندگان گرامى را در آگاهى هر چه بيشتر از حقايق اسلام و همچنين نشر و تبليغ آن در همه جا و براى همه كس از خداوند بزرگ خواستاريم.

قم- ناصر مكارم شيرازى

ربيع الاول 1397

1

خداشناسى از دو راه مطمئن

درباره خداشناسى از دورترين زمان تا امروز كتابها نوشته شده و بحثها و گفتگوهاى فراوانى در ميان دانشمندان و غير دانشمندان بوده است.

هر كدام براى پى بردن به اين حقيقت راهى را انتخاب كرده اند، امّا از همه راهها بهتر كه مى تواند ما را به زودى به اين مبدأ بزرگ جهان هستى نزديك سازد دو راه است:

1- راهى از درون (نزديكترين راه)

2- راهى از برون (روشنترين راه)

در قسمت اوّل سرى به اعماق وجود خود مى زنيم و نداى توحيد را از دورن جان خود مى شنويم.

و در قسمت دوّم در عالم پهناور آفرينش به گردش مى پردازيم و نشانه هاى خدا را در پيشانى تمام موجودات و در دل هر ذره اى مشاهده مى كنيم. هر كدام از اين دو راه، بحثهاى طولانى دارد، امّا كوشش ما اين است كه در يك گفتار فشرده، هر يك از اين دو راه را اجمالًا مورد بررسى قرار دهيم.


1- سوره بقره، آيه 111.

ص: 2

دانشمندان مى گويند هر انسانى را كه فكر كيند، از هر نژاد و هر طبقه اى كه باشد اگر او را به حال خود واگذارند و تعليمات خاصّى نبيند و حتى از گفتگوهاى خداپرستان و ماديها عريان شود، خود به خود متوجّه نيروى توانا و مقتدرى مى شود كه مافوق جهان مادّه است و بر تمام جهان حكومت مى كند.

او در زواياى قلب و اعماق دل و روان خويش احساس مى كند كه ندايى لطيف و پر از مهر و در عين حال رسا و محكم، وى را به طرف يك مبدأ بزرگ علم و قدرت كه ما او را خدا مى ناميم مى خواند.

اين همان نداى فطرت پاك و بى آلايش بشر است.

ممكن است غوغاى جهان مادى و زندگى روزانه و زرق و برقهاى حيات او را به خود مشغول سازد، و موقّتاً از شنيدن اين ندا غافل شود، امّا هنگامى كه خود را در برابر مشكلات و گرفتاريها مشاهده مى كند، هنگامى كه حوادث وحشتناك طبيعى همانند سيلها و زلزله ها و طوفانها و لحظات پر اضطراب يك هواپيما در يك هواى نامساعد و خطرناك به او حمله ور مى شوند آرى در اين هنگام كه دست از تمام وسايل مادى كوتاه مى گردد و هيچ گونه پناهگاهى براى خود نمى يابد، اين ندا در درون جان او قوّت مى گيرد، احساس مى كند كه از دورن وجودش قدرتى او را به سوى خود مى خواند، قدرتى كه برتر از تمام قدرتهاست، نيروى مرموزى كه همه مشكلات در برابر او سهل و ساده و آسان است. البتّه نداى فطرت هميشه در درون جان او قوّت مى گيرد، احساس مى كند كه از درون وجودش قدرتى او را به سوى خود مى خواند، قدرتى كه برتر از تمام قدرتهاست، نيروى مرموزى كه همه مشكلات در برابر او سهل و ساده و آسان است.

البتّه اين نداى فطرت هميشه در درون جان آدمى هست ولى در اين لحظات قوّت بيشترى مى يابد.

تاريخ نشان مى دهد حتى قدرتمندانى كه در لحظات آرامش و عادى از بردن نام خدا ابا مى كردند به هنگامى كه پايه هاى قدرت خود را متزلزل و كاخ هستى خود را در حال فرو ريختن مى ديدند، دست به دامن اين مبدأ بزرگ مى شدند، و نداى فطرت را به روشنى مى شنيدند.

ص: 3

تاريخ مى گويد به هنگامى كه فرعون در ميان امواج خروشان، خود را گرفتار ديد و مشاهده كرد، آبى كه مايه حيات و آبادى كشور او و سرچشمه تمام قدرت ماديش شده، اكنون فرمان مرگ او را اجرا مى كند، و در برابر چند موج كوچك عاجز مانده و دستش از همه جا كوتاه هست، فرياد زد الآن اعتراف مى كنم كه جز خداى بزرگ موسى هيچ معبودى نيست، اين ندا در حقيقت از درون فطرت و جان او برخاست. نه تنها فرعون، تمام كسانى كه در شرايط او قرار مى گيرند، همين ندا را به روشنى مى شنوند.

يك سؤال مهم

در اين جا ممكن است، اين سؤال پيش آيد كه اين نداى درونى كه نام آن را نداى فطرت مى گذارند ممكن است نتيجه تبليغاتى باشد كه در محيط اجتماع، و در مكتب و مدرسه، و از پدر و مادر درباره خدا شنيده ايم و اين يك نوع عادت براى ما شده است كه به هنگام ترس قوت مى گيرد.

جواب

پاسخ اين اشكال با توجّه به يك مقدمه كوتاه روشن مى شود.

عادات و رسوم، امورى متغير و ناپايدارند ما نمى توانيم عادت و رسمى را پيدا كنيم كه در سراسر تاريخ بشر و در ميان تمام اقوام، يكسان باقى مانده باشد، مسائلى كه امروز عادت و رسم مى شود، ممكن است فردا دگرگون گردد، عادت و رسوم يك ملّت در ميان ملّت ديگر ديده نمى شود.

بنابراين اگر مشاهده كنيم موضوعى در ميان تمام اقوام و ملّتها و در هر عصر و زمان بدون استثنا وجود داشته، بايد بدانيم يك ريشه فطرى دارد و در درون بافت روح و جان انسان قرار گرفته است.

مثلًا علاقه مادر به فرزند به طور قطع نمى تواند نتيجه يك تلقين و يا تبليغ ويا عادت و رسم باشد، زيرا در هيچ قوم و ملّتى و در هيچ عصر و زمانى نمى بينيم مادرى نسبت به فرزند خود مهر نورزد.

البتّه ممكن است، مادرى بر اثر ناراحتى روانى فرزند خود را از بين ببرد و يا پدرى در زمان جاهليّت، دختر خود را بر اثر افكار غلط و خرافى زنده بگور كند، ولى اينها موارد بسيار نادر و استثناهاى زودگذرى هستند كه به زودى از ميان رفته و فطرت اصلى خود را نشان مى دهد.

ص: 4

با توجّه به اين مقدمه، نگاهى به مسأله خداپرستى در ميان انسانهاى امروز و گذشته مى كنيم.

گواهى دانشمندان جامعه شناس و مورّخان بزرگ همچون ويل دورانت هيچ عصرو زمانى را نمى يابيم كه مذهب و ايمان به يك مبدأ بزرگ در ميان بشر وجود نداشته باشد بلكه در هر عصر و زمان و در هر نقطه اى از دنيا شكلى از مذهب وجود داشته است، و اين خود يك دليل روشنى است بر اين كه خداپرستى از اعماق روح و فطرت انسان سرچشمه گرفته، نه اين كه نتيجه يك تلقين و رسم و عادت باشد.

حتى قرائنى در دست داريم كه نشان مى دهد اقوامى كه قبل از تاريخ زندگى مى كردند آنها نيز داراى نوعى مذهب بوده اند.

البتّه شك نيست كه اقوام ابتدايى چون نمى توانستند خدا را به عنوان يك موجود مافوق طبيعى فكر كنند، او را در لابه لاى موجودات طبيعى جستجو مى كردند از موجودات طبيعت براى خود بت مى ساختند.

ولى با پيشرفت فكر انسان و قدرت انديشه او تدريجاً توانست حق را بيابد و چشم ازموجودات محدود جهان ماده برگيرد و در وراى اين جهان به قدرت بزرگ خداوند آشنا گردد.

بعضى از روان شناسان بزرگ صريحاً اعتراف كرده اند كه براى روح آدمى چهار بعد يا چهار حس و فطرت نخستين وجود دارد.

1- حسّ دانايى كه انسان را به دنبال علوم و دانشها مى فرستد و روح او را تشنه فراگرفتن علم مى كند.

2- حسّ نيكى كه سرچشمه مسائل اخلاقى و انسانى در جهان بشريّت است.

3- حسّ زيبايى كه منشأ پيدايش شعر و ادبيات و هنر (به معناى واقعى) است.

4- حسّ مذهبى كه انسان را دعوت به شناسايى خدا و انجام فرمان او مى كند و به اين ترتيب مشاهده مى كنيم كه حس مذهبى بعد چهارم روح انسانى است هيچ گاه از او جدا نبوده و هيچ گاه از او جدا نخواهد شد.

و حتى در بحثهاى آينده ملاحظه خواهيم كرد كه بيشتر ماديها و

ص: 5

منكران خدا نيز به نوعى اعتراف به وجود خدا كرده اند، اگر چه از بردن نام او خوددارى مى كنند، و نام طبيعت يا نامهاى ديگر بر او مى گذارند، ولى صفاتى براى طبيعت قائل مى شوند كه شبيه صفات خداست.

از آنچه در اين بحث گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه عشق به خدا هميشه در جان ما بوده و خواهد بود.

ايمان به خدا شعله جاويدانى است كه قلب و روح ما را گرم مى سازد.

براى شناسايى خدا ما مجبور نيستيم راه هايى طولانى بپيماييم سرى به اعماق وجود خود مى زنيم، ايمان به او را در آن جا مى يابيم.

ص: 6

راهى از برون، روشنترين راه به سوى او

با يك نگاه ساده به جهانى كه در آن زندگى مى كنيم به اين حقيقت مى رسيم كه جهان هستى در هم و برهم نيست، بلكه تمام پديده ها بر خط سير معينى در حركتند و دستگاههاى جهان همچون لشكر انبوهى هستند كه به واحدهاى منظم تقسيم شده و به سوى مقصد معيّنى در حركتند، نكات ذيل مى تواند هر ابهامى را در اين زمينه برطرف سازد:

1- براى پديد آمدن و باقى ماندن هر موجود زنده اى بايد يك سلسله قوانين و شرايط خاص دست به دست هم بدهند مثلًا براى پديد آمدن يك درخت زمين مناسب، آب و هواى مناسب و حرارات معين لازم است كه دانه را بكاريم و خوب تغذيه و تنفس كند، سبز شود و رشد نمايد و در غير اين شرايط رشد آن ممكن نيست.

2- هر موجودى اثرى مخصوص به خود دارد، آب و آتش هر كدام اثرى مخصوص به خود دارند كه از آنها جدا نمى شود و همواره از قانون ثابتى پيروى مى كنند.

3- تمام اعضاى موجودات زنده با يكديگر همكارى دارند، به عنوان نمونه همين بدن انسان كه خود عالَمى است، در وقت عمل تمام اعضايش خودآگاه و ناخودآگاه با هماهنگى خاصى كار مى كنند، مثلًا اگر خطرى پيش

ص: 7

آيد همگى براى دفاع بسيج مى شوند، اين ارتباط و همكارى نزديك نشانه ديگرى از نظم در جهان هستى است.

4- يك نگاه به صحنه جهان آشكار مى سازد كه موجودات مختلف جهان نيز هماهنگى مخصوصى با هم دارند، مثلًا براى پرورش موجودات زنده، آفتاب مى تابد، ابر مى بارد، نسيم مى وزد، و زمين و منابع زمينى نيز كمك مى كند، اينها نشانه وجود يك نظام معيّن در عالم هستى است.

رابطه «نظم» و «عقل»

اين حقيقت در برابر وجدان همه كس ظاهر است كه نظم در هر دستگاهى باشد حكايت از «عقل و فكر و نقشه و هدف» مى كند.

زيرا انسان هر كجا نظم و حساب و قوانين ثابتى ديد مى داند كه در كنار آن مبدأ علم و قدرتى را بايد جستجو، و در اين درك وجدانى خود نياز چندانى به استدلال نمى بيند.

او مى داند هرگز يك آدم نابينا و بى سواد نمى تواند با ماشين تايپ يك انشاى خوب، يا يك مقاله اجتماعى و انتقادى بنويسد، و هرگز يك كودك دو ساله نمى تواند با گردش دادن نا منظم قلم روى كاغذ تابلوى بسيار زيبا و پر ارزشى به وجود آورد، بلكه اگر ما يك انشاى خوب يا مقاله با ارزشى را ديديم مى دانيم آدم با سواد و با عقل و هوشى آن را به وجود آورده، و يا اگر در يكى از موزه ها تابلوى بسيار زيبا و جالبى را مشاهده كرديم شك نخواهيم كرد كه دست نقاش هنرمند و چيره دستى در ايجاد آن به كار رفته، اگر چه هرگز آن نويسنده و نقاش هنرمند را نديده باشيم.

بنابراين هر جا دستگاه منظمى است در كنار آن هم عقل و هوشى وجود دارد، و هر قدر آن دستگاه بزرگتر، دقيقتر و جابتر باشد علم و عقلى كه آن را ايجاد كرده است به همان نسبت بزرگتر خواهد بود.

گاهى براى اثبات اين موضوع كه هر دستگاه منظم نياز به مبدأ عقل و دانش دارد از «حساب احتمالات» كه در رياضيات عالى از آن بحث شده كمك گرفته مى شود، و از اين راه اثبات مى كنند كه مثلًا يك فرد بى سواد

ص: 8

اگر بخواهد به وسيله ماشين تايپ، با فشار دان روى دكمه هاى ماشين از روى تصادف، يك مقاله يا يك قطعه شعر را تايپ كند، مطابق حساب احتمالات ميلياردها سال طول مى كشد كه حتى عمر كره زمين براى آن كافى نيست (براى توضيح بيشتر به كتاب آفريدگار جهان مراجعه فرماييد).

ص: 9

نمونه هايى از شگفتيهاى آفرينش

اشاره

ستاد بزرگ فرماندهى تن ما

يك پرنده كوچك و جهانى از اسرار

گياهان شگفت انگيز

سيرى به جهان مرموز «اتم» بزنيم

چرا بعضى از دانشمندان علوم طبيعى به خدا ايمان ندارند.

آيا خدا هم آفريدگارى دارد؟

ص: 10

ص: 11

نظم در جهان هستى

گفتيم در سراسر جهان هستى نظم و هدف و نقشه آشكارا ديده مى شود، لابد ميل داريد نمونه هايى از آن را مورد بررسى قرا دهيد.

در اين جا ما چند نمونه بزرگ و كوچك را براى شما جمع آورى كرده ايم خوشبختانه امروز با پيشرفت علوم طبيعى و كشف اسرار و شگفتيهاى جهان طبيعت و ريزه كاريهاى ساختمان وجود انسان، و حيوان، و گياه، و مواد مختلف آلى، ومعدنى، و ساختمان حيرت انگيز يك سلول و يك اتم و نظام تحسين آفرين عالم ستارگان تمام كتابهاى علوم طبيعى، كتابهاى توحيد و خداشناسى است كه به ما درس عظمت پروردگار را مى دهند.

بنابراين فراموش نكيند كه آنچه ما در اين جا مى آوريم نمونه هايى است از اين جهان بزرگ، و در هر طرف نگاه كنيد نمونه هاى بيشترى پيدا خواهيد كرد كه هر كدام از ديگرى شگفت انگيزتر و جالبتر است.

ص: 12

1- ستاد بزرگ فرماندهى بدن

اشاره

جمجمه انسان را ماده اى خاكسترى رنگ و ظاهراً ناهموار پر كرده كه ما آن را «مغز» مى ناميم. و اين مغز، مهمترين و دقيقترين دستگاه بدن ما را تشكيل مى دهد زيرا كار آن فرماندهى قواى بدن و اداره امور تمام دستگاههاى جسم انسان است.

مغز براى كسب اطّلاعات لازم، درك احتياجات اعضاى و رساندن فرمانهاى خود به تمام بدن از رشته هاى باريكى كه در سراسر بدن پخش است و به نام «سلسله اعصاب» موسوم است استفاده مى كند.

«سلسله اعصاب» به نوبه خود از وسائل مختلف ديگرى بهره بردارى مى نمايد كه به چند قسمت آن در ذيل اشاره مى شود:

1- چشم اين دستگاه عكسبردارى خودكار با سرعت شگفت انگيزى از تمام موجودات اطراف ما، زشت يا زيبا، كوچك يا بزرگ، عكسبردارى مى كند و به شبكه اطّلاعاتى مغز مى رساند.

2- گوش اين گيرنده امواج صوتى مأمور ضبط و جمع آورى تمام صدها و آهنگهايى كه در اطراف انسان موجود است، آنها را جمع مى كند و به مغز گزارش مى دهد.

3- لامسه اين دستگاه سنجش گرما، سرما، رطوبت، نرمى و زبرى مانند آن وظيفه اش جمع آورى اطّلاعات لازم در اين قسمت و گزارش دادن به مغز است.

4- شامه مأموريت جمع آورى اطّلاعات مفيد در مورد غذاها و ساير موجودات محيط را به عهده دارد كه اين اطّلاعات را از طريق اجزاى بسيار ريزى كه در فضا پراكنده است و هنگام تنفس وارد بينى مى شوند كسب مى نمايد.

5- ذائقه يا سازمان بررسى و كنترل غذاها، عهده دار نظارت بر غذاهاى مختلف و گوناگونى است، كه مى خواهند وارد معده بشوند، اين دستگاه از طريق طعم چگونگى هر خوراكى را تشخيص داده، خوب و بد را

ص: 13

از هم جدا مى كند و به مغز مخابره مى نمايد و بلافاصله دستور لازم در مورد خوردن و يا بيرون ريختن آن، به اعصاب داده مى شود. و ضمناً در اثر لذتى كه از خوردن غذا به وسيله اين حس مى برد انسان را به خوردن غذاى مناسب و جبران نيروهاى مصرف شده وارد مى نمايد.

بخشهاى مهم اين ستاد بزرگ

«مغز و سلسله اعصاب» از دو بخش ممتاز تشكيل شده است.

بخش اوّل سلسله اعصاب ارادى است كه «دماغى و نخاعى» نيز ناميده مى شوند و كليه حركات ارادى بدن از قبيل راه رفتن، نگاه كردن، حرف زدن و ... از اين سلسله سرچشمه مى گيرد.

بخش دوّم اعصاب غير ارادى هستند كه منشأ حركت غير ارادى بدن از قبيل حركات قلب، معده و ...

مى باشند. اين بخش خود دو قسمت دارد:

1- اعصاب «سمپاتيك» كه حركات غير ارادى بدن را تند مى كنند يعنى حكم گاز اتومبيل را دارند.

2- اعصاب «پاراسمپاتيك» كه حركات غير ارادى را كند مى كنند و حكم ترمز اتومبيل را دارند.

و علّت اين كه اين دو دستگاه اختيارى نيستند ضرورت وجود آنها براى بدن است كه بدون چون و چرا و كوچكترين دخالت اراده بايد انجام پذيرد و تعادل حركات دستگاههاى بدن را تأمين كند.

حساس ترين بخشهاى مغز

«مخ» مركز هوش، اراده، شعور و حافظه است و خلاصه از حساس ترين بخشهاى مغز مى باشد و بسيارى از عكس العملهاى روحى همچون خشم و ترس و امثال آن مربوط به آن است.

براى روشن شدن مطلب توجّه به اين نكته لازم است كه

ص: 14

اگر مخ جانورى را بردارند ولى اعصابش سالم باشد، زنده مى ماند امّا فهم و شعور را به كلّى از دست مى دهد. مخ كبوترى را برداشتند، تا مدّتى زنده بود. امّا دانه كه جلويش مى ريختند تشخيص نمى داد و اگر به پروازش در مى آوردند آن قدر مى پريد تا به مانعى برخورد و بيفتد.

مى گويند در يكى از جراحيها، قسمتى از مخ شخصى را برداشتند او حوادث چند سال از عمرش را فراموش كرد و با كسانى كه در آن مدّت آشنا شده بود اظهار ناآشنايى مى كرد.

اين بايگانى عجيب

اين قوّه حافظه چه شگفت انگيز است؟

هيچ انديشيده ايد؟

اين عضو كوچك خطرات يك دوران عمر را با تمام خصوصياتش بايگانى كرده، هر شخصى كه با شما نوعى ارتباط داشته باشد تمام خصوصيات وى از نظر اندازه، شكل، رنگ، لباس، اخلاق و روحيات همه را در بايگانى خود حفظ نموده و براى آن پرونده مخصوصى تشكيل داده است، و هر منظره اى را كه ديده ايد كيفيت و چگونگى آن را با توجه به اشجار، گياهان و چگونگى آنها نگهدارى كرده، و به مجرّد اين كه با آن شخص يا آن منظره رو به رو شويد پرونده آن را بلافاصله از بايگانى بيرون مى كشد، مطالعه اى فورى روى آن مى كند، تمام وضع گذشته او را با آنچه حالا ديده تطبيق مى نمايد سپس دستور احترام و پذيرايى دوست و ابراز تنفّر و دورى از دشمن را مثلًا صادر مى كند، ولى اين كار آن به قدر به سرعت انجام مى گيرد كه هيچ فاصله زمانى احساس نمى شود.

شگفتى اين مسأله وقتى آشكارتر مى گردد كه فرض كنيد پرونده هاى تمام حوادث دوران عمر يك انسان در اداره اى بايگانى شده باشد و افرادى زبر دست مأمور آنها باشند سپس ما روزى يكى از آن پرونده ها را كه عكس صاحب آن را دست داريم از مأمور آن بخواهيم آن وقت است كه مى فهميم چقدر طول مى كشد تا پرنده او را پيدا كنند و مشخصات مربوط به او

ص: 15

رابازگو نمايند.

اين سرعت عمل كارهاى عجيب مغز است.

كارمندان روزانه، و شبانه روزى

مبادا كسى خيال كند به هنگام خواب تمام فعاليتهاى عصبى تعطيل مى شود، خير، زيرا تعطيل شدن همه آن ها مساوى است با مرگ، بلكه تنها بخشى از آنها تعطيل مى شود تا نشاط تازه براى فعاليت پيدا كند، امّا بقيه تمام شبانه روز مشغول فعاليتند.

طبيعت بى شعور چگونه شعور مى سازد؟

در بحثهاى مربوط به انسان هيچ بحثى از بحثهاى روانى و سلسله اعصاب جالبتر نيست زيرا ساختمان سلسله اعصاب و مغز به قدرى دقيق و ظريف هستند كه كوچك ترين تغيير در آن آثار مهمّى در تمام بدن از خود به يادگار مى گذارد.

به همين دليل شواهد، و دلايل توحيد در اين جا از همه جا بيشتر است.

بيچاره دانشمندان مادى كه مى خواهند اين همه نظم و دقّت و حساب را مخلوق طبيعت كور و كر بدانند. شگفت آورتر از اين چيزى نيست كه بخواهيم طبيعت بى عقل و فاقد شعور را خالق عقل و شعور بدانيم.

شايد روزى همين جهات است كه در ميان دانشمندانى كه متخصّص در رشته هاى روانشناسى و علوم روحى هستند كمتر طرفدار مكتب مادى و منكر خدا پيدا شود.

ص: 16

2- يك پرنده كوچك و جهانى از اسرار

يكى از پرندگان عجيب «شب پره» يا «خفاش» است كه همه چيزش عجيب است امّا پروازش در دل تاريكى شب از همه عجيبتر.

«حركت سريع خفاش در تاريكى شب بدون برخورد به مانع» به قدرى شگفت انگيز است كه هر قدر درباره آن مطالعه شود اسرار تازه اى از اين پرنده اسرارآميز به دست مى آيد.

اين پرنده در شب تاريك با همان سرعت و شجاعتى حركت مى كند كه كبوتر در دل آفتاب. و مسلّماً اگر وسيله اى براى اطّلاع از وجود موانع نداشت خيلى دست به عصا حركت مى كرد، اگر او را در تونلى تاريك و باريك و پرپيچ و خم كه آن را به دوده آغشته باشند رها سازند از تمام پيچ و خمها مى گذرد بدون اين كه حتى يك بار به ديوار تونل برخورد كرده باشد و ذره اى دوده روى بال او بنشيند.

بايد توجّه داشت اين وضع عجيب خفاش معلول خاصيّتى در وجود آن است شبيه «رادار»

در اين جا بايد كمى با «دستگاه رادار» آشنا شويم تا پس از آن به شگفتى اين خاصيّت در وجود كوچك خفاش پى ببريم.

در «فيزيك» در بحث «صوت» سخنى درباره «امواج ماوراى صوت» است اين امواج همان امواجى هستند كه تناوب و طول آنها به قدرى زياد است كه گوش انسان قادر به درك آنها نيست و به همين جهت آنها را ماورى صوت مى نامند.

هنگامى كه چنين امواجى را به وسيله يك مبدأ فرستنده قوى ايجاد كنند، اين امواج همه جا پيش مى روند ولى همين كه در يك نقطه از فضا به مانعى برخورد كنند (مانند هواپيماى دشمن يا هر مانع ديگر) مانند توپى كه به ديوار بخورد باز مى گردند درست مانند صدايى كه ما در برابر يك كوه يا يك ديوار بلند مى دهيم و با دستگاههايى مى توان فاصله آن را

ص: 17

دقيقاً اندازه گيرى كرد.

بسيارى از هواپيماها به وسيله «دستگاه رادار» هدايت مى شوند و به هر مقصدى بخواهند مى روند و نيز براى پيدا كردن هواپيماى دشمن از رادار استفاده مى كنند.

دانشمندان مى گويند در وجود اين پرنده كوچك دستگاهى شبيه «رادار» وجود دارد، به اين نشان كه اگر آن را در اطاقى به پرواز در آوريم و در همان لحظه ميكروفونى كه امواج ماوراى صوت را به امواج قابل شنيدن تبديل مى كند، به كار اندازيم همهمه گوشخراشى دراطاق به راه خواهد افتاد و در هر ثانيه 30 الى 60 مرتبه امواج ماوراى صوت از خفاش شنيده مى شود.

البته خفاش در حال استراحت نيز اين امواج را بيرون مى فرستد ولى در هر ثانيه 10 مرتبه بيشتر تكرار نمى شود.

ولى اين سؤال پيش مى آيد كه اين امواج به وسيله كدام عضو خفاش به وجود مى آيد و به وسيله كدام عضو بازگشت آن را درك مى كند يعنى دستگاه فرستنده كدام و دستگاه گيرنده او كدام است؟

دانشمندان در پاسخ اين سؤال مى گويند: اين امواج به وسيله عضلات نيرومند حنجره خفاش از طريق سوراخهاى بينى او فرستاده مى شود و گوش بزرگ او عهده دار گرفتن امواجى است كه باز مى گردد.

بنابراين خفاش در سير و سياحت شبانه خود مديون گوشهاى خود است و يك دانشمند روسى به نام «ژورين» با تجربياتى ثابت كرده كه اگر گوشهاى خفاش را بردارند نمى تواند بدون برخورد به مانع در تاريكى پرواز كند. در حالى كه اگر چشم او را به كلى بردارند حركت او با كمال مهارت انجام خواهد يافت، يعنى خفاش با گوش خود مى بيند.

اكنون بينديشيد اين دو دستگاه عجيب و حيرت انگيز را چه كسى در اين جثه كوچك و ناچيز اين پرنده به وجود آورده، و طرز استفاده از آنها را چگونه به او تعليم داده است كه بتواند در پناه اين وسيله مطمئن از خطرات فراوانى كه در حركات شبانه اش پيش روى اوست مصون بماند؟

ص: 18

... راستى چه كسى؟

آيا ممكن است طبيعت فاقد عقل و شعور چنين عملى را انجام داده باشد؟

شايسته ستايش آن آفريدگارى است كارد چنين دلاويز نقشى زماء و طينى

ص: 19

3- گياهان شگفت انگيز

ساختمان همه گياهان جالب است ولى بعضى شگفت انگيزتر است.

آيا گياهان گوشتخوار را شنيده ايد؟ لابد در دل خود مى گوييد اين ديگر دروغ است. حيوانات گوشتخوار ديده ايم اما گياهان گوشتخوار نديده ايم مگر گياه حركت مى كند تا طعمه خود را بتواند به دست آورد؟ مگر دستگاه هاضمه دارد؟ اينها افسانه است.

ولى به شما توصيه مى كنيم در اين گونه موارد سخن فيلسوف بزرگ «ابوعلى سينا» را فراموش نكنيد كه مى گفت «آنچه از موضوعات عجيب مى شنويد فوراً انكار نكنيد و مادامى كه دليل قاطعى بر عدم آن در دست نيست احتمال بدهيد شايد آن حرف صحيح باشد، (و روى آن تحقيق كنيد)

و از طرفى در جهان آفرينش پيدايش حيات در چهره هاى گوناگون آن قدر زياد شده كه هيچ چيز را نمى توان در آن عجيب دانست.

خصوصاً كه موضوع حركت گياه را به شكل ساده آن در گل آفتاب گردان كه هميشه به طرف خورشيد مى چرخد مشاهده مى كنيم. بنابراين مطمئن باشيد كه دانشمندان علوم طبيعى انواع زيادى از گياهان گوشتخوار را كشف كرده اند كه با سرعت طعمه خود را صيد مى كنند و در كتب علمى نام

ص: 20

و مشخصات آنها را آورده اند.

در ذيل چند نمونه از اين گياهان را به اتكاى تحقيقات دانشمندان علوم طبيعى مخصوصاً «پرفسور لئون برتن» مدير موزه ملّى تاريخ طبيعى فرانسه مى آوريم:

اين دانشمندان مى گويند تا كنون 450 نوع گياه گوشتخوار ديده شده كه 10 نوع آن در كشور فرانسه وجود دارد ومعروفترين آنها عبارتند از:

1- آلدروداند

اين گياه در ايالت «ژيروند» مى رويد (ژيروند در غرب فرانسه و ساحل اقيانوس اطلس واقع است) خوراك اين گياه مگس است و لذا آن را گياه مگس گير مى گويند.

اين گياه داراى برگ دو پارچه اى مخصوصى است كه مانند دو صفحه كتاب باز، در برابر هم قرار دارند و از قسمت پايين به وسيله لولاى مخصوصى به هم چسبيده اند. روى برگهاى گياه را كركهاى حساسى پوشانيده است.

اگر پاها يا بدن مگسى با اين كركها تماس پيدا كند دو صفحه بلافاصله به سرعت بسته مى شوند و مگس در ميان آنها زندانى مى شود و سرانجام در اثر شيره اى كه از برگ آن، ترشح مى شود حشره بيچاره هضم و جزء بدن گياه مى شود.

2- ديونه

اين گياه مجهز به «لولايى» است كه از گياه قبل اين امتياز را دارد كه انقباض صفحات برگهاى آن به قدرى سريع انجام مى گيرد كه كمتر حشره اى مى تواند از دام آن فرار كند. اين گياه يك منطقه مرگ حتمى براى اين گونه حشرات است.

3- درورزا

اين گياه در جنگلهاى «رامبوى يه» مى رويد، برگهاى سرخى دارد كه روى آن شاخكهاى باريكى شبيه مو وجود دارد و در انتهاى هر يك غدّه اى قرار دارد.

ص: 21

اگر مگس، بى خبر روى برگهاى اين گياه بنشيند، ناگهان شاخكها از اطراف بر سرش مى ريزند و او را دست بسته به درون برگ مى كشانند. خود برگ نيز تدريجاً منقبض مى شود و تقريباً پس از ربع ساعت انقباض كامل مى يابد و حشره بينوا مجبور است در عرض چند روز به وسيله ترشحات چسبنده تدريجاً هضم و جذب گياه گردد.

4- نپانتس

اين گياه از عجيبترين نوع گياهان گوشتخوار است. در انتهاى شاخه باريكش چيزى شبيه كوزه كوچكى است كه دهانه آن رو به طرف بالاست و درب مخصوصى دارد كه در حال عادى باز است. اين كوزه دام خطرناكى براى حشرات بى احتياط وسر به هواست زيرا:

اوّلًا در درون كوزه ها عسل شيرين چسبناكى است كه مستوره آن هم روى جدار بيرونى كوزه ريخته است كه حشرات شكم پرست كمتر ممكن است از آن چشم بپوشند.

ثانياً رنگ كوزه ها به قدرى زيبا و شفاف است كه حشرات خوش ذوق را جذب مى كند. شيرينى عسل و زيبايى كوزه ها به حشرات چشمك مى زنند و هر كدام اسير هواى نفس شوند و وارد كوزه گردند فوراً دهانه كوزه بسته مى شود و ديگر هرگز راه خلاصى نيست.

اين كوزه حكم معده اين گياه را دارد و شيرهاى آن مانند شيره معده روى حشره تأثير كرده و آن را به صورت قابل جذب در مى آورد.

حشره كش بى زبان

دانشمندان اظهار اميدوارى مى كنند كه در اثر پيشرفت علم گياه شناسى روزى بشود مقادير زيادى از اين گياهان را در باغچه هاى منازل و كنار استخر پرورش داد و با اين وسيله طبيعى به جنگ مگس و حشرات موذى رفت.

بديهى است اين سالم ترين نوع حشركشهاست، زيرا موادى كه براى كشتن حشرات به كار مى رود معمولًا ماده سمى است. اگر چه سميّت آن

ص: 22

براى انسان كم است ولى بالاخره هوا را از صورت طبيعى بيرون مى برد، امّا گياهان حشره خوار اين عيب را ندارند.

اين صحنه هاى عجيب آفرينش انسان را در شگفتى فرو مى برد كه چه دست پرقدرتى به آفرينش اين موجودات پرداخته است؟ و انسان را به ياد شعر معروف «سعدى» مى اندازد.

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

ص: 23

4- سرى به جهان مرموز «اتم» بزنيم

اشاره

مى دانيم كوچكترين موجودى كه تاكنون شناخته شده «اتم» و اجزاى آن است اتم به قدرى ريز است كه نيرومندترين ميكروسكپها كه به اصطلاح كاهى را كوه نشان مى دهد از ديدن آن عاجز است.

اگر مى خواهيد بدانيد اتم چقدر كوچك است همين قدر بدانيد كه «پروتون» كه يكى از اجزا آن است بايد هزار ميليارد تا ده هزار ميليارد آن كنار هم چيد تا يك سانتيمتر تشكيل دهد. و يك قطره آب بيش از تمام نفرات روى زمين اتم دارد. و اگر بخواهيم پروتونهاى يك سانتيمتر سيم نازك را بشماريم و از هزار نفر هم كمك بگيريم و در هر ثانيه يكى از آنها را جدا كنيم 30 تا 300 سال (به اختلاف اتمها) شب و روز بايد بيدار بمانيم تا همه آنها را بشمريم.

و امّا از كجا به اين موجود ريز پى برده اند؟ در درجه اوّل از روى محاسبات رياضى و در درجه دوّم از آثارى كه روى شيشه هاى عكاسى و مانند آن ظاهر مى شود.

حالا كه فهميديم يك سانتيمتر سيم نازك اين اندازه اتم دارد ببينيد، آسمان، زمين، آب، هوا، كهكشانها و منظومه شمسى ما چه اندازه اتم دارند؟ آيا فكر بشر از تصوّر آن خسته نمى شود؟ و جز آفريننده جهان كه مى گويد «اگر تمام درختان روى زمين قلم و آبهاى هفت دريا

ص: 24

مركب شوند (تا كلمات و مخلوقات خدا را بنويسند) كلمات خدا تمام نخواهد شد»(1) كسى سر از حساب آنها بيرون خواهد آورد؟

تاريخچه ماجراى اتم

از قديم بين دانشمندان بحث بوده است كه آيا در موجودات جهان جزئى كه قابل تقسيم نباشد و از اجزاى ديگرى تركيب نيافته باشد وجود دارد يا نه؟

«ذيمقراطيس» نخستين كسى است كه نظريه اين كه موجودات از اجزاى «لايتجزا» يعنى «نشكن و بدون جز»، تركيب يافته اند داد كه همان معناى «اتم» را مى بخشد و تا مدّتى روى آن بحث و گفتگو بود و طرفدارانى هم پيدا كرد تا اين كه در سال 1919 ميلادى دانشمندانى به نام «روترفورد» نخستين قدم را براى شكستن اتم برداشت يعنى «اتم» كه معناى نشكن را مى داد، شكست و شكافتن اتم كم كم بالا گرفت به طورى كه اين قرن را «قرن اتم» نام نهادند (يا صحيحتر قرن اتم شكافى) و نظريه ذيمقراطيس عملًا رد شد.

اجزاى مرموز اتم

اتم با آن كوچكى و حقارت خود از اجزايى تركيب يافته كه عمده آنها سه جزء است يكى هسته اتم كه از دو جزء «پروتون» و «نوترون» تشكيل يافته «پروتون» داراى الكتريسته مثبت و «نوترون» فاقد هر گونه الكتريسته است.

و ديگر اجزائى كه اطراف هسته مى چرخند و «الكترون» يا «نگاتون» نام دارند. و داراى الكتريسته منفى هستند. سرعت الكترونها (در اتم ئيدروژن) در ثانيه 3 هزار كيلومتر و در (اتم اورانيوم) به 201164 كيلومتر مى رسد.


1- سوره لقمان، آيه 36.

ص: 25

حالا فكر كنيد اين سرعت در آن محيط كوچك چه وضعى خواهد داشت و در هر ثانيه چند مرتبه بايد گرد مركز خود طواف كند؟ و چگونه در اين حركت، الكترونها مزاحم يكديگر نمى شوند.

بيابانهاى هولناك درون اتم

خيال نكنيد درون اتم پر است بلكه فاصله الكترونها تا هسته خالى و اگر هسته اتم را جسمى به شعاع يك متر فرض كنيم الكترونها در يك كيلومترى گردش مى كنند و بقيه خلاء وجود دارد.

«ژوليو» دانشمند معروف مى گويد: اگر خلاء بين اتمهاى بدن انسان را از بين ببرند يعنى الكترونها را به هسته بچسبانند جسم انسان آن قدر كوچك مى شود كه بايد آن را با ميكروسكوپ ديد. ولى وزن بدن هيچ تغييرى نمى كند. زيرا فضاى خالى درون اتم اثرى در وزن آن نمى گذارد.

توجّه داشته باشيد عناصر مختلف جهان همه از اتم تشكيل يافته اند ولى تعداد الكترون آنها مساوى نيست بلكه در بعضى مانند «ئيدرژن» يك الكترون و بعضى بيشتر دارد تا به اتم «اورانيوم» مى رسد كه 92 الكترون دارد. عناصر ديگرى هم كشف شده كه الكترونهاى بيشترى دارند.

اتمها درس توحيد مى دهند

اتم شناسى از مهمترين مباحث علوم طبيعى و نشاطانگيزترين آنهاست، اين موجود ريز به ما درس توحيد مى دهد، زيرا، در جهان اتم بيش از همه چهار قست جلب توجّه مى كند.

1- نظام فوق العاده

تاكنون بيش از 100 عنصر كشف شده كه تعداد الكترونهاى آنها به تدريج از يك شروع شده و به بالاتر از 100 پايان مى پذيرد. اين نظام نمى توان معلول علل فاقد شعور باشد.

2- تعادل قوا

مى دانيم دو الكتريسته مخالف يكديگر را جذب مى كنند بنابراين الكترونها كه بار الكتريكى منفى دارند و هسته كه بار الكتريكى مثبت دارد

ص: 26

بايد يكديگر را جذب كنند.

و از طرف ديگر مى دانيم گردش الكترونها به دور هسته نيروى دافعه (گريز از مركز) به وجود مى آورد.

بنابراين نيروى گريز از مركز مى خواهد الكترونها را از محيط اتم دور سازد و اتم تجزيه گردد و نيروى جاذبه مى خواهد التكرونها را جذب كند كه به دنبال آن همه چيز از حركت خواهد افتاد.

اين جاست كه بايد ديد چگونه با حسابى دقيق نيروى «جاذبه» و «دافعه» در اتمها تنظيم شده كه نه الكترونها مى گريزند و نه جذب مى گردند.

آيا ممكن است اين تعادل را طبيعت كور و كر به وجود آورده باشد؟

3- هر كدام در مسير خود

گفتيم بعضى از اتمها الكترونهاى متعددى دارند ولى نه اين كه همه الكترونها در يك مدار حركت كنند، بلكه در مدارهاى متعدّد، و ميليونها سال اين الكترونها در فاصله معين نسبت به هم با آن سرعت در حركتند بدون اين كه تصادمى بر ايشان پديد آيد.

آيا قرار داردن آنها در مدارهاى معين و گردش بدون تصادم ساخته طبيعت بى فكر است؟

4- نيروى وحشتناك و هيجان انگيز

دانستيم در درون اتم نيروى فوق العاده اى وجود دارد كه ضميمه شدن نيروى تعدادى از آن انرژى بسيار عظيمى به وجود مى آورد و مبدأ آثار بزرگى مى تواند باشد.

اكنون بينديشيد مهار كردن اين نيروى بزرگ و ديوانه، چقدر مشكل است و ايجاد دوستى و اتحاد بين اتمها چه حيرت آور است! آيا آن تمركز و اين همبستگى جز در سايه يك قدرت و دانش فوق العاده معقول است؟

ص: 27

نيروى عظيم اتم

براى اين كه به عظمت نيروى اتم پى ببريد فقط در نظر بگيريد كه

1- درسال 1945 در صحراى بى آب و علف مكزيك يك آزمايش اتمى انجام شد يك بمب كوچك كه روى يك برج فولادى بود، پس از انفجار آن با وسايل مخصوص، برج آب گرديد و سپس بخار شد و برق و صداى مهيبى برخاست و ابرى از آن ايجاد گرديد كه 12 كيلومتر در آسمان بالا رفت.

2- در همين سال دو بمب كوچك را امريكاييها بر روى كشور ژاپن پرتاب كردند يكى روى شهر «ناكازاكى» و ديگرى روى شهر «هيروشيما» در شهر اوّل 70 هزار نفر نابود و همين مقدار مجروح داد و در شهر دوّم 30 الى 40 هزار تلفات و همين مقدار مجروح داد. كه ژاپن به ناچار تسليم بلاشرط آمريكاشد.

تنها مطالعه اسرار «يك اتم» كافى است كه انسان را به خدا آشنا كند، لذا مى توان گفت كه به تعداد اتمهاى جهان دليل بر وجود مبدأ بزرگ عالم داريم.

چرا بعضى از دانشمندان علوم طبيعى منكر خدا هستند؟

در اين جا يك سؤال پيش مى آيد كه اگر راه خداشناسى اين قدر روشن است كه حتى با مطالعه گوشه اى از جهان هستى و نظم و اسرار آن مى توانيم به خدا آشنا شويم پس چرا جمعى از بنيانگذاران علوم طبيعى به خدا ايمان ندارند؟

ص: 28

پاسخ اين سؤال را امروز ما به خوبى مى دانيم. زيرا:

1- نخستين دليل مخالفت جمعى از علماى علوم طبيعى با مذهب اين است كه كلسا با آن خرافات وحشتناكش سالها باشدّت تمام با نشر حقايق علمى و مطالعات دانشمندان علوم طبيعى مبارزه مى كرد و اجازه نفس كشيدن به آنها نمى داد. امپراطوران و سياستمداران هم كه تحت الشعاع كليسا بودند با آنها همكارى داشتند، تا آن جا كه به فرمان كليسا بسيارى از دانشمندان را زير شكنجه نابود ساختند، بر اثر اين حوادث بود كه دانشمندان علوم طبيعى به مبارزه با كليسا پرداختند و خداوند هستى را كه كليسا معرفى كرده بود، به كلى كنار زدند، و به اين ترتيب از روحانيون مسيحى انتقام گرفتند.

ولى در اين جا دانشمندان علوم طبيعى يك اشتباه نابخشودنى مرتكب شدند، و اشتباه ديگر را غرب زدگان.

امّا اشتباه دانشمندان طبيعى اين بود كه به خاطر انتقامجويى و مبارزه با كليسا به كلّى منكر خدا و هر مذهبى شدند، و تدريجاً آب و رنگ علمى به آن دادند، و البتّه آن مذهب خرافى و خدايان سه گانه و كتاب آسمانى تحريف شده با آن همه مطالب نادرست كه كليسا از آن دفاع مى كرد چيزى نبود كه دانشمندان بتوانند آن را بپذيرند و مى بايست منكر شوند، ولى مگر مذهب منحصر به همان مذهب خرافى بود كه كليسا معرفى مى كرد.

و اشتباه غرب زدگان اين بود كه درست آن مبارزه را در مورد اسلام كه به عكس كليسا پشتيبان و مبتكر پيشرفت علوم بود نيز به كاربردند بى خبر از اين كه آن هياهو كمترين ارتباطى با اسلام نداشت.

ضمناً بايد توجّه داشت كه بسيارى از دانشمندان علوم طبيعى در واقع خداپرستند ولى نام «طبيعت» را بر او مى گذارند امّا تمام صفات خدا را مانند علم و قدرت و هدف براى «طبيعت» قائل مى شوند.

عدّه ديگرى هم از دانشمندان علوم طبيعى، رسماً طرفدار خداپرستى هستند، و نمونه آن كتابى است كه وسيله 40 نفر از اساتيد و دانشمندان مشهور علوم طبيعى غرب تحت عنوان «اثبات وجود خدا» نگاشته شده است كه هر يك از آنها از راه رشته هايى كه در آن تخصّص داشته

ص: 29

اند براى اثبات خداشناسى استدلال نموده اند.

2- سنجيدن همه چيز با مقياس علوم طبيعى نيز اشتباه ديگر آنها بود آنها خيال مى كردند هر چيز با مقياس علوم طبيعى و آزمايش و مشاهده درست درنيامد وجود ندارد، در صورتى كه هر چيزى مقياس خاصى دارد، بنابراين غلط است كه گفته شود مثلًا «تا روح يا خدا را زير چاقوى تشريح نبينيم باور نمى كنيم» زيرا ابزراها و مقياسهاى علوم طبيعى مقياسهاى مادّى است و در ماوراى مادّه راه ندارد.

3- بسيارى از آنها تمام صفاتى را كه براى خدا اثبات مى كنيم براى طبيعت ثابت مى دانند مثلًا مى گويند «طبيعت دريچه هاى قلب را به اين جهت يك طرفه قرار داده كه خون از حفره هاى پايين قلب به حفره هاى بالا برنگردد و عمل گردش خون مختل نشود».

اين جاست كه مى بينيم براى طبيعت هدف، نقشه و علم قائل مى شوند در صورتى كه «طبيعت كور و كر» هدف و نقشه ندارد، به همين دليل ما اين دسته را «خداپرستان شرمگين» يعنى با اين كه حاضر نيستند اسم خدا را ببرندبه همه صفات او اقرار دارند و در واقع خداپرستند ولى به جاى نام «خدا» نام «طبيعت» را گذارده اند.

4- اين كه گفتيم دانشمندان علوم طبيعى همه منكر خدا نيستند بى دليل نيست از آنها خداپرستان برجسته اى هستند مثلًا «هرشل» كه از بزرگان علم هيئت است مى گويد:

«هر قدر دائره علم وسيعتر مى گردد براهين دندان شكن و قويترى براى وجود خداوند ازلى و ابدى به دست مى آيد».

«مونت نل» يكى ديگر از دانشمندان بزرگ طبيعى مى گويد:

«اهميّت علوم طبيعى تنها از اين نظر نيست كه عقل ما را سير مى كند (و به احتياجات ما پاسخ مى دهد) بلكه اهميّت بيشتر آن از اين جهت است كه عقل ما را به اندازه اى بالا مى برد كه عظمت خدا را درك مى كنيم و ما را به احساسات بزرگداشت ذات او زينت مى دهد.

«ليته» يكى از طبيعى دانهاى معروف كه در ساختمان نباتات كشفيات و تحقيقاتى دارد، مى گويد:

ص: 30

«خداى ازلى و بزرگ، با خبر از آشكار و نهان و قادر متعال گويا از مقابل چشمان من عبور كرده است ... من اثر او را در تمام مخلوقات و موجودات مشاهده نمودم و در تمام اين موجودات و مخلوقات حتى در كوچكترين آن. در آن موجوداتى كه ابداً به چشم ديده نمى شود، چه قدرت و قوّتى به كار رفته؟ ... چه عقلى؟ ... چه كمال غير قابل توصيفى در آنها ديده مى شد؟»

«نيوتن» دانشمندان معروف و مبتكر قانون جاذبه عمومى مى گويد:

«ما با مطالعه گوش مى فهميم كه سازنده آن قوانين مربوط به «صوت» را كاملًا مى دانسته و سازنده چشم تمام قوانين پيچيده مربوط به «نور» را مى دانسته و از مطالعه نظم افلاك به آن حقيقت بزرگى كه آنها را طبق نظم مخصوصى اداره مى كند پى مى بريم».(1)

5- و اين را هم مى دانيم كه غالب دانشمندان علوم طبيعى در محيطهايى بودند كه تورات و انجيل بر آنها حكومت مى كرد. و با معرفى هايى كه تورات تحريف شده از خداوند مى كند هرگز يك دانشمند علوم طبيعى نمى تواند چنين خدايى را بپذيرد. خدايى كه در باغ بهشت راه مى رود، و نمى داند كه آدم كه از ميوه درخت ممنوع خورده كجا پنهان شده؟(2) و خدايى كه مانند يك قهرمان كشتى شب تا صبح با يعقوب كشتى مى گيرد و نمى تواند يعقوب را زمين بزند و با خواهش و دادن رشوه از دست يعقوب خلاص مى شود.(3)

آيا چنين خداى موهومى قدرت آفرينش آسمانهاى عظيم و پهناور و ستارگانى كه ميليونها سال طول مى كشد تا نور آنها به ما برسد، دارد؟ و مى تواند اين همه اسرار شگفت انگيز را در وجود موجودات قرار دهد كه كشف يكى از آنها انسان را جزء دانشمندان قرار مى دهد.

انصاف دهيد يكى دانشمند علوم طبيعى چگونه مى تواند به اين


1- كتاب« اثبات وجود خدا» نوشته 40 تن از دانشمندان علوم طبيعى.
2- تورات سفر پيدايش، باب سوّم.
3- تورات سفر پيدايش، باب 32.

ص: 31

خداوند ايمان داشته باشد؟

وجود اين گونه خرافات در تورات و انجيل ساختگى سبب فرار عدّه زيادى از دانشمندان علوم طبيعى از مذهب شد.

اى كاش مباحث خداشناسى قرآن به تمام زبانهاى زنده دنيا ترجمه و در يك تيراژ وسيع چاپ و در سراسر جهان منتشر مى شد تا دانشمندان علوم طبيعى حقيقت دين را دريابند و مفهوم خداشناسى را خالى از هر گونه خرافه درك كنند.

ص: 32

آيا خدا هم آفريدگارى دارد؟

بعضى از تحصيل كرده ها مى پرسند فيلسوف معروف انگليسى «برتراند راسل» در يكى از كتابهايش تصريح مى كند «در جوانى به خداوند عقيده داشتم و بهترين دليل آن را برهان علةالعلل مى دانستم به اين معنا كه هر چيز در جهان معلول علتى است و اگر زنجير علّتها را دنبال كنيم سرانجام به علت نخستين مى رسيم، و اين علّت نخستين را «خدا» مى ناميم.

ولى بعداً فكر كردم اگر هر چيز علّت مى خواهد خدا خود نيز علّت مى خواهد به اين دليل بود كه از عقيده خدا برگشتم؟

آيا اين ايراد راه حلّى دارد؟

پاسخ

اين همان ايراد معروف و ابتدايى ترين ايراد مادّيهاست كه «اگر همه چيز را خدا آفريده، خدا را كه آفريده است؟»

ولى با توجّه به چند نكته پاسخ آن كاملًا روشن مى شود.

1- خود مادّيها نيز به قانون عليّت عقيده دارند يعنى معتقدند هر چيزى علّتى دارد پس بايد آنها هم سلسله علل را دنبال كنند تا به

ص: 33

نخستين علّت كه به عقيده آنها «ماده» است برسند و آن را علت العلل بدانند، در اين جا است كه ما مى پرسيم اگر هر چيز علّتى دارد علّت «ماده نخستين» چيست؟ و چه كسى او را به وجود آورده است؟

مشاهده مى كنيد كه اشكال مربوط به همه است نه به خداپرستان بنابراين هم ماديها، هم آقاى «راسل» و هم خداپرستان به يك موجود ازلى معتقدند كه براى آن علّتى وجود ندارد منتها آنها نامش را ماده مى گذارند.

2- اكنون فرق بين خداپرستان و مادّيها را در اين مى يابيم كه مادّيها علت نخستين را «ماده» يعنى يك موجود بدون عقل و شعور مى دانند و خداپرستان علت نخستين را موجودى داراى بى نهايت علم، بى نهايت قدرت و بى نهايت عقل مى دانند.

در اينجا ناچاريم باز هم به نظم هستى باز گرديم و بپرسيم.

آيا آن ساختمان عجيب بدن انسان و آن اسرار وجود حيوانات و جانداران، و آن مسائل شگفت انگيز گياهان گوشتخوار و اسرار مرموز و عجيب اتم، آيا مطالعه اينها به ما نمى گويند علّت نخستين عاقل و با شعور است و موجودات را روى هدفى ساخته است؟

3- توجّه به اين نكته نيز لازم است كه قانون علّت و معلول و نياز به علّت، مخصوص موجودات حادث است يعنى نمى توان گفت: «هر موجودى علّتى مى خواهد» زيرا به عقيده مادّيها مادّه نخستين موجود است و علّتى نمى خواهد. بنابراين يك وجود ازلى و هميشگى نياز به علّت و آفريدگار ندارد.

ممكن است براى نزديك شدن اين موضوع به ذهن، از ما مثال بخواهيد.

مى گوييم هنگامى كه مى بينيم اطاق روشن است سؤال مى كنيم چرا روشن است؟ جواب مى شنويم روشنى از خود اطاق نيست، و به زودى به اينجا مى رسيم كه روشنى اطاق به وسيله ذرات يا امواج نور است. فوراً مى پرسيم روشنى ذرات نور از كجاست؟

ص: 34

اين جاست كه به ما مى گويند روشنايى «نور» از خود آن است و از خاصيّت وجودى آن مى باشد زيرا در هيچ كجا نمى توانيد نورى را پيدا كنيد ولى روشنايى نداشته باشد.

اين جاست كه قبول مى كنيم روشنايى همه چيز از نور است امّا روشنايى ذرات نور از خودشان است، رطوبت هر چيز از آب است امّا رطوبت آب از خود اوست.

و به همين ترتيب وجود همه چيز از خداست و وجود خدا از خود اوست.

ص: 35

صفات خدا و عدل

اشاره

به هوش باشيد راه باريكى است

صفات ثبوتى و سلبى

يكتايى خدا و دلايل يكتايى او

شاخه هاى توحيد

چرا خدا ديده نمى شود؟

خداوند بر هر چيز تواناست

جبر يا اختيار

نه جبر است نه تفويض

علم بى پايان خدا

خدا عادل است.

حوادث دردناك- ناقص الخلقه ها

صفات ديگر او

ص: 36

ص: 37

به هوش باشيد راه باريكى است

به هوش باشيد به همان اندازه كه «خدايابى» يعنى پى بردن به وجود خدا از طريق مطالعه اسرار جهان آفرينش سهل و آسان است، شناسايى «صفات خدا» مشكل، و به دقّت و احتياط فراوان نيازمند است، يعنى بحث صفات خدا را بايد در رديف مسائل پيچيده علمى شمرد.

لابد مى پرسيد چرا؟ دليل آن روشن است، زيرا خداوند هيچ چيزش با ما و آنچه ديده ايم و شنيده ايم شباهت ندارد، بنابراين نخستين شرط شناسايى «صفات خداوند» نفى تمام صفات مخلوقات از آن ذات مقدّس، يعنى تشبيه نكردن او به هيچ يكى از موجودات محدود عالم طبيعت است، و اين جاست كه كار به جاى باريكى مى كشد، زيرا ما در دل اين طبيعت، بزرگ شده ايم، تماس ما با طبيعت بوده، با آن انس گرفته ايم حتى بنابر تحقيقات علمى و فلسفى تمام صورتهاى ذهنى و مفاهيم عقلى و فكرى ما روز اوّل از همين طبيعت و موجودات آن گرفته شده، لذا ميل داريم همه چيز را با مقياس آنها بسنجيم.

به عبارت ديگر ما هر چه ديده ايم جسم و خواص جسم بوده موجوداتى كه داراى «زمان» و «مكان» معينى بوده اند، ابعاد و اشكال

ص: 38

مخصوصى داشته اند، با اين حال تصوّر «ذاتى» كه نه جسم دارد، نه زمان و نه مكان، و در عين حال به تمام زمانها و مكانها احاطه دارد، و ازهر نظر نامحدود است، كارى است بس دشوار، نمى گوييم محال است، بلكه مى گوييم مشكل است و احتياج به بلند پروازى فكر و انديشه دارد.

امّا يادآورى اين نكته بسيار لازم است كه ما به حقيقت ذات خدا هرگز پى نخواهيم برد، و انتظار آن را هم نبايد داشته باشيم، زيرا چنين انتظارى به اين مى ماند كه انتظار داشته باشيم اقيانوس بيكرانى را در ظرف كوچكى جاى دهيم.

تعجّب نكنيد اگر بگوييم همين موجودات طبيعت كه بهترين راهنماى خدايابى بودند، در راه شناسايى صفات خدا ما را فريب خواهند داد، زيرا مقايسه صفات خداوند ازلى و ابدى، به صفات مخلوقات محدود و متناهى خطرناكترين پرتگاهى است كه در جاده خداشناسى تصوّر مى شود (دقّت كنيد).

و اين جاست كه يك لغزش كوچك ممكن است انسان را فرسنگها از جادّه اصلى خداشناسى به دور اندازد و در سنگلاخ بت پرستى و مخلوق پرستى سرگردان سازد (باز هم دقّت كنيد).

صفات جمال و جلال

معمولًا صفات خدا را به دو دسته تقسيم مى كنند «صفات ثبوتيه» يعنى آنچه خداوند آنها را دارا است. و «صفات سلبيه» يعنى آنچه را خداوند از آنها منزه است.

و اكنون اين سئوال پيش مى آيد كه ذات خداوند داراى چند صفت است؟

پاسخ آن اين است كه صفات خدا از يك نظر بى پايان و نامحدود و از نظرى دريك صفت خلاصه مى شود، زيرا تمام صفات ثبوتى خدا را مى توان در جمله زير خلاصه كرد:

«ذات خدا ذاتى است نا متناهى از هر

ص: 39

جهت و داراى تمام كمالات».

در مقابل صفات سلبى نيز در اين جمله خلاصه مى گردد:

«ذات خدا از هيچ نظر نقصان ندارد».

ولى از نظر ديگر چون كمالات و نقائص درجات دارند، يعنى بى نهايت كمال و بى نهايت نقص را مى توان تصور نمود، لذا مى توان گفت خداوند بى نهايت صفات ثبوتى، و بى نهايت صفات سلبى دارد، زيرا هر كمالى تصوّر شود او دارد، و هر نقصى تصوّر شود خداوند از آن پيراسته است.

پس صفات ثبوتى و سلبى خداوند نامحدود است.

معروفترين صفات خداوند

اشاره

مشهورترين صفات ثبوتى خداوند همان است كه در شعر معروف زير جمع آورى شده است.

عالم و قادر وحى است و مريد و مدرك هم قديم و ازلى پس متكلّم صادق

و معروفترين صفات سلبى نيز در شعر زير جمع است.

نه مركب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شريك است و معانى (1) تو غنى دان خالق

از ميان اين صفات به شرح چند قسمت كه نيازمند به توضيح بيشترى است مى پردازيم و آن عبارت است از:

1- يكتايى خداوند.

2- خداوند مرئى نيست.

3- محل و مكان ندارد.

4- تواناست.

5- داناست.

6- عادل است.

و اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه چرا دانشمندان «عقايد و


1- منظور از نبودن« معانى» براى ذات خدا آن است كه معانى صفات او زايد بر ذات او نيست بلكه صفاتش عين ذاتش است.

ص: 40

مذاهب» صفات محدودى براى خداوند شمرده اند؟

پاسخ آن اين است كه آنها اصول صفات خداوند را مورد مطالعه قرار داده اند، نه اين كه صفات او را در همان چند عدد منحصر سازند.

و تازه تعدّد اين صفات ساخته عقل ماست زيرا ما از اين نظر كه محدود هستيم، صفات او را از دريچه هاى مختلف مى بينيم و گر نه تمامى صفات او از حقيقت واحدى خبر مى دهند، و به عبارت ديگر تمام اين «مفاهيم مختلف» فقط يك وجود دارند يك وجود يگانه از تمام جهات و آن هم عين ذات بى پايان اوست (دقّت كنيد).

ص: 41

1- يكتائى او

اشاره

توحيد يكى از محكهاى آزمايش اديان صحيح و باطل است يعنى مجسّم شدن معناى توحيد و يگانگى خدا با آن باريك بينى و موشكافى لازم ميدان آزمايشى است كه مى توانيم اديان مختلف را با آن بسنجيم، توحيد كامل نشانه پاكى دين و شرك و دوگانگى و چندگانگى نشانه خرافى بودن يك آيين است.

ابتدا بايد ديد اين كه مى گوييم «خداوند يكتا و يگانه است» يعنى چه؟(1)

مفهوم اين جمله را بايد در دو قسمت جستجو كرد.

نخست اين كه «هيچ گونه شبيه و نظير و مانندى براى ذات بى پايان خدا تصوّر نمى شود».

دوّم اين كه «ذات خدا مركب از اجزايى نيست، و هيچ گونه تركيبى در ذات او امكان ندارد»

و اگر معناى توحيد را غير از اين بگيريم در اشتباه قرار گرفته ايم.

و اكنون بايد دلايل توحيد را بررسى كرد، ولى پيش از پرداختن به دلايل توحيد دو مطلب را بايد دانست.


1- توجّه داشته باشيد كه اين فصل از كتاب كمى پيچيده است امّا با دقّت بيشتر، روشن خواهد شد، اين خاصيّت ذات اين بحث است.

ص: 42

1- «ذات خداوند عين هستى و وجود است»

2- «خداوند وجودى است بى نهايت از هر جهت»

امّا اين كه «ذات خداوند عين هستى است» به خاطر اين است كه گفتيم همه موجودات از وجود او سرچشمه گرفته اند، بنابراين هستى او از آن خود اوست و كسى كه هستى از خود دارد «ذات او عين هستى» و «هستى مطلق است».

و امّا قسمت دوّم كه خداوند وجودى است بى نهايت، به اين دليل است كه نهايت داشتن، يعنى ناقص بودن و ناقص بودن به معناى آلوده بودن به عدم است، و چنين چيزى با هستى مطلق نمى سازد، زيرا هستى مطلق با «عدم» مناسبتى ندارد، پس بايد گفت هستى مطلق نهايت ندارد پس خداوند بى نهايت است، از هر جهت (كاملًا دقّت كنيد)

اكنون به دلايل توحيد باز مى گرديم

دلايل يكتايى او

1- حقيقت خالص تعدّد ندارد

اجازه بفرماييد ابتدا اين حقيقت را روشن سازيم كه تعدّد و دوگانگى از كجا سرچشمه مى گيرد؟

معلوم است كه تعدّد در اثر قيدهاى مختلف مانند زمان، مكان، كميّت، كيفيّت و ... به وجود مى آيد.

براى مثال «نور» را در نظر مى گيريم اين حقيقت را اگر بدون قيد تصوّر كنيم تعدّد براى آن معنا ندارد، امّا همين كه گفتيم.

«نور چراغ»، «نور شمع»، «نور خانه ما»، «نور زياد»، «نور كم»، «نور سفيد»، «نور سبز» نور را متعدّد مى بينيم، امّا اگر آن را از هر گونه قيدى جدا كنيم، و فقط بگوييم «نور» ديگر تعدّد در آن معنا ندارد.

بنابراين مى گوييم «ذات خداوند كه عين هستى و هستى خالص است و هيچ گونه قيدى در آن مفهوم ندارد» نمى توان دو فرد براى او تصوّر نمود.

2- هستى بى نهايت ممكن نيست متعدّد باشد

ص: 43

گفتيم خداوند وجودى است «بى نهايت در بى نهايت» يعنى از هر جهت نامحدود است.

آيا مى توان دو موجود نامحدود از هر جهت را تصوّر كرد؟

هرگز نه، زيرا تعدّد به محدوديّت مى انجامد يعنى بايد از يك جهت محدود باشد تا تعدّد در آن تصوّر شود.

باز هم مثالى مى زنيم اگر در روى زمين دو خانه داشته باشيم بايد هر كدام در سطح معيّن و حد مشخصى قرار داشته باشند. ولى اگر فرضاً تمام كره زمين را يكى از خانه ها فرا بگيرد و هيچ گونه حدى نداشته باشد، آيا جايى براى خانه دوّم تصوّر مى شود؟ مسلّماً نه، به عبارت ديگر دو خانه در صورتى ممكن است كه هر كدام ابعاد معيّنى داشته باشند و اگر ابعاد آنها بى نهايت گردد فقط يك خانه خواهيم داشت.

بنابراين حقيقتى كه بى نهايت در بى نهايت است تعدّد در آن مفهوم نخواهد داشت.

او جسم نيست

و امّا اين كه او جسم نيست به خاطر اين است كه هر جسمى محدود است، محدود از نظر زمان، مكان، كيفيّات و خواص و آثار و هر جسمى ابعاد معيّنى دارد، خلاصه جسميت همواره همراه است با يك سلسله از محدوديّتها.

در حالى كه در بحثها ى سابق ثابت كرديم كه ذات خداوند وجودى است از هر نظر بى پايان و نامحدود و بديهى است چنين وجودى را نمى توان در ابعاد جسم و در زندان «زمان و مكان» محصور كرد.

ص: 44

شاخه هاى توحيد

دانشمندان ما «توحيد» را با يك معناى وسيع مورد مطالعه قرار داده اند و براى آن چهار مرحله قائل شده اند.

1- توحيد ذات

2- توحيد صفات

3- توحيد افعال

4- توحيد عبادات

1- توحيد ذات

منظور از توحيد ذات اين است كه خداوند ذاتى است كه هيچ گونه مثل و مانند و شبيه براى او نيست يعنى «ذاتى است از هر جهت بى نظير» و از هيچ گونه اجزايى هم تركيب نيافته و به اصطلاح از هر جهت بسيط است، همان گونه كه در بحث قبل به آن اشاره شد.

2- توحيد صفات

منظور از توحيد صفات خداوند اين است كه همه صفات او به يك چيز بازگشت مى كنند، و گفتيم كه تعدّد صفات او ساخته فكر ماست، اين ما هستيم كه آن حقيقت واحد و يگانه را از دريچه هاى مختلف مى بينيم.

گاهى از دريچه توانايى به او نگاه مى كنيم و مى گوييم او بر همه چيز قادر است، و گاهى از دريچه حضور او در همه جا به او مى نگريم و مى گوييم او از همه چيز باخبر و به همه چيز عالم است، ولى در حقيقت او يك ذات بى پايان و بى نهايت از هر جهت است كه ما از «ديدهاى مختلف عقلى» به او نگاه مى كنيم.

3- توحيد افعال

منظور از «توحيد افعال» اين است كه تمام كارهاى دو جهان به ذات خدا باز مى گردد و هر موجودى هر گونه خاصيّتى دارد از اوست، سوزندگى آتش، درخشندگى آفتاب، زيبايى گل، درمان بخشيدن داروها

ص: 45

... همه از ناحيه خداست اوست كه اين صفات را به آنها بخشيده.

و حتى كارهايى كه از ما سر مى زند و ما در انجام آن مختار و آزاد هستيم باز قدرت بر انجام آن از ناحيه خداست، منتها گاهى ما از آن حسن استفاده و گاهى سوء استفاده مى كنيم.

به عبارت ديگر توحيد در افعال يعنى هيچ موجودى از خود استقلال در تأثير ندارد، مؤثر مستقل در سراسر عالم هستى فقط ذات پاك خداست.

4- توحيد عبادت

از نظر يك خداپرست و موحد واقعى در جهان هستى هيچ كس شايسته پرستش جز خدا نيست.

پرستش و عبادت يعنى حداكثر خضوع و اعلام فرمانبردارى بدون قيد و شرط.

استدلالات توحيدى به ما مى گويد هيچ مقامى در جهان جز خداوند شايسته و لايق اين مقام نيست.

اين استدلالات به ما مى گويد سرچشمه تمام قدرتها و هستى ها خداست، او از همه چيز برتر است او مالك اصلى و صاحب اختيار ما و بخشنده تمام نعمتها و سعادتهاست.

اوست كه مصالح واقعى ما را تشخيص مى دهد و خط سير زندگى سعادتمندانه ما را تعيين مى كند پس او سزاوار پرستش است و بس.

به عبارت ديگر عامل اصلى عبوديت و بندگى و اطاعت بدون قيد و شرط يا مالكيت است، يا بخشنده نعمت ها بودن، يا عظمت و بزرگى مقام، و يا از مصالح واقعى بندگان آگاه بودن، تمام اينها مخصوص ذات خداوند است.

و بنابراين بندگى، عبوديت، و پرستش و فرمانبردارى مطلق هم، مخصوص ذات اوست. البتّه ما در برابر كسانى كه از طرف او وظيفه راهنمايى دارند خضوع مى كنيم ولى باز به آخرين مرحله كه پرستش ناميده مى شود نمى رسد و آن مخصوص خداست.

ص: 46

2- چرا خدا ديده نمى شود؟

گفتيم هر جسمى از جهات گوناگونى محدود است. و نيز مى دانيم كه هر جسمى همواره در تغيير و تحوّل است، اين تغيير و تحوّل به سوى تكامل و يا نقصان است يعنى يا كمالى را دريافت مى دارد و يا كمالى را از دست مى دهد.

بنابراين وجودى كه از هر جهت كامل و نامحدود است، تغيير و تحوّل در او راه ندارد، و لذا نمى تواند جسم هم باشد، و هر چيزى جسم نباشد مكان و رنگ و جهتى هم ندارد. و روى اين گفته خداوند هرگز قابل رؤيت نخواهد بود. زيرا جسم نيست و براى رؤيت يك چيز محدوديّت مكان و رنگ لازم است، پس نبايد انتظار ديدن او را داشته باشيم.

ص: 47

3- خداوند كجاست؟

«خداوند همه جا هست و در عين حال جا و مكان هم ندارد» امّا آيا مى شود اين گفته را پذيرفت؟

در پاسخ مى گوييم آرى، زيرا مطالعه در گفته هاى گذشته اين حقيقت را ثابت مى كند.

گفتيم خداوند «وجودى است بى پايان و نامحدود» وجود بى پايان نمى تواند در يك نقطه باشد زيرا در اين صورت محدود خواهد شد و اين كه مى گوييم همه جا هست يعنى اساساً او مافوق مكان است لذا مكانها در برابر او يكسان مى باشند و هيچ كس و به هيچ چيز از ديگرى نزديكتر نيست.

امّا تصوّر اين حقيقت براى ما كه با موجودات مادى همواره سر و كار داريم كمى مشكل است.

بنابراين ناچار بايد به كمك يك مثال اين حقيقت را مجسّم ساخت و آن اين كه:

«اگر از ما بپرسند حاصل ضرب (2* 2) چقدر مى شود؟ خواهيم گفت چهار، حال اگر بپرسند در كجا حاصل ضرب (2* 2) چهار مى شود؟ فوراً خواهيم گفت در همه جا(1)، يعنى اساساً اين حقيقت جا و مكان ميان ماده كه مجرد محض و مافوق جهان ماده است هرگز نقطه مشخصى براى او تصوّر نمى توان كرد.


1- اين مثال فقط براى نزديك ساختن مطلب به ذهن بود.

ص: 48

4- خداوند تواناست

اشاره

حيوانات گوناگون، پرنده هاى مختلف، با آن پرها و منقارهاى زيبا ماهيهاى متفاوت و گياهان و درختان سرسبز و خرم و گلهاى رنگارنگ را ديده ايد؟

اگر نديده ايد سرى به باغ وحش و موزه هاى علوم طبيعى مخصوصاً غرفه هاى گياه شناسى بزنيد و يا قدمى در جنگلها بگذاريد و تنوع گياهان و جانداران را ببينيد.

و آن گاه به ياد آوريد كه «مصالح اصلى» اين جهان پهناور چيزى جز همين اتمهاى ساده نيست.

سپس بينديشيد سازنده اين جهان با اين مصالح ساده و محدود چه نقشهاى عجيبى را ابداع كرده، و چه طرحهاى دل فريبى را ريخته است آيا اينها نشانه قدرت بى پايان و نامحدود نيست؟

دليل ديگر بر قدرت او

ما در سابق ثابت كرديم كه خداوند يك هستى بى پايان و نامحدود است چنين وجودى مسلّماً بر همه چيز تواناست، زيرا عجز و ناتوانى از انجام يك منظور، يا به واسطه محدود بودن قدرت خالق است، يا بر اثر

ص: 49

محدود بودن وسايل توليد، و يا وجود موانع، ولى اگر كسى داراى قدرت نامحدودى بود وسايل توليد در اختيار اوست، و موانع را مى تواند از سر راه بردارد.

قرآن مى گويد: «وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُ شَىْ ءٍ فِى السَّموَاتِ وَ لَافِى الْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً؛(1) هيچ چيز او را عاجز نخواهد ساخت چه آن چيزهايى كه در آسمانها هستند و چه آنهايى كه در زمينند، او از همه چيز آگاه و بر همه چيز قادر است».


1- سوره فاطر، آيه 43.

ص: 50

جبر است يا اختيار

اين همان مسأله پرغوغائى است كه گاهى از آن به مسأله «آزادى اراده» و گاهى «جبر و اختيار» تعبير مى شود، و به خاطر آن، نزاعها و كشمكشها در گرفته است. و بالاخره براى بسيارى از افراد اين سؤال مطرح است كه آيا ما در كارهاى خود آزاديم و همه را طبق خواسته خود انجام مى دهيم، يا به عكس يك سلسله عوامل «جسمى» و «روانى» و خارجى» ما را بى اختيار وادار به انجام كارها مى كنند.

در اين جا هر كدام از طرفداران دو مكتب سخنى دارند.

1- طرفداران جبر مى گويند: آزادى اراده با «توحيد كامل» سازگار نيست، زيرا اگر ما انسان را در كارهايش آزاد بدانيم معناى آن اين مى شود كه انسان خالق افعال خويش است، بنابراين خداوند بزرگ، آفريدگار آسمانها و زمين و موجودات است و انسان هم خالق كردار خودش مى باشد، با اين تفاوت كه او آفريدگارى است بزرگ و اين كوچك، پس بايد به دو آفريدگار معتقد شويم يكى خدا، و ديگرى انسان ولى در مقابل.

طرفداران اختيار مى گويند: جبر با عدالت نمى سازد اين چه عدالتى است كه ما در حيطه اعمال خود از خود هيچ قدرتى نداشته باشيم و همه كارها را با اجبار انجام دهيم و پس از آن مجازات آن را هم ببينيم؟ خلاصه با قبول جبر نه تنها دادگاههاى بشرى، بلكه دادگاههاى خدايى در قيامت هم غير عادلانه است.

ص: 51

2- طرفدارن جبر مى گويند: قبول آزادى اراده با عموميّت قدرت خداوند سازگار نيست، زيرا مى پرسيم آيا خداوند قدرت تصرّف در اعمال ما را دارد يعنى مى تواند بر خلاف خواسته ما كارى انجام دهد يا نه؟

اگر بگوييد مى تواند كه جبر را پذيرفته ايد، و اگر بگوييد نمى تواند قدرت خدا را محدود دانسته ايد، زيرا قلمرو قدرت او خارج از افعال و اعمال ماست.

ولى طرفداران اختيار مى گويند، خداوند خودش اين آزادى اراده را به ما داده و هر لحظه مى تواند از ما بگيرد بنابراين ما از محيط قدرت او بيرون نيستيم.

در مقابل تندروى مكتب جبريها مكتب طرفداران «تفويض» است كه مى گويند خدا ما را آفريده و همه چيز ما را به دست ما سپرده و به كلّى كنار رفته است كه آن نيز نادرست است زيرا مفهوم آن سلب قدرت از خداست.

نه جبر است و نه تفويض

در ميان دو پرتگاه «جبر» و «تفويض» جاده سوّمى، امّا خيلى باريك به باريكى مو، يا از آن هم باريكتر و دقيقتر، وجود دارد كه نه مفاسد جبر مانند انكار اصل «عدالت خداوند» در بر دارد و نه منجر به دو گانه پرستى و سلب قدرت از خداوند مى شود.

اين همان راهى است كه پيشوايان بزرگ دينى، ما را به آن راهنمايى كرده اند و جمله معروف «لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين» نه مجبوريم و نه صاحب اختيار مطلق بلكه راهى است ميان اين دو اشاره به همين است.

توضيح اين كه: پيروان جبر و تفويض تصوّر كرده اند دو راه بيشتر نداريم يا بايد كار انسان را منحصراً به خودش نسبت دهيم (تفويض) و يابايد همه اعمال را منحصراً مربوط به خدا بدانيم (جبر).

در حالى كه اين اشتباه است، راه منحصر به اين دو نيست در ميان اين پرتگاه راه صاف و مستقيمى وجود دارد و آن اين كه كارهاى ما هم كار خود

ص: 52

ما و هم كار خداست، امّا از دو نظر، و به دو ملاحظه.

زيرا ما در وجود خود دو نوع حركت مى يابيم. حركت دست لرزان پيرمرد و حركت دست ماشين نويس، كسى نمى تواند بگويد اين دو نوع حركت يكى است، زيرا مسلّماً حركت دست ماشين نويس، با اراده او صورت مى گيرد و حركت دست لرزان پيرمرد بدون اختيارش، حال كه به اين نكته توجّه كرديد مى گوييم.

كارهاى ارادى ما فعل خود ماست چون از روى اراده و اختيار و آزادى انجام مى دهيم و وجدان ما شاهد گوياى آن است و مانند حركات دست لرزان نيست. و كارهاى ما كار خداست چون آنچه مى كنيم با استفاده از آزادى است، همان آزادى كه خداوند به ما بخشيده و در هر لحظه بخواهد مى تواند از ما بگيرد.

پس اعمال ما هم كار اوست و هم كار ما، كار اوست چون او خواسته ما آزاد باشيم و به ميل خود يكى از دو طرف را انتخاب كنيم. بنابراين هر طرفى را انتخاب كنيم چيزى برخلاف خواسته او انجام نداده ايم.

و امّا كار ماست چون از ما سرزده، از روى اراده و اختيار و با كمال آزادى اگر خوب كرده ايم از اين آزادى حسن استفاده و اگر بد كرده ايم سوء استفاده نموده ايم و بنابراين مسئوليت اعمال ما بر دوش خود ماست.

دليل بر آزادى اراده

اكنون مى پرسيم آيا اگر كسى به جبريها تجاوز كند و آنها را زير شلّاق بگيرد از او شكايت نمى كنند و در صدد انتقام بر نمى آيند؟ مسلّماً مى كنند.

اگر راستى معتقد به جبر هستند چه فرقى است ميان «شلّاق» و «دست زننده»؟ همان طور كه از شلّاق در دادگاه شكايت نمى كنند از آن انسان هم نبايد شكايت كنند؟ چون هيچ كدام از خود اختيار ندارند.

اين تفاوت از كجاست؟ پيداست آنها هم قلباً اصل آزادى انسان را قبول دارند فقط با زبان جبرى هستند.

ص: 53

5- علم بى پايان خداوند

اشاره

براى اثبات اين مطلب دانشمندان دلايل متعدّدى ذكر كرده اند كه از ميان همه دو راه زير را انتخاب مى كنيم.

از راه نظم جهان هستى

از طريق حضور خداوند در همه جا

1- آفرينش هر چيز دليل بر علم او به همه چيز است

در آغاز بحث خداشناسى دانستيم كه در سراسر اين جهان نظم واحد و ثابتى حكومت مى كند، آثار اين نظام حيرت انگيز در قيافه تمام موجودات اين جهان ديده مى شود، و هر اندازه بر علم و دانش ما افزوده گردد، وحدت و يكپارچگى اين جهان و هماهنگى قوانين منظّم آن و حكومت نظام دقيق و حساب شده اى بر آن، روشن تر مى شود.

در وجود خود ما، در اعضاى پيكر ما، در ساختمان اعصاب و مغز ما و در غرائز و روحيات ما، هزاران گواه براى اين نظم و هماهنگى عجيب ديده مى شود.

با توجّه به اين نظام دقيق و با توجّه به اين كه هر دستگاه منظم، از وجود يك مبدأ علم و قدرت خبر مى دهد، ثابت مى شود كه پديد آورنده اين دستگاه از تمام جزئيات كار خود قبلًا با خبر بوده است، زيرا نظم و حساب در تمام جزئيات آن مشاهده مى شود و هر كجا نظم و حساب است علم و دانش و نقشه و طرح محاسبه شده اى در كار بوده.

اين دليل نه تنها علم او را نسبت به تمام اجزا و جزئيات جهان امروز ثابت مى كند، بلكه دليل بر علم او نسبت به تمام حوادث آينده و گذشته جهان هستى نيز هست.

زيرا «گذشته» و «حال» و «آينده» همچون حلقه هاى زنجير كاملًا به يكديگر مربوط هستند، حوادث فعلى معلول يك سلسله حوادث گذشته و علّت حوادث آينده است كسى كه از جزئيات اين حوادث و كيفيت و كميت آنها در حال حاضر باخبر باشد به خوبى از تاريخچه گذشته و وضع آينده آنها مطلع خواهد بود.

ص: 54

2- كسى كه همه جا حاضر است همه چيز را مى داند

بارها گفته ايم او وجودى است «نامحدود» و ما «محدود» براى ما كه محدوديم «گذشته» و «آينده» و «دور» و «نزديك» وجود دارد، زيرا ما از نظر زمان محدود هستيم، آن وقت كه نبوده ايم گذشته است و آن چه بعد از ما خواهد بود آينده است.

از نظرمكان نيز محدوديم، چون اين جا هستيم طبعاً در جاى ديگر نخواهيم بود، امّا وجودى كه از هيچ نظر محدوديّت ندارد، براى او گذشته آينده و حال، اين جا و آن جا معنى ندارد، همه جا هست و در همه زمانها بوده و خواهد بود، بنابراين چنين كسى معنا ندارد از چيزى بى اطّلاع باشد. (دقّت كنيد)

بعضى از دانشمندان براى روشن ساختن اين موضوع مثال خوبى زده اند مى گويند فرض كنيد ما در اطاق كوچكى زندانى هستيم كه فقط يك روزنه كوچك به خارج دارد، و باز فرض كنيد در همان حال قطار شترى از مقابل اين روزنه بگذرد بديهى است ما قطار شتران را نمى توانيم با هم ببينيم، بلكه شترها به همان وقار مخصوص از برابر آن روزنه يك يك مى گذرند اوّل سرو گردن يك شتر پيدا مى شود،

بعداً كوهان و شكم، سپس پا و دم او، حال اگر ما در پشت بام اين اطاق قرار داشتيم آيا باز هم شتران و بخشهاى مختلف بدن آنها را به تدريج مى ديديم؟ مسلّماً نه، بنابراين كسى كه مافوق چهار ديوار محدود ماده ست او در همه جا حاضر مى باشد، همه حوادث را در تمام قرون و اعصار مى بينند، اين ماييم كه همچون يك زندانى در محدوده زمان و مكان قرار گرفته ايم و حوادث را جز به جز مى بينيم.

امّا او از كرانه هاى «ازليّت» تا «ابديّت» يعنى از گردش تمام ستارگان و كهكشانها و عالم پرغوغاى سحابيها، از حركات مرموز الكترونهاى جهان در دل اتمها، از جنبش ميلياردها موجود زنده كوچك و بزرگ در اعماق درياها، از لرزش برگهاى درختان تمام كوها وجنگلها، از تاريخچه قطعى شكفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگها، از جريان امواج نسيمها در قله كوهها و خميدگى دره ها، از همه چيز اين عالم آگاه است.

ص: 55

قرآن مى گويد:

1- «أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ؛ آيا آن كه آفريننده جهان است از اسرار مخلوقات خود باخبر نيست؟ با اين كه از تمام دقائق آن آگاه است»(1).

2- «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مَنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛ ما انسان را آفريديم و اسرار و وسوسه هاى درون دل او را مى دانيم (چرا ندانيم با اين كه) ما نسبت به او از خود او نزديكتريم»(2).

علم خدا سبب گناه ما نمى شود

و اكنون كه روشن شد خداوند از تمام جزئيات آگاه است اين سؤال معروف و قديمى كه «خيام» راهم در مشكل قرار داده بود (اگر شعر از خيام باشد) مطرح مى شود كه خداوند از ازل مى دانسته فلان شخص جنايتكار در فلان ساعت و فلان روز با چند ضربه چاقو بى گناهى را از پا در مى آورد» پس بايد بپذيريم كه قاتل چاره اى جز اين نداشته كه شخص بى گناه را بكشد زيرا اگر دست به اين جنايت نمى زد علم خداوند بر خلاف واقع مى شد.

و به قول خيام

مِى خوردن من حق ز ازل مى دانست گر مى نخورم علم خدا جهل شود

و بنابراين باز سخن جبريها زنده مى شود.

پاسخ:

جواب اين سؤال ساده است، قبلًا به يك مثال توجّه كنيد.

يك استاد دانشگاه دلسوز و كنجكاور و بسيار باهوش را در نظر بگيريد كه پس از چند ماه تدرس و پرسش درس براى دانشجويان، مى تواند قبولى و يا رفوزه شدن آنها را در پيشانيشان بخواند، مخصوصاً در ماههاى آخر سال تحصيلى اين موضوع به قدرى براى او روشن مى شود كه مى تواند به طور قطع درباره موفقيّت و يا عدم موفقيّت همه يا بعضى از آنها در امتحانات نظر بدهد.


1- سوره ملك، آيه 14.
2- سوره ق، آيه 16.

ص: 56

آيا پيش بينى اين استاد را مى توان براى او گناه شمرد؟ و آيا مى تواند گفت عدم موفقيت آن دانشجوى رفوزه شده را به گردن استاد بيندازيم به خاطر اين كه او مى دانسته اين شاگرد با تنبلى كردن رفوزه خواهد شد؟

آيا شاگردان حق اعتراض به او دارند كه اين آگاهى تو سبب شده ما قبول نشويم؟ البتّه نه.

خداوند نيز عقل، اراده، هوش و اختيار و آزادى به ما داده و اين ما هستيم كه راه سعادت و يا شقاوت را انتخاب مى كنيم.

و علم و اطّلاع خداوند ازوضع آينده ما كه كدام راه را انتخاب خواهيم كرد كوچكترين لطمه اى به آزادى ما نمى زند.

اگر بخواهيم اين حقيقت را به زبان علمى و فلسفى بيان كنيم بايد بگوييم.

درست است كه خداوند از ازل مى دانسته هر كسى را چه راهى را انتخاب مى كند، ولى اين را هم مى دانسته كه هر كس آن چه را انتخاب مى كند از روى آزادى و اختيار انتخاب خود اوست.

به عبارت ديگر، همان طور كه اصل انجام «فعل» در علم خدا بوده، «آزادى اراده» هم در علم او بوده است، يعنى «فعل» با قيد «اختيار» معلوم خدا بوده است، بنابراين اگر ما در انجام اعمال خود مجبور و بى اختيار باشيم علم خدا بر خلاف واقع خواهد شد و به اصطلاح علم خدا جهل شود.

اين جاست كه دانشمند بزرگ اسلام خواجه نصيرالدين طوسى در پاسخ شعر منسوب به خيام گفته:

علم ازلى علّت عصيان گشتن نزد عقلا ز غايت جهل بود

ص: 57

6- خدا عادل است

اشاره

خدا عادل است يعنى هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد هر كس را مطابق عملش جزا و پاداش مى دهد.

زيرا خداوندى كه از تمام حقايق و اسرار با خبر است و چيزى در برابر علم و دانش او مخفى نيست، خدايئى كه بر هر چيز قادر و تواناست خدايى كه از همگان بى نياز است و همه به او نيازمندند وكمالى نيست كه در وجود او نباشد، معنا ندارد ظلم و ستم و يا كار ناقص و يا بى مورد انجام دهد.

1- كسى ظلم مى كند كه نيازى دارد يا «ضعيف و زبون و ناتوان» است و نمى تواند به منظور خود نائل گردد، لذا با پايمال كردن حقوق ديگران وتعدّى و ستم، نيازمنديهاى خود را تأمين مى كند.

2- ممكن است كسى نيازمند و ناتوان نباشد باز ظلم و ستم كند، ا زاين نظر كه «نادان» است زيرا يكى ازسرچشمه هاى ظلم و ستم جهل و نادانى و بى خبرى از نتايج آن است.

3- باز ممكن است كسى را فرض كنيم كه نه احتياجى دارد و نه از انجام مقاصد خود عاجز است، عواقب شوم ظلم را نيز مى داند در عين حال ظلم و ستم مى كند اين عمل ممكن است بر اثر كينه توزى، بخل، حسادت و احساس حقارت، و مانند اينها باشد.

امّا كسى كه از همگان بى نياز است و از همه چيز باخبر و بر همه چيز قدرت و توانايى دارد و ضعف و زبونى و حقارت و كينه توزى و بخل و حسادت

ص: 58

درباره او مفهوم ندارد. ممكن نيست كوچكترين ظلم و ستمى از او سر زند، او برتر و بالاتر از اينهاست.

اين آسمان پهناور، اين كهكشانها و سحابيها، اين همه كرات بى شمار، اين همه جنبندگان و جانوران و گياهان و مانند آنها در برابر او مانند ذره اى است كه در فضا معلّق باشد، و در برابر نور آفتاب خودنمايى كند و همين كه اشعه طلايى آفتاب برچيده شد از نظرها محو گردد.

آيا در مورد چنين كسى ظلم و ستمگرى مفهومى دارد؟

طرز تقسيم عادلانه نور و ظلمت، نيروى جاذبه و دافعه، نيازمنديها و اعضاى گوناگون و ابزارى كه موجودات مختلف براى ادامه حيات خود به آن محتاج هستند، دستگاه برنشى ماهيان، دستگاه تنفس جانوران، بالهاى نيرومند پرندگان، ريشه هاى مختلف گياهان، سرعت گردش خون به تناسب احتياج سلولها، و هزاران هزار مانند اينها نمونه اى از عدالت عمومى اوست.

تنها دو مطلب در اينجا باقى مى ماند كه بايد به آن اشاره شود.

1- چرا «عدل» را مستقلًا جزء اصول دين مى خوانيم؟

2- آيا پاره اى از حوادث با اصول عدالت سازگار است؟

چرا عدل مستقلًا جزء اصول دين شده است؟

با اين كه «عدل» يكى از صفات خداست (از صفات فعل) در عين حال در بحثهاى مربوط به اصول عقايد معمولًا آن را به طور مستقل به عنوان اصول دوّم عقايد مذهبى در برابر اصل اوّل كه «توحيد» و خداشناسى است قرار مى دهند.

درست است «عدالت» از مهمترين صفات خداست و روى اهميّت فوق العاده اى كه دارد شايسته است آن را مستقلًا مورد بحث قرار دهند.

ولى علّت اساسى اين موضوع چيز ديگر است.

عدّه اى در همان عصر ائمه عليهم السلام پيدا شدند به نام «اشاعره» كه همان پيروان «ابوالحسن اشعرى» مى باشند.

آنها مى گفتند اساساً نه عدالت و نه ظلم درباره خداوند مفهومى

ص: 59

ندارد، خداوند هر كارى كند عين حق و عدالت است.

كار به جايى رسيد كه هر گاه از آنها سؤال مى شد اگر خداوند تمام پيامبران و نيكوكاران و مردم صالح را به دوزخ بفرستد و تمام بدكاران و جانيان را به بهشت آيا ظلم نيست؟

آنها با كمال صراحت در پاسخ گفتند نه هر كارى او بكند عين عدالت است، اصلًا عدالت و ظلم يعنى چه؟ او «فعال مايشاء» است.

اينها به گمان خود مى خواستند با اين عقيده تقديس بيشترى نسبت به ساحت قدس خدا كرده باشند و اين را يك نوع «توحيد كامل» مى پنداشتند.

خيلى روشن است كه چنين سخنى معنايش آن مى شود كه هيچ چيزشرط هيچ چيز نخواهد بود، نه لازم است در جهان خلقت نظم و حسابى باشد و نه پيامبران خدا امتيازاتى از نظر روحى و علمى و اخلاقى بر ديگران داشته باشند و نه پاداش و حساب به دليل عقل لازم است.

در برابر اين دسته پيروان اصل «عدالت» كه به نام «عدليه» ناميده مى شوند براى مشخص ساختن صفوف خود «عدل» را يكى از صفات خدا به طور مستقل در تعداد عقايد مذهبى شمردند تا مطلب كاملًا روشن و آشكار باشد و جاى هيچ ترديد و ابهامى باقى نماند و چاره اى جز اين نبود و گر نه صفت عدالت خدا مانند ساير صفات اوست.

البتّه به عقيده ما مخالفت «اشاعره» در مسأله «عدل» بيشتر معلول تعصبهاى افراطى، لجاجت، بحثهاى موسمى و احتمالًا مسائل سياسى روز بوده است و گر نه «عدالت خدا» از نظر قضاوت عقل روشنتر از اين است كه قابل بحث و ترديد باشد.

هر كس به وجدان خود رجوع كند اين حقيقت را آشكار مى يابد كه تمام كارهاى خدا روى حساب و عدالت است و محال است كوچكترين كار نا به جا و خلاف عدالت از او سر زند، او چه احتياجى به بندگان دارد كه ظلم كند؟

او چه چيز ندارد كه بخواهد با ستم به دست آورد؟

آيا ممكن است او نيكوكاران را مجازات و بدكاران پاداش خوب بدهد؟

ص: 60

حوادث و بلاها چگونه با عدالت سازگار است؟

ممكن است بعضى وقوع حوادثى را مانند «زلزله ها» و «طوفانها» و از ميان رفتن عدّه اى از مردم جهان، محروميّت بعضى از نيكوكاران در زندگى، وجود افراد ناقص الخلقه، و امثال اينها عنوان كنند و بگويند اينها چگونه با اصل عدالت سازگار است؟

در پاسخ اين سؤال به چند نكته بايد توجّه داشت.

1- بلاها جنبه نسبى دارد

درست است كه از دريچه مطالعات سطحى، حوادثى از قبيل زلزله و طوفان قيافه هاى هولناكى دارند.

ولى بايد از مطالعات عجولانه پرهيز كرد و حقايق نسبى را با حقايق مطلق اشتباه نكرد.

توضيح اين كه مطالعات ما درباره سود و زيان حوادث اين جهان نسبى است يعنى چيزى كه براى ما سود داشته باشد خوف و آنچه زيان داشته باشد بد مى دانيم، در صورتى كه اگر بخواهيم درست درباره يك

ص: 61

حادثه قضاوت كنيم بايد تمام آثار اين حادثه را در تمام طول تاريخ گذشته و آينده نسبت به تمام مكانها و موجودات در نظربگيريم آن گاه قضاوت كنيم، اگر ديديم اين حادثه در مجموعه جهان هستى (در تمام اعصار و در تمام مكانها) زيانش از منافعش بيشتر است مى توانيم به آن عنوان «بلا» و «حادثه» زيان بخش بدهيم، و الّا بايد از قضاوت قطعى خوددارى كنيم.

در نظر بگيريد نسيمى مثلًا از سواحل درياى عظيم هندوستان برخاسته و مقدارى بخار آب همراه خود حركت داده، هواى منطقه هاى ساحلى را به صورت خفقان آورى درآورده كه همه ساحل نشينها مى گويند چه هواى بدى است؟

اين نسيم به جريان خويش ادامه مى دهد، به نقاط خشك و سوزان كه مى رسد گرماى هوا را تخفيف مى دهد، روح مردم را شاد مى سازد. كم كم تندتر مى شود، ابرها را به حركت در مى آورد هوا به شدت سرد مى شود، رعد و برق ظاهر مى گردد باران نافعى مى بارد و كشاورزان مناطق وسيعى از اين نعمت بزرگ خوشحال مى شوند، ولى اين هوا در يك لحظه به اوج شدّت مى رسد، به دهكده اى حمله مى شود خانه هايى را خراب كرده، درختان را شكسته و به مزارع و باغها آسيب مى رساند.

حالا اگر درباره اين نسيم از مردم بپرسيم مردم هر منطقه يك نوع قضاوت مى كنند بعضى به طور مطلق آن را نعمت بزرگ و بعضى آن را «بلا» مى نامند.

اين جاست كه مى بينيم افراد، مقياس سنجش را سود و زيان خود قرار داده اند در حالى كه چنين قضاوتى مسلّماً نادرست است.

بنابراين كسانى كه از تمام زمانها و مكانها مطّلع نيستند نمى توانند درباره هيچ حادثه اى به طور قطع قضاوت كنند كه اين با عدالت نمى سازد.

2- بعضى نعمتها را بلا مى ناميم

احساس درد كه با يك مطالعه سطحى بسيار ناگوار است و انسان با خود مى گويد چه مى شد رشته حساس (سلسله اعصاب) وجود نداشت كه با يك سردرد آن قدر ما به زحمت بيفتيم، اگر اين سلسله اعصاب نبود ما راحت

ص: 62

بوديم، آتش را با دست بر مى داشتيم و به هنگام دعوا هر چه كتك مى خورديم اثرى در ما نمى گذاشت.

ولى با كمى مطالعه بيشتر مى فهميم اگر اين دستگاه اعصاب نگهبان بدن ما نبود، بدن ما در مدّت كوتاهى از بين مى رفت، اين كه مى بينيم مشتى استخوان و گوشت بيش از آهن دوام مى كند و مدّت 80 سال عمر مى نمايد مرهون همين دستگاه است يعنى همين احساس درد است كه ما را به فكر چاره مى اندازد و خود را از هر خطر دور مى كنيم. بنابراين درد و تألم درست است ناراحت كننده است ولى حافظ و نگهبان بدن انسان و از مواهب بزرگ الهى است نه كارى غير عادلانه و مانند اين نعمت كه گاهى آن را بلا مى شمريم فراوان مى باشد.

مثال ديگر ما از فراموشكارى رنج مى بريم ولى اگر فراموش نباشد زندگى چقدر تلخ مى شود، مثلًا كسى كه جمعى از عزيزانش در تصادفى كشته مى شوند اگر پس از گذشتن مدّتى اين فراموشى همچون ابر رحمتى وجودش را آرامش نبخشيد زندگيش متلاشى مى گردد.

3- زنگ بيدار باش

از موضوعاتى كه بر غفلت انسان مى افزايد، يكنواخت بودن زندگى و هميشه كامياب بودن است كه حالت غرور و مستى به بار مى آورد، ولى افرادى كه گاهى ناكاميها را ديده اند افرادى بيدار، پرعاطفه، مصمّم، روشن، و چاره جو هستند.

آيا براى بيدار كردن اين مغرورانى كه با در اختيار داشتن نيروى برق وبخار غير از سرگرمى در شهوات چيز ديگرى به ياد ندارند نبايست گاهگاه گوشه اى از اين زمين ناآرامى كند و زلزله اى رخ دهد و چنان تكانى به خود دهد كه تمام قدرتها در برابر آن ناتوان گردد، سنگهاى بزرگى را از كوهستانى بكند و به دريا بريزد و آن چنان تلاطمى به وجود آورد كه كشتيها به خشكى پرتاب شوند.

دولتهاى نيرومند هنگام كه مى خواهند به كمك آنها بشتابند مشاهده كنند كه هيچ كارى از آنها ساخته نيست تنها بايد از طريق هواپيما

ص: 63

خوراك و پوشاك بريزند و فرار كنند؟

بدون شك اين گونه حوادث پرده هاى غفلت را مى درد، انسان را تكان مى دهد و متوجّه ضعف و ناتوانى خود مى كند.

آيا مى توان گفت بلاهايى كه از ادامه غفلت و مستى متوجّه انسان مى شود، از اين بلاها كمتر است؟ به خصوص كه افرادى از اين حوادث درسهاى فراوانى مى آموزند و به آفريدگار هستى بيش از پيش آشنا مى شوند،

بنابراين اين حوادث گهگاه براى تربيت انسانها لازم است.

4- ناقص الخلقه

غالباً فكر مى كنند كه اين افراد ناقص الخلقه را خداوند مخصوصاً اين چنين به وجود آورده است، در حالى كه اگر كمى دقت كنيم خواهيم ديد كه اينها نتيجه عدم آشنائى ما با قوانين آفرينش و ندانم كاريهاى ماست.

مثلًا سابقاً چنين فكر مى كردند كه «كرم درخت» از خود درخت است و لازم مى دانستند كه در يك باغ ميوه هاى زيادى «كرمو» از آب در آيند، ولى امروز ثابت شده كه درختان ذاتاً كرم ندارند و با تدبيرات لازم مى توان باغهاى وسيعى ايجاد كرد كه حتى يك ميوه آن هم كرمو و خراب نباشد و همگى سالم سالم باشند.

در مورد انسانها نيز مسأله همين است، تمام افراد بشر ممكن از مادر سالم متولّد شوند، اما كمبودهاى اقتصادى و اجتماعى كه معلول استثمار و استعمار انسانهاست و يا كمبودهاى آموزشى و فرهنگى كه آن هم نتيجه كار خود بشر است سبب تولد فرزندان ناقص مى گردد.

بنابراين نبايد گناهان خود را به گردن دستگاه آفرينش بيندازيم و شك نيست كه خداوند حق كودكان ناقص الخلقه را كه مظلوم واقع شده اند از پدر و مادر يا از جامعه ظالم و ستمگر خواهد گرفت همان طور كه حق هر مظلومى را از هر ظالمى مى گيرد. (دقّت كنيد).

ص: 64

صفات ديگر خدا

توجّه داشته باشيد فلاسفه و دانشمندان در بحث «شناسايى خدا» صفات متعدّد ديگرى براى خداوند بيان كرده اند مانند «سميع» (شنوا) «بصير» (بينا) «مدرك» (ادراك كننده) «حى» (زنده) «متكلّم» (سخن گو) «مريد» اراده كننده و غير اينها.

ولى حقيقت اين است كه اين صفات به صفات اصلى بازگشت مى كند مثلًا اين كه مى گوييم خداوند «بينا» است نه به اين معناست كه او هم مانند ما چشم دارد و تصوير اشيا از مردم چشم او روى پرده شبكيه منعكس مى گردد، و اعصاب بينايى آن را به مغز او مخابره مى كنند، نه، بلكه به اين معناست كه آنچه را ديگران با چشم مى بينند او با علم بى پايان خود مى داند (دقّت كنيد)

بنابراين «بينا بودن خداوند» يعنى «علم و آگاهى او از تمام ديدنيها»

ص: 65

بديهى است حقيقت بينايى هم چيزى جز اين نيست و اين معنا به كاملترين صورت در مورد خداوند صدق مى كند.

و به همين ترتيب شنوا بودن خدا يعنى او از آنچه مردم مى شنوند آگاه است.

و حيات خداوند به معناى اين است كه او «منبع علم و قدرت» است چه اين كه عالى ترين مظهر حيات و معرف زندگى اين است كه موجودى هم دانا باشد و هم بتواند كارهايى انجام دهد.

و بديهى است كه اين دو صفت يعنى علم و قدرت به حدّاكمل در وجود خداوند هست.

و سخن گفتن خداوند به معناى داشتن عضو مخصوصى به نام زبان نيست بلكه او قادر است كه امواج صوتى را در فضا ايجاد كند.

بنابراين تمام اين صفات به صفات گذشته يعنى علم و قدرت باز مى گردد.

ص: 66

ص: 67

چرا به راهنمايى پيامبران نيازمنديم

اشاره

دلايل مختلفى كه براى نياز به وجود رهبران الهى داريم

پيامبران معصوم هستند

معجزه چيست؟ آيا اعجاز امكان پذير است؟

قرآن يك معجزه بزرگ و جاويدان

ص: 68

ص: 69

در پاسخ اين سؤال كه چه نيازى به راهنمايى پيامبران داريم بايد گفت دلايل فراوانى براى اثبات اين «نياز» و لزوم بعثت پيامبران در دست است كه در اين جا چهار طريق آن را مورد بحث قرار مى دهيم.

1- لزوم بعثت پيامبران از نظر تعليم

2- لزوم بعثت پيامبران از نظر تربيت

3- لزوم بعثت پيامبران از نظر قانونگذارى

4- لزوم بعثت پيامبران از طريق مطالعه در جهان آفرينش

ولى قبل از ورود به بحث درباره طرق چهارگانه بالا لازم است به دو سؤال كه از طرف مخالفين سرسخت بعثت پيامبران مى شود پاسخ گوييم.

سؤال اوّل

مى گويند آنچه را كه پيامبران ممكن است براى ما بياورند از دو صورت خارج نيست يا عقل ما آن را درك مى كند يا نه؟ اگر درك مى كند كه احتياجى به زحمت پيامبران نيست، و اگر درك نمى كند كه اصلًا قابل قبول نيست زيرا هيچ انسانى زير بار چيزهاى غير معقول نمى رود.

پاسخ اشتباهى كه براى اين افراد رخ داده است اين است كه «مجهول» را با «نامعقول» فرق نگذارده اند، زيرا روشن است آنچه عقل ما درك نمى كند و پيامبران مى آورند براى ما «مجهول» است نه «نامعقول» اينها خيال كرده اند هر مسأله اى به عقل داده شود، عقل مى تواند همچون يك كارشناس متخصّصى درباره آن قضاوت كند و صحيح را از باطل روشن سازد.

در صورتى كه به جرأت مى توان گفت آنچه دانشمندان بشر از ابتداى تاريخ تا حال فهميده اند هنوز به اندازه يك صفحه از يك كتاب بزرگ نيست، و قلمرو قضاوت و درك عقل ما همان منطقه كوچكى است كه شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و از مارواى آن به كلّى بى خبريم در حالى كه قسمت عمده تعليمات انبياء مربوط به همين قسمت است، يعنى

ص: 70

آنها ما را با حقايق تازه اى آشنا مى سازند كه به كلى بر ما مخفى بوده است.

و به عبارت ديگر بسيار چيزها كه عقل مستقلًا درك نمى كند امّا به كمك و راهنمايى پيامبران درك مى كند.

علاوه بر اين در همان قسمتى هم كه عقل ما به طور صحيح درك كرده گاهى دچار اضطراب خاطر و وسوسه مى شويم كه آيا درست فهميده ايم يا نه. در اين موارد نيز اطمينان خاطر و اين كه بدانيم درست فهميده ايم از تذكّرات انبيا بى نياز نيستيم.

سؤال دوّم

آيا گناهى بزرگتر از اين هست كه انسانى خود را دربست و بدون چون و چرا در اختيار ديگرى بگذارد كه همه چيزش مثل خود اوست، و هر چه او گفت قبول كند؟ مگر پيامبران غير از انسانند؟ به كدام دليل خود را در اختيار آنها بگذاريم؟

پاسخ

اين سخن بسيار عجيب به نظر مى رسد زيرا بحث در اين نيست كه ما خود را دربست در اختيار كسى بگذاريم كه همه چيزش مثل ماست، بلكه بحث در اين است كه ما خود را در اختيار كسى بگذاريم كه مقام علم و دانش او با ما اصلًا قابل مقايسه نيست، او مستقيماً با آفريدگار جهان مربوط است و از درياى بيكران علم و دانش او مايه مى گيرد، و جز پاكى و درستى و تقوا و فضيلت راه و رسم ديگرى ندارد.

سخن ما درباره چنين كسى است، امّا راه شناختن او كدام است اين خود بحث جداگانه اى دارد كه به زودى خواهيد خواند.

اكنون كه پاسخ اين دو سؤال روشن شد به دلايل لزوم بعثت پيامبران مى پردازيم.

1- لزوم بعثت از نظر تعليم

مسلّماً اگر بخواهيم به وسيله يك مركب خيالى و افسانه اى كه از امواج نور ساخته شده (و بتواند در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر راه

ص: 71

طى كند) گوشه اى از اين جهان وسيع را سير كنيم، هزاران عمر نوح لازم دارد، آيا مى توان باور كرد اين جهان با آن همه كهكشانها و سحابيها و ستارگان بدون هدف و نقشه آفريده شده باشد؟ و آيا اين موضوع با علم و دانش خداوند مى سازد؟ (اين از يك طرف)

و از طرفى ديگر در بحثهاى خداشناسى آموختيم كه هدف آفرينش به خداوندبازگشت نمى كند زيرا او وجودى است از هر نظر كامل، و بنابراين او نيازى ندارد تا بخواهد از طريق آفرينش برطرف سازد.

پس نتيجه مى گيريم كه هدف آفرينش به ما بازگشت مى كند يعنى هدف «تكامل وجود ماست»

اكنون مى پرسيم آيا راه رسيدن به اين هدف آن قدر روشن است كه نياز به هيچ گونه علم و دانشى ندارد؟ و يا به عكس نياز به علم و دانش فراوان داريم؟

و در اين جا باز اين سؤال مطرح مى شود كه مگر بشر چه مقدار از اسرار جهان را درك كرده است؟

مگر نه اين است كه در كنار هر فصلى از علوم هزاران نقطه ابهام و علامت استفهام به چشم مى خورد؟ آيا كسى هست كه با تمام اين علوم از رموز و اسرار عوامل سعادت بشر باخبر باشد و ما يك موجود زنده هستيم آيا بزرگترين زيست شناسان دنيا مى توانند بگويند حقيقت «زندگى» و «حيات» چيست؟

از نظراجتماعى و اقتصادى، دنياى ما به دو قطب اقتصادى «كمونيسم» و «كاپيتاليسم» تقسيم شده، هر دو طرف دانشمندانى دارند كه مى نويسند و سخنرانى مى كنند هر كدام بر صحت مسلك خود، دليل مى آورند، كدام يك درست مى گويند؟ مسلّماً يكى از دو طرف (يا هر دو طرف) در اشتباهند.

پس چگونه مى توان گفت بشر تنها با پاى عقل خود مى تواند به سرمنزل سعادت برسد؟ علّت عدم قدرت بشر بر درك تمام عوامل سعادت اين است كه معلومات ما در برابر مجهولاتش آن قدر ناچيز است كه اصلًا به حساب نمى آيد.

گاهى در معلومات خود نيز دچار اشتباه مى شويم، و واضح ترين

ص: 72

آن اين است كه غير از مسائل بديهى كمتر مسأله اى مى توان پيدا كرد كه دانشمندان در آن اختلاف نظر نداشته باشند.

اين جا است كه منصفانه بايد اعتراف كنيم براى رسيدن به هدف آفرينش يعنى پرورش و تكامل وجود خود در جهات مختلف، قبل از هر چيز يك سلسله تعليمات جامع و صحيح كه خالى از اشتباه و متّكى به واقعيات زندگى است لازم است و اين جز از طريق «وحى» و تعليم پيامبران الهى كه مستقيماً به مبدأ جهان آفرينش ارتباط دارند ممكن نيست.

آرى تنها در سايه تعليمات پيامبران خداست كه مى توانيم از يك طرف نقصان معلومات خود را جبران كنيم، و از طرف ديگر اشتباهات خود را اصلاح نمائيم، و از سوى سوّم در معلومات صحيح خود به كمك آنها اطمينان خاطر پيدا كنيم.

2- لزوم بعثت انبيا از نظر تربيت و اخلاق

امروز مسلّم شده كه نيمى از شخصيت انسان را «علم و عقل» و نيم ديگر آن را «غرايز» مانند غريزه «حب ذات»، «ميل به كمال»، و اميال و علاقه هاى گوناگون ديگر تشكيل مى دهند.

لذاست كه مى گويند اگر در تعديل غرايز نكوشيم صداى عقل و دانش ابداً به گوش ما نمى رسد.

به همين جهت است كه مى گويند مشكل تربيت و تهذيب اخلاق تنها مسأله جهل و ندانستن نيست بلكه مشكل اساسى همان تعديل غرايز و رام كردن اميال سركش است. يعنى علاوه بر راهنمايى عقل و درك صحيح عوامل سعادت و فضيلت، غرايز و اميال را بايد آن چنان پرورش داد كه با نداى عقل و وجدان هماهنگ شوند، و از اين منابع بزرگ كه نامش غرايز و اميال است در راه هدفهاى عالى به صورت صحيحى بهره بردارى گردد.

در حقيقت عقل به منزله «قوّه قانونگذارى» و «غرايز و اميال» قوّه مجريه است ولى قوّه مجريه سركش و قلدرى است كه براى كار كشيدن از او نياز به تعديل شدن دارد.

ص: 73

بنابراين اين كه در گذشته «سقراط» و «ارسطو» معتقد بودند كه «فضيلت» و «حسن اخلاق» چيزى است كه بر اثر «علم به خوبى و بدى» پيدا مى شود صحيح نيست، زيرا بسيارى هستند كه از مفاسد كارها كاملًا اطّلاع دارند ولى كراراً آن را انجام مى دهند و به پند خيرخواهان گوش فرا نمى دهند و اين چيزى جز طغيان غريزه نيست.

مربى كامل

يك مربى كامل كسى است كه علاوه بر آشنايى كامل به خوبيها و بديها و اطّلاع دقيق از اسرار و رموز وجود انسان، خود يك فرد كامل از نظر «اخلاق و عمل» باشد.

اگر بپرسيد چرا؟ خواهيم گفت:

اصل «محاكات» (همرنگ ديگران شدن) يكى از اصول روانى است، مطابق اين اصل انسان كششى در خود به سوى هماهنگ شدن با ديگران احساس مى كند.

و اين احساس در برابر افرادى كه انسان به آنها ايمان دارد خيلى نيرومندتر و قويتر است، لذا مربى بايد خود فرد كاملى باشد تا طبق اين اصل افراد به زودى تحت تأثير او قرار گيرند.

و اين ممكن نيست مگر اين كه از ناحيه يك مبدأ مطمئن، كامل بودن او از تمام جهات تضمين شده باشد.

آيا چنين كسى جز «پيامبران معصوم» كه از طرف خداوند به عنوان مربى و راهنما تعيين شده اند و علاوه بر علم سرشار، از هر گونه گناه و انحراف مصونيّت دارند، مى تواند باشد؟

بنابراين رسيدن به هدف آفرينش و تكامل انسان در جنبه هاى اخلاقى، بدون بعثت انبيا ممكن نيست، و خدايى كه ما را براى اين هدف مقدّس آفريده مسلّماً چنين مربيانى را براى ما فرستاده است.

يك مطلب ديگر هم از اين جا به دست مى آيد و آن اين كه پيامبران بايد از جنس بشر باشند، زيرا مربيان بشر مى توانند از راه «اصل محاكات»

ص: 74

در روح ديگران نفوذ كنند، و اين در صورتى ممكن است كه تربيت كننده و تربيت شونده داراى خلقت مشابه و شرايط مساوى باشند.

لذاست كه مى گوييم سخن اقوام گذشته كه مى گفتند فرشته به عنوان پيامبران، فرستاده شود صحيح نيست، زيرا آنها تنها مى توانند تذكّراتى به انسان بدهند، نه انسان را بسازند و سرمشق عملى او شوند.

3- لزوم بعثت انبيا از نظر قانون و اجتماع

طرح جامع براى تشكيل يك اجتماع صحيح انسانى

ترديدى نيست كه بنيانگذارى يك اجتماع صحيح انسانى از هدفهاى مهم انبيا بوده ولى همان طور كه از بحثهاى گذشته روشن شد، هدف آنان منحصر به آن نيست بلكه مسأله «فرد» يعنى تربيت انسان كامل كه در جنبه هاى علمى و عملى و اخلاق نمونه عالى فضيلت باشد نيز جزء هدفهاى اصلى و اساسى آنها بوده است گو اين كه هر دو ريشه هاى مشترك دارند.

احتياج به پيامبران براى پى ريزى يك اجتماع صحيح نياز به تجربه و تحليل موضوعات زير دارد.

1- سرچشمه تمايل انسان به زندگى اجتماعى از كجاست؟

2- زيربناى اجتماع و علل احتياج به قانون چيست؟

3- اجتماع كامل كدام است؟

4- بهترين قانونگذار كيست؟

1- سرچشمه تمايل به زندگى اجتماعى

تمايل انسان به زندگى اجتماعى مولود ميل به تكامل، به ضميمه يك استدلال روشن عقلى است.

يعنى انسان طبعاً ميل به كمال دارد و مى خواهد از مواهب حيات هر چه بيشتر استفاده كند (اين از يك طرف)

ص: 75

و از طرف ديگر مى بيند اين كار به تنهايى از دستش ساخته نيست، زيرا اگر تنها به جنگ مشكلات برود يا پيروز نمى شود و يا سهم كمى نصيبش خواهد شد امّا به طور دسته جمعى نيروى طبيعت را بهتر مى توان مهار كرد، به خاطر اين كه استعداد افراد متفاوت است و نيرويهاى افراد با همكارى بهره گرفت تا هر چه بيشتر پيشرفت نمود.

اين مطلب اختصاص به زندگى مادى ندارد بلكه در قسمت سرمايه هاى معنوى و حقايق علمى نيز صادق است.

براى تحصيل ملكات فاضله و اخلاق عالى انسانى نيز راهى جز استفاده از نيروى همه افراد نيست، بنابراين

1- هر انسانى طبعاً مايل به تكامل است.

2- ترقى و تكامل را با يك حساب روشن در «اجتماع» بهتر مى توان يافت.

و با اين بيان معلوم شد كه علت اجتماعى بودن انسان را «مدنى بالطبع» بودن و يا «غريزه استخدام» نيست.

2- زيربناى اجتماع و علل احتياج به قانون

ماهيّت اجتماع را بايد يك «قرار داد عمومى بر اساس تعاون و همزيستى» دانست و اگر كسى بپرسد در چه زمانى و در كجا اين قرار داد را امضا كرده ايم؟ خواهيم گفت همين كه پس از پرورش در دل اجتماع و يافتن خود در مقابل اصول و مقرّرات آن بقاى در آن اجتماع را برگوشه گيرى اختيار كرده ايم عملًا اين قرارداد عمومى را امضا نموده ايم.

پس از روشن شدن اين كه ماهيت اجتماع يك نوع «قرارداد» است بلافاصله سخن از «وظيفه» به ميان مى آيد زيرا هر قراردادى ايجاد وظيفه مى كند روى اين اصل هسته اجتماع كه بسته شد افراد جامعه در برابر يكديگر وظايفى پيدا مى كنند، و پاى وظيفه كه به ميان آمد «قانون» پيدا مى شود، زيرا:

ص: 76

اوّلًا بايد وظايف هر فرد در اجتماع در برابر افراد ديگر روشن گردد.

ثانياً بايد با وسايلى برانجام اين وظايف نظارت شود.

ثالثاً بايد اقدامات مقتضى براى جلوگيرى و كيفر متخلّفين به عمل آيد.

اين سه موضوع به عهده «قانون» است، يعنى قانون عبارت از مقرّراتى است كه اين جهات سه گانه را تأمين مى كند.

اگر قانون نباشد حدود و وظايف افراد معلوم نمى شود.

اگر قانون نباشد نظارتى بر انجام وظايف اجتماعى وجود نخواهد داشت.

و بالاخره اگر قانون نباشد هر كس مى تواند آزادانه از انجام وظايف خود سرباز زند بدون اين كه احساس ناراحتى كند.

لازم به تذكر است كه قانون تنها براى جلوگيرى از تجاوز و جنبه هاى كيفرى نيست، بلكه اگر اجتماع وظيفه شناس هم پيدا كنيم و مدينه فاضله اى هم بيابيم باز به قانون نياز داريم كه حدود و وظايف و حقوق افراد را مشخص كند، و بالاخره در برخوردهاى اجتماعى بايد تكاليف روشن شود و طريقى براى حفظ و نگاهدارى طبقات ناتوان و ضعيف (مانند اطفال، ديوانگان و بيماران) بايد در نظر گرفته شود.

اجتماع كامل كدام است؟

دانشمندان علم الاجتماع معتقدند هر اجتماعى محتاج به سه عنصر اصلى است كه پايه هاى اساسى آن را تشكيل مى دهند.

1- تقسيم كار

2- سازمان و تشكيلات

3- قوانين و مقرّرات

منظور از تقسيم كار اين است كه نيازمنديهاى يك جامعه به طور صحيح بين افراد تقسيم شود.

ص: 77

سازمان و تشكلّات

منظور از اين قسمت كليه دستگاههايى است كه كارهاى عمومى را كه مسئول معيّنى ندارد انجام دهد مانند

1- حفظ امنيّت

2- تعليم و تربيت و هدايت عمومى

3- حل اختلافات و منازعات و كيفر مجرمين.

4- حفظ و نگهدارى طبقات ضعيف

5- حفظ اموال عمومى

6- جمع آورى سرمايه هاى لازم براى حفظ اين دستگاهها.

روشن است اگر سازمان و تشكيلاتى نباشد تمام اين كارها زمين مى ماند.

ولى بايد توجّه داشت كه اين سازمان و تشكيلات در صورتى مى تواند پيشرفت كند كه از افراد لايقى تشكيل يافته باشد و گر نه قانون كه بايد به نفع همه باشد به ميل صاحبان «زور» و «زر» تفسير مى شود، و متوليان قانون با قيافه حق به جانب قانوناً حق ضعفا را پايمال مى كنند و تازه زورمندان چيزى هم از بينوايان طلبكار خواهند شد.

بنابراين شرط اوّل براى استفاده از سازمانها و تشكيلات سپردن اين مراكز به دست افراد حساس و لايق است.

قوانين و مقرّرات

«تقسيم كار» و «سازمانها و تشكيلات اجتماعى» به تنهايى قادر نيستند كوچكترين مشكلى را بدون قوانين و مقرّرات حل كنند. در حقيقت «تقسيم كار و تشكيل سازمانهاى اجتماعى به منزله واگنها و لكوموتيو يك قطار عظيم و پر قدرتى هستند كه بدون يك راه آهن خوب و محكم و صاف به جايى نمى رسند، اين راه آهن خوب همان «قوانين و مقرّرات» است.

امّا قوانين و مقرّرات مربوط به زندگى انسانها مانند ساختمان

ص: 78

وجود خود آنها به قدرى پيچيده و اسرارآميز است كه دانشمندان در برابر آن سرگردان و درحيرتند.

هرگز نمى توان انتظار داشت كه حقوقدانان بتوانند قوانينى تنظيم نمايند كه صد در صد با منافع نوع انسان تطبيق كند، مگر اين كه انسان را به طور كامل شناخته، و اسرار ساختمان روح و جسم او را دريابند.

آيا با عدم شناخت كامل اسرار وجود انسان تنظيم چنين قانونى انتظار بى جايى نيست؟ و اين را نيز مى دانيم كه آگاهى ما از ساختمان روح و جان انسان بسيار محدود و نقاص است.

4- بهترين قانونگذار

براى شناخت بهترين قانونگذار مى توان از همان مثال ساده پيش استفاده كرد كه تقسيم كار به منزله واگنها و اطاقهاى قطار و سازمان و تشكيلات به جاى لكوموتيو، و قانون به منزله راه آهن مى باشد، زيرا در يك راه آهن خوب بايد نكات زير مراعات شده باشد.

- فاصله دو خط ريل با فاصله چرخهاى لكوموتيو و ريلها مساوى باشد.

- مقاومت ريلها و زيرسازى آنها با سنگين ترين قطارهايى كه از آن عبور مى كند متناسب باشد.

- دهانه تونلها و ارتفاع و ديواره آن بايد با ارتفاع قطارها كاملًا وفق دهد.

- سربالاييها با كشش ضعيفترين لكوموتيوها تطبيق كند.

- سراشيبى بايد با حدّاقل قدرت ترمزها مناسب باشد.

- استحكام خط و پيچهاى اتصال ريلها بايد به قدرى باشد كه حدّاكثر سرعت قطار آن را از كجا تكان ندهد و مانند اينها ...

مهندسين بايد تمام اين نكات را به دقّت مراعات نمايند تا از هر گونه حادثه اى پيشگيرى شود. ولى آيا مهندسى كه مى خواهد خط آهن بسازد مى تواند از قطار آگاهى نداشته باشد؟ نه، زيرا بدون آگاهى از قطار و چگونگى آن هرگز نمى تواند خط آهن خوبى بسازد.

ص: 79

براى تنظيم يك قانون انسانى نيز آشنايى به تمام مقتضايات روحى و جسمى انسانها لازم است، بنابراين يك قانونگذار بايد:

1- انسان شناس كامل باشد و از تمام ريزه كاريهاى جسم و جان، عواطف، غرايز، اميال شهوات و هوسهاى او آگاه باشد.

2- تمام كيفياتى را كه در دل اجتماع پيدا مى شود و تأثيرى كه زندگى دسته جمعى روى هم دارند بداند.

3- از تمام استعدادها و شايستگيهايى كه در افراد وجود دارد مطّلع باشد.

4- تمام حوادثى كه براى اجتماع پيش مى آيد و تمام عكس العملهاى آن بتواند پيش بينى كند.

5- از تمام اصول پيشرفت انسانها مطلع و از تمام موانع آگاه باشد و نيز بتواند نزديكترين راه را از ميان راههاى مختلف انتخاب كند.

6- هيچ گونه منافعى در اجتماع نداشته باشد تا فكرش متوجّه مصالح شخصى خودش گردد.

7- لغزش و اشتباه و گناه از او سرنزند و فردى خيرخواه، دلسوز و مهربان و قوى الاراده باشد و از هيچ قدرتى در اجتماع نهراسند.

اگر چنين كسى پيدا شد لقب بهترين قانونگذار خواهد گرفت ولى آيا كسى مى تواند به جرأت بگويد من از تمام اسرار ساختمان وجود انسان باخبرم؟

با اين كه علوم مربوط به انسان شناسى تنها گوشه اى از آن را روشن ساخته و بقيه هنوز در بوته ابهام مانده، تا آن جا كه بعضى انسان شناسان اين گوشه را ناچيز شمرده و آن را به عنوان «يك موجود ناشناخته» معرفى مى كنند؟

آيا كسى هست كه بگويد «من تمام حوادث و پيش آمدهايى را كه ممكن است براى اجتماع در طول حيات آن رخ دهد و واكنشهاى اجتماعى آن را مى توانم پيش بينى كنم؟»

كيست كه منافع شخصى در اجتماع نداشته باشد؟

و آيا كسى قول مى دهد هرگز اشتباه نكند؟ ... پاسخ همه اينها منفى است.

ص: 80

با توجّه به اين حقايق گمان نمى كنيم اين مطلب محتاج بحث باشد كه تنها مبدئى را كه مى توان به عنوان «بهترين قانونگذار» بلكه تنها قانونگذار صلاحيت دار معرفى كرد، «آفريدگار بشر» و مبدأ جهان هستى است.

اوست كه همه اين شرايط را دارد، انسان را آفريده و از تمام اسرار وجود او مطّلع است. آينده و گذشته برايش مساوى است، هيچ گونه منافعى برايش تصوّر نمى شود.

پس تنها اين مبدأ يا كسى كه مستقيماً با او ارتباط دارد و از وى الهام مى گيرد و براى اين كار مأموريت يافته صلاحيت چنين مقامى را دارد.

نتيجه اين كه اصول قوانين صحيح اجتماعى را فقط بايد از مكتب انبيا و از مجراى «وحى» آموخت.

4- لزوم بعثت انبياى از طريق مطالعه جهان آفرينش

جهان آفرينش با ما سخن مى گويد:

مطالعه اسرار جهان هستى اين نكته را با وضوح و صراحت به ما مى آموزد كه سازنده اين جهان براى رساندن هر موجودى به كمال ممكن خود همه گونه وسايل لازم را در اختيار آنها گذارده و در اين راه مضايقه اى نكرده است.

نه تنها وسايل ضرورى بلكه از دادن وسايل غير ضرورى كه در اين راه مى تواند كمكهاى جزئى به او كند خوددارى ننموده تا به راحتى بتواند به سير تكاملى خود ادامه دهد مثلًا

«چشم» را مأمور عكسبردارى از مناظر مختلف كرده و همه گونه وسايل لازم را به او بخشيده است.

1- چشم در آنِ واحد بايد از مناظر مختلف دور و نزديك عكسبردارى كند لذا يك عدسى به آن داده همراه با عضلات كوچكى كه به طور خودكار با فشار آوردن روى عدسى «تحدب» و برجستگى آن را به سرعت كم و زياد

ص: 81

كرده و با فاصله هاى اجسام تطبيق دهد.

2- چون چشم در برابر نور شديد و ضعيف قرار مى گيرد، براى اين كه بتواند خوب انجام وظيفه كند مردمك آن را آن چنان حساس قرار داده كه خود به خود در برابر نورهاى شديد تنگ و در برابر نورهاى ضعيف وسيع مى شود تا اشعه نورانى به مقدار لازم وارد چشم شود.

3- براى اين كه انسان مجبور نشود در مقابل گرد و غبار به كلى چشمش را ببندد مژگانها را آن چنان قرار داده كه همچون كركره پنجره، هم از آمدن گرد و غبار جلوگيرى كند هم از فاصله هاى ميان خود نور را براى ديدن اشيا به چشم راه دهد.

4- لبه پلكها روى هم قرار گيرند براى اين كه در اثر قرار گرفتن و اصطكاك آسيبى نبينند غده هاى چربى روى لبه پلكها قرار داده كه هميشه نرم باشند.

5- پلكها را آن چنان حساس آفريده كه حتى در برابر حوادث احتمالى به طور خودكار بلافاصله روى هم مى افتند.

اين يك نمونه ساده است و از اين قبيل هزاران نمونه پيچيده تر در سرتاپاى وجود ما، در سائر جانداران و در عالم گياهان بلكه در تمام موجودات اين جهان ديده مى شود.

حال بايد حساب كرد آفريدگارى كه اين اندازه وسايل تكامل در اختيار موجودات مى گذارد، ممكن است موضوع بعثت پيامبران را كه مطابق توضحيات گذشته نقش بسيار مؤثرى در تكامل نوع بشر از هر جنبه دارد ناديده بگيرد؟ و جامعه انسانيّت را از اين موهبت بزرگ محروم كند.

آيا هيچ عاقلى پيدا مى شود كه بگويد بعثت پيامبران به اندازه غده هاى چربى پلك چشمها در زندگى بشر مؤثر نيست.

شيخ الرئيس ابوعلى سينا در كتاب «شفا» ضمن عبارت كوتاهى به اين حقيقت اشاره كرده و مى گويد:

«احتياج به بعثت پيامبران در بقاى نوع انسان و تحصيل كمالات وجودى او، از روييدن موهاى مژگان و ابرو و فرورفتگى كف پاها و امثال اين منافع كه براى ادامه حيات انسان ضرورى

ص: 82

است نيست، مسلّماً بيشتر است ... بنابراين ممكن نيست «عنايت ازلى» آن را ايجاب كرده باشد و اين را ايجاب نكند».

آرى مطالعه اسرار جهان هستى با صراحت مى گويد، كسى كه هنگام آفرينش انسان حتى از كوچكترين وسايل غير ضروى غفلت نكرده محال است در پيچ و خمهاى زندگى و دست انداز مشكلات و مسير سعادت او را تنها بگذارد.

ص: 83

پيامبران معصوم هستند

اشاره

عصمت چيست؟

اين نخستين بخشى است كه در مورد صفات پيامبران جلب توجّه مى كند.

و عصمت عبارت است از يك «نيروى درونى» كه دارنده آن را از هر گونه گناه و خطا باز مى دارد و به اين ترتيب عصمت دو شعبه پيدا مى كند.

1- مصونيت از گناه 2- مصونيت از اشتباه و خطا.

دلايل عصمت

معصوم بودن پيامبران از گناه از چند طريق مى توان اثبات كرد:

1- عوامل گناه در وجود آنها دائماً محكوم به شكست است.

2- اگر پيامبران معصوم نباشند به گفتار آنها اعتمادى نخواهد بود.

3- اگر معصوم نباشند هدف تربيتى آنها عقيم خواهد ماند.

ولى ما به خاطر اختصار فقط به توضيح دليل اوّل مى پردازيم.

امّا اين توضيح را در قالب پاسخ سؤالى مى ريزيم تا مطلب روشنتر گردد، و آن سئوال اين است:

چگونه ممكن است گناه نكنند؟

قبول اين معنى مشكل است زيرا چطور مى شود انسانى هيچ گناهى نكند و حتى فكر گناه هم ننمايد؟

يعنى احتمال گناه در مورد او صفر باشد.

ص: 84

پاسخ

براى حل اين مشكل راه را نزديك مى كنيم و آن اين كه اگر تعجب نكنيد خود شما نيز در برابر پاره اى از كارهاى ناپسند معصوم هستند يعنى احتمال ارتكاب آن در مورد شما «صفر» است اكنون به مثال زير توجّه كنيد.

آيا هيچ آدم عاقلى حاضر مى شود خاكروبه و كثافات را از زباله دان برداشته و بخورد؟

آيا هيچ آدم باشعورى پيدا مى كنيد كه دست خود را در آتش سوزان كرده و آن را با دست خود بردارد و در دهان بگذارد؟

حتماً خواهيد گفت نه، و اگر از كسى اين كارها سربزند مبتلا به يك نوع بيمارى است.

از اين گذشته آيا مى توان باور كرد انسان عاقلى حتى به فكر خوردن آتش و خاكروبه و كثافات و لجنهاى ته فاضلاب بيفتد؟

يك طبيب ماهر، هر قدر هم در امور مربوط به زندگى خود بى اعتنا باشد آيا ممكن است از آن جا كه لباسهاى بيماران گوناگون بيمارستان در آن شسته اند و كانون تمام انواع ميكربهاست بنوشد؟ در حالى كه ممكن است يك فرد بى سواد و از همه جا بى خبر از آن آبها بياشامد.

اين جاست كه مى توانيم در يك جمله كوتاه اين حقيقت را مجسم سازيم و بگوييم شما و هر فرد عاقل و سالمى در برابر آن گونه كارها يك نوع «مصونيّت» و يا به تعبير ديگر يك نوع «عصمت» داريد.

امّا چرا انجام اين كارها براى اينها محال عادى است؟

پس از يك مطالعه دقيق پى مى بريم كه توجّه به «زشتى مفاسد يك عمل» و «بى ارزش بودن نتيجه اى كه از آن عائد مى گردد» و «غلبه نيروى عقل بر شهوات و هوسها» سبب مى شود كه انسان به كلى از آن چشم بپوشد و نسبت به ارتكاب آن يك نوع «مصونيت» پيدا كند و حتّى فكر آن را نيز در مغز خود راه ندهد.

بنابراين ارتكاب گناه سرچشمه اى دارد كه به يكى از دو موضوع بازگشت مى كند.

ص: 85

1- عدم تشخيص زشتى عمل.

2- غلبه شهوات و هوسها به طرزى كه نيروى عقل با درك زشتى عمل در برابر آنها زانو بزند.

اگر زشتى را درك كند. و بر نفس و اعصاب و هوسهاى سركش كاملًا مسلّط بود گناه نمى كند. روى اين اصل اگر كسى به قدرى اطّلاعاتش وسيع باشد و چشم عقل او واقع بين كه به زشتى تمام اعمال ناپسند و مفاسد آنها توجّه كامل داشته باشد، ايمان او به روز رستاخيز و پاداش اعمال به قدرى قوى، و همّت او به قدرى عالى باشد كه رضا و خشنودى خدا و پاكى و پاكدامنى را به هيچ چيز نفروشد و بداند لذت و منفعت اين گونه كارها بسيار سطحى و كم داوم و عواقب دردناك و شوم آنها بسيار طولانى و طاقت فرساست، همچنين تسلّط او بر نفس خود به قدرى باشد كه هيجان انگيزترين صحنه ها نتواند زمام اعصاب او را از دست عقلش بگيرد، و هيچ عاملى نتواند پرده غفلت و بى خبرى بر درك و تشخيص او بيندازد، مسلّماً چنين كسى در برابر تمام گناهان و مفاسد «مصونيّت» خواهد داشت، پيامبران در برابر تمام گناهان چنين حالى را دارند.

و سرچشمه آن علم پيامبران، تقواى و ايمان آنها و قدرت عقل و فكر آنهاست كه هوسهاى سركش را در برابر آنها رام كرده اند.

بنابراين اگر مى گوييم پيامبران معصوم هستند براى اين است كه عوامل گناه در وجود آنها محكوم به شكست است.

آيا معصوم بودن افتخار است؟

گاهى مى گويند اين طور كه شما عصمت را معنا كرديد كه «يك نيروى مرموز خدادادى است كه به هر كس داده شود در برابر هر نوع گناه و انحراف و خطا مصونيت پيدا مى كند» اين افتخارى نيست، چنين نيرويى به هر كس داده شود حتى به جانى ترين مردم، از هر گونه گناه و خطا مصونيت پيدا خواهد كرد.

ص: 86

پس اين چه فضيلتى براى پيامبران و امامان است؟ آنها در برابر گناه «بيمه» شده اند اصلًا محال است گناهى از آنها سربزند، پس ترك گناه برايشان افتخارى نيست.

پاسخ

كسانى كه اين ايراد را مى كنند معناى عصمت را خوب نفهميده اند آنها خيال كرده اند مصونيت پيامبران در برابر گناه چيزى شبيه مصونيّت در برابر مالاريا، حصبه وبا مى باشد كه با تزريق واكسنهاى مخصوص چنين حالى در انسان پيدا مى شود و چه بخواهد يا نخواهد اين حالت در وجود او هست، در حالى كه اين كاملًا اشتباه است، زيرا آنها با اين بيان عصمت را يك نوع «مصونيت غير ارادى» پنداشته اند در صورتى كه از بحثهاى گذشته درست عكس آن استفاده مى شود يعنى عصمت پيامبران و پيشوايان بزرگ دين يك «حالت كاملًا ارادى و اختيارى» است كه سرچشمه آن عقل و علم و ايمان آنهاست.

براى روشن شدن اين بحث مثالهاى گذشته را به نظر آوريد مگر يك طبيب ماهر كه آب مملو از ميكربهاى وبا، سل، حصبه، كزاز، سياه زخم، را نمى نوشد به طور غير ارادى است يعنى قدرت ندارد بنوشد؟ بديهى است كه مى تواند بياشامد و براى او «محال ذاتى» نيست امّا علم و دانش او، ايمانى كه به خطر اين كار و پستى و بى ارزش بودن آن دارد «سد محكمى» در برابرش ايجاد كرد كه احتمال انجام آن در مورد وى به صفر مى رسد، ولى نبايد فراموش كرد كه اين «سد محكم» چيزى جز «علم و دانش و ايمان و شخصيت» او نيست.

و اين مصونيت فضيلت است، زيرا زائيده فضايل درونى و علم و دانش شخصيت او مى باشد.

بنابراين اگر كسى پيدا شود كه ايمان او به قدرى قوى، علم و دانش و احاطه او به حقايق و اسرار جهان و عوامل خوشبختى و بدبختى انسان به اندازه اى وسيع، و تسلّط او بر هوا و هوسهاى خود به قدرى زياد باشد كه انجام تمام گناهان براى او حال نوشيدن آب مملوّ از انواع ميكربها را براى آن طبيب داشته باشد، آيا اين فضيلت محسوب نمى شود؟

ص: 87

اين همان مقام شامخ عصمت و مصونيت از گناه است كه پيامبران و امامان آن را دارا هستند و سرچشمه اصلى آن ايمان آنها، علم و دانش آنها، تسلّط بر نفس آنها و همّت والا و فكر بلند ايشان است، آيا اين مصونيت و فضيلت نيست؟

ص: 88

سخنى درباره اعجاز

اشاره

معجزه چيست؟

براى دريافت صحّت ادعاى شخصى كه مدّعى نبوّت است دو راه روشن در پيش داريم.

1- اعجاز

2- جمع آورى قرائن

1- اعجاز بعضى هستند كه از لفظ «معجزه» وحشت دارند و شايد معجزات پيامبران را در رديف «افسانه هاى كهن و اساطير» مى دانند و نوعى خرافات مى پندارند.

معجزه را مخالف «علم» و علم را مخالف «معجزه» تصوّر مى كنند و ميل دارند اين موضوع را به كلّى از منطقه بحثهاى علمى خارج كنند.

اين دسته غالباً كسانى هستند كه مطالعاتشان درباره مسايل مذهبى به آنچه از پدر و مادر شنيده اند، يا در افواه عامه مشهور است، محدود مى شود. آنها از حقيقت «اعجاز» جز پاره اى از شايعات و توضيحات ناقص كه در ميان مردم وجود دارد، در نيافته اند، تصوير نادرستى از معانى معجزه در مغز خود ترسيم كرده و با آن مى جنگند و از آن وحشت دارند.

دسته ديگرى نيز در برابر معجزات، قيافه انكارآميز به خود مى گيرند نه از اين جهت كه مطالعات عميق و تجزيه و تحليل و بررسى روى اين مسأله كرده اند، بلكه فكر مى كنند انكار امور خارق عادت و معجزات نشانه «روشنفكرى» است و چون ميل دارند مردم آنها را «روشن فكر» بدانند يك قلم سرخ روى تمام معجزات كشيده، همه را انكار مى كنند.

ص: 89

زياده روى درباره معجزات

چيزى كه به اين طرز فكر، آب و رنگى مى دهد و آن را در نظر بعضى موجه مى سازد، افراطى است كه عده اى از افراد نادان و كم اطّلاع در موضوع معجزه به خرج مى دهند، و هر روايت ضعيف و بى مأخذ و هر تاريخ غير معتبرى را دستاويز خود ساخته، به عنوان اين كه «باب فضال» وسيع است و نقل معجزه عيب نيست، بلكه سلسله معجزات ساختگى و نامعقول به پيامبران خدا نسبت مى دهند و قيافه علمى معجزات واقعى آنها رابا اين اوهام مى پوشانند.

اينها به گمان خود با نقل اين گونه «معجزات دروغين» خدمت با ارزشى به آيين پيامبران مى كنند، و مقام آنها را در انظار بالا مى برند، و ايمان مردم را نسبت به آنها راسختر مى سازند، در حالى كه بزرگترين ضربه را مى زنند.

مثال ساده اى عرض كنم در نجف اشرف در ميان عدّه اى از «عوام مردم» مشهور بود پرندگان روى گنبد حضرت اميرمؤمنان عليه السلام نمى نشينند و احترام مى گذارند. و اين را به گمان خود نشانه شخصيت آن حضرت مى دانستند، در صورتى كه با چشم خودمان مى ديديم اين مطلب دروغ است و پرندگان بر آن مكان مقدّس مى نشينند. فكر كنيد همين يك مطلب دروغ كافى است كه افراد ساده لوح را نسبت به معجزات واقعى اميرمؤمنان عليه السلام بد بين كند و پس از اين كه با چشم خود مى بينند كه اين موضوع دروغ از آب درآمد، مى گويند نكند بقيه هم همين طور باشد؟

درست بينديشيد كه اين سخن چقدر مقام شامخ اميرمؤمنان عليه السلام را با آن خارق عادات و مقام ارجمندى كه فكر بشر در آن حيران مى ماند پايين مى آورد؟ آيا يك چنين موضوع مبتذل و پيش پا افتاده اى شخصيتى براى پيشواى بزرگ اسلام محسوب مى شود؟

اين يك نمونه ساده بود، اين گونه اشخاص كه دست به نقل و جعل چنين خارق عاداتى مى زنند درست متوجّه زيان و لطمه اى كه از اين راه به عقايد صحيح وارد مى شود نيستند، و نمى دانند اين گونه داستانهاى خرافى و ساختگى، قيافه روشن و جذاب مذهب را چه اندازه «بدنما» مى كند؟

ص: 90

اگر مى بينيم بزرگان علما و دانشمندان در تهذيب كتابهاى تاريخ و حديث آن اندازه دقّت به خرج مى دهند، و علم رجال رابراى تشخيص احاديث ضعيف از غير ضعيف، با آن همه وسعت به وجود آورده اند، و اصرار دارند مطالب موهوم و بى اساس را از حقايق مسلّم جدا كنند، به علّت درك همين خطر است.

اگر دانشمندان علم عقايد مى گويند بايد اعتقادات مذهبى بر اساس «مدارك قطعى و غير قابل انكار» باشد. حتى تواريخ و روايات ظنى را در مسايل مربوط به عقايد (اصول دين) كافى نمى دانند، همه براى اين است كه عقايد مذهبى كه پايه هاى اصلى مذهب محسوب مى شود، بايد روى يك اساس محكم و استوار و خلل ناپذير باشد.

اگر معجزات واقعى پيامبران و پيشوايان بزرگ دين با مطالب موهوم و خرافى و غير معقول آميخته شود، بهانه خوبى به دست افراد مغرض و بهانه جو، مى افتد كه با ارائه چند نمونه از مطالب غير معقول و ساختگى، قلم سرخ، روى همه معجزات بكشند و آنها را در رديف افسانه هاى كهن قرار دهند و مسلّماً اين تبليغ موسوم در افرادى كه قدرت تجزيه قسمتهاى صحيح از نادرست ندارند بى اثر نخواهد بود، لااقل سوء ظنى نسبت به تمام موارد اعجاز در آنها ايجاد مى كند.

از طرفى طبق قانون «عكس العمل» كه نه تنها در «فيزيك» صادق است. بلكه در اجتماع و تمام مسائل مربوط به اجتماع نيز جارى است.

اين دسته «افراطى»، يك دسته «تفريطى» در مقابل خود مى سازند كه چوب انكار به دست گرفته و همه چيز را انكار مى كنند، بنابراين، افراطيها هم خودشان گمراه مى شوند و هم ديگران را به گمراهى مى كشانند.

از همه بدتر اين كه اين وضع، مشكل بزرگى براى دانشمندان و رهبران فكرى ايجاد مى كند، گاهى چنان مى شود كه سخنان عميق و منطقى آنها را دسته افراطى حمل بر ضعف ايمان، و دسته تفريطى حمل بر جهل و بى اطّلاعى از علوم مى كنند.

اين يك بحث دامنه دار، و يكى از دردهاى بزرگ اجتماعى است كه بايد به موقع خود بيش از اين روى آن گفتگو كرد، به هر حال، منظور اين

ص: 91

است كه بحث ما درباره اعجاز و تشريح حقيقت معجزه، دليل بر اين نيست كه هر تاريخ ساختگى و حديث مجعولى را درباره معجزه انبيا بپذيريم.

تصوير روشنى از حقيقت اعجاز

شايد بهترين راه براى پاسخ به تمام ايراداتى كه در بحث معجزات مى شود، اين است كه حقيقت اعجاز را كه ما به آن ايمان داريم و از آن دفاع مى كنيم تشريح نماييم تا خود به خود پاسخ ايرادات داده شود.

به طور اجمال معجزه انجام يك عمل «غير معقول» و «نشدنى» و «غير عملى» و «معلول بودن علت» نيست بلكه «معجزه عبارت از عمل خارق العاده اى است كه انجام آن از قدرت افراد عادى بيرون باشد و جز به اتكاى يك نيروى ما فوق طبيعى امكان پذير نباشد.

مثلًا سخن گفتن يك نوزاد چند روزه موضوع محال و غير مقولى نيست، ولى مسلّماً از قدرت افراد انسان عادى بيرون است، امّا به اتكاى يك قدرت ماوراى طبيعى كه زبان و اعصاب و مغز نوزاد را آن چنان نيرو بخشد كه قدرت بر اداى كلمات و حروف و جمله بندى داشته باشد كاملًا ممكن است همچنين قيام فردى درس نخوانده، از يك محيط عقب افتاده و نيمه وحشى و آوردن يك آيين پاك با يك سلسله احكام و قوانين عالى و عميق، و به وجود آوردن يك تمدّن خيره كننده و ريشه دار، از حدود توانايى انسان معمولى بيرون است، امّا به اتكاى يك قدرت مافوق طبيعى كاملًا ممكن مى باشد.

روى هم رفته هر «معجزه» بايد داراى شرايط و امتيازات زير باشد:

1- معجزه بايد از نظر عقل و علم، امر معقول و ممكنى باشد.

2- بايد يك عمل خارق العاده باشد كه هيچ فرد انسانى حتى نوابغ جهان، و همچنين مرتاضان قادر به انجام آن به اتكاى نيروى بشرى نباشند.

3- آورنده معجزه با كمال اطمينان و قدرت از تمام انسان ها و متفكّران و نوابغ جهان دعوت براى «مقابله به مثل» بكند و همه را از

ص: 92

انجام آن عاجز بداند.

4- معجزه از نظر زمان، مكان، كيفيت، نوع و سائر شرايط محدود به هيچ حدى نيست، يعنى در هر گونه شرايط و در هر وضع و كيفيت امكان پذير است، زيرا از نيروى لايزال و نامحدود خداوند سرچشمه مى گيرد، و از همين جا يكى از فرقهاى اساسى ميان «معجزات» و «سائر خارق عاداتى» كه از مرتاضان و امثال آنها سر مى زند روشن مى شود. زيرا هر مرتاضى عمل خارق العاده خود رادر شرايط خاص و به كيفيت معيّنى انجام مى دهد، چون از نيروى محدود بشرى سرچشمه مى گيرد، و ممكن نيست كه او قادر به انجام هر خارق عادتى به هر كيفيت و در هر نوع شرايطى باشد، خود مرتاضان نيز مدّعى چنين قدرتى نيستند. (دقّت كنيد)

5- آورنده معجزه، هرگز در برابر رقيب خود شكست نمى خورد، و اگر شكست بخورد، مى فهميم عمل او معجزه نبوده است، زيرا نيروى لايزال و نامحدود الهى غير قابل شكست است، از اين جا فرق ديگرى ميان خارق عادات بشرى و معجزات پيامران به دست مى آيد.

6- معجزه يك معلول بدون علّت نيست، زيرا معلول بدون علّت عقلا محال است بلكه معجزه به نوبه خود معلول علتى است، يك علت غير عادى و غير مافوق طبيعى كه تسلّط بر آن از قدرت انسان عادى خارج است.

7- معجزه حتماً داراى هدف خاص تربيتى است و به عنوان سند زنده اى براى اثبات ارتباط آورنده آن، به جهان ماوراى طبيعت، و مبدأ جهان هستى است و چنان نيست كه يك نفر بنشيند به هوس خود، با مردم هوسبازى كه دور او جمع شده اند كلافه علل و معلول عادى جهان طبيعت را به هم بريزد و بازيچه خود سازد و هر كارى كه آنها مى خواهند و هوس دارند انجام دهد و به همين دليل معجزات تنها در موارد استثنايى صورت مى گيرد.

اين معرفى اجمالى از معناى «معجزه» مقدّمه اى براى بحث هاى مختلف اعجاز قرآن و بررسى جنبه هاى گوناگونى است كه با صراحت گواهى مى دهد اين كتاب بزرگ يك كتاب آسمانى است و ساخته مغز بشر نيست و آورنده آن پيامبر خداست.(1)


1- براى توضيح بيشتر درباره حقيقت معجزه و پاسخ ايراداتى كه به آن شده به كتاب« رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگتر» مراجعه فرماييد.

ص: 93

قرآن يك معجزه بزرگ و جاويدان

اشاره

قرآن يك معجزه گوياست.

چرا نتوانستند همانند قرآن بياورند؟

ص: 94

ص: 95

همه مسلمانان مى گويند قرآن سند زنده حقانيّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، و فوق افكار بشر است، و اين كتاب يك «معجزه» بزرگ آسمانى است.

امّا به چه دليل قرآن معجزه است؟ چرا مانند آن را نمى توان آورد و چرا فوق افكار متفكّران است؟

مگر محتويات اين كتاب بزرگ چيست؟ كه توانست در كالبد ملّتى مرده جان بدمد؟

بسيارى تصوّر مى كنند براى اثبات عظمت و اعجاز قرآن بايد به عبارات صريح و روشنى كه دانشمندان بيگانه درباره عظمت قرآن گفته اند استشهاد كنيم، در حالى كه اين راه صحيحى نيست، بايد رمز اعجاز و عظمت اين كتاب آسمانى را در خود آن جستجو كرد نه در خارج آن.

همان طور كه نزديكترين راه براى شناخت ارزش يك داروى شفابخش اين است كه روى خود آن مطالعه كنيم نه فقط گواهى پزشكان و تبليغات جرايد.

امّا چرا از ميان معجزات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله «قرآن» را انتخاب كرديم. و آن را محور بحثهاى خود در اين قسمت قرار داده ايم؟

پاسخ آن اين است كه اين كتاب بزرگ آسمانى سه امتياز غير قابل انكار بر تمام معجزات پيامبران پيشين و بر ساير معجزات خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دارد.

1- قرآن مرز «زمان» و «مكان» را درهم شكسته.

كارهاى اعجازآميزى كه از پيامبران پيشين نقل مى شود در دائره معينى از زمان و مكان قرار دارد مثلًا سخن گفتن نوزاد مرديم يعنى «عيسى» و همچنين گذشتن موسى عليه السلام از دريا بدون وسيله معمولى در مدار معينى از زمان و مكان قرار داشتند كه هر چه از آن فاصله گرفته شود كهنه مى گردد و علّت كهنه شدن همان قرار داشتن آنها بر نقطه معينى از نوار زمان و در دايره محدودى از مكان است كه براى افرادى كه بعداً مى آيند و يا در مكانهاى ديگر بوده اند پذيرفتن آن خالى از مشكلاتى نيست.

ص: 96

ولى قرآن مجيد مافوق زمان و مكان است يعنى همان است كه در دست اصحاب پيامبر بود، و همان قدر ما مى توانيم از آن بهره بگيريم كه اصحاب رسول خدا از آن بهره مى گرفتند، بلكه ما در اثر پيشرفت علوم به مسائلى از شگفتيهاى قرآن پى مى بريم كه شايد آنها مى بردند.

و نيز فاصله مكانى نمى تواند تأثيرى در وضع اعجاز قرآن داشته باشد زيرا كسانى كه در حجاز زندگى مى كردند به قرآن نزديكتر از كسانى كه در روم و ايران زندگى مى كردند، نبودند.

بنابراين قرآن مجيد يك حادثه زمانى نيست كه با گذشت زمان چون ديگر معجزات محو گردد و يك حادثه مكانى نيز نيست تا براى كسانى كه آن جا حضور داشته اند پذيرفتن آن مشكل باشد.

بلكه بايد گفت قرآن معجزه اى است كه مرزهاى «زمان و مكان» را درهم شكسته و به «ابديّت» پيوسته و به صورت يك معجزه «جهانى» و «جاودانى» در آمده است. بديهى است يك دين جهانى و جاويدانى بايد يك چنين سند جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد. اين يكى از امتيازات قرآن است.

2- يك معجزه روحانى

امور خارق العاده اى كه از پيامبران ديگر نقل شده همه جنبه جسمى داشته يعنى چشم و گوش انسان را تسخير مى كرده، همچون زنده ساختن مردگان و سخن كودك نوزاد.

ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف معمولى تركيب يافته آن چنان معانى بزرگ در بر دارد كه در اعماق جان نفوذ مى كند، مغزها، انديشه ها و ارواح انسانها را مسخّر مى سازد. برترى چنين معجزه اى بر معجزات جسمى نيازى به توضيح ندارد.

ص: 97

3- يك معجزه گويا

اشاره

پيامبران پيشين مى بايست همراه معجزه خود باشند و براى معجزه بودن آن مردم را به مقابله به مثل دعوت كنند.

ولى قرآن يك معجزه گوياست، نياز به معرفى ديگرى ندارد، خودش به سوى خود دعوت مى كند مخالفان را به مبارزه مى خواند، محكوم مى سازد و از ميدان مبارزه پيروز بيرون مى آيد لذا پس از وفات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همچون زمان حيات او به دعوت خود ادامه مى دهند.

ص: 98

ص: 99

چرا قرآن كلام خداست؟

ص: 100

ص: 101

به سوى شناسايى قرآن

اين سخن در ميان همه مردم، اعم از مسلمانان و غير مسلمانان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمّد صلى الله عليه و آله آورده، عقلها را در برابر خود تسليم كرد و تا كنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد.

سبك اين كتاب با هيچ يك از سبكهاى معمول ميان عرب شباهت ندارد.

امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرار گيرد همچون ستاره فروزانى در شب تاريك مى درخشد.

«ابوالعلاء معرى»(1)

چرا و چگونه قرآن ساخته فكر بشر نيست؟

اين سؤال يك پاسخ كوتاه و اجمالى و يك پاسخ مفصّل دارد. پاسخ مفصل آن را در بحثهاى مختلف آينده تحت عنوان:


1- وى از نويسندگان و شعراى نامى قرن چهارم و پنجم هجرى است، تولّد او را در سال 363 و وفات او را در 449 نوشته اند از هوش و ذكاوتش داستانها نقل مى كنند، ايمانش به اسلام مورد ترديد است ولى به قرآن احترام فوق العاده اى مى گذاشته است.

ص: 102

1- اعجاز قرآن از دريچه كشش الفاظ و جاذبه و معانى شيرينى بيان و رسا بودن عبارات تا آن جا كه مخالفان آن را «سحر» ناميدند.

2- از دريچه فرهنگ و معارف دينى

3- از دريچه علوم و دانشهاى گوناگون

4- از دريچه تاريخ

5- از دريچه قوانين مختلف مدنى و اثرات عظيم اجتماعى

6- از دريچه پرده برداشتن از حوادث آينده.

و امّا پاسخ اجمالى آن

گفتيم اعجاز يك امر خارق العاده و مافوق توانايى انسان و حتى نوابغ جهان است، به طورى كه حكايت كند كه يك عامل مافوق طبيعى در آن تأثير داشته است.

هر گاه چنين عملى از كسى سربزند و مردم را به مقابله دعوت كند و همه از انجام مانند آن عاجز شوند، مسلّم مى شود كه از ناحيه مبدأ جهان آفرينش تأييد مى گردد.

و هر قدر اين دعوت عمومى (تحدّى) قويتر، گوياتر و اعتراف ديگران به عجز صريحتر باشد، قدرت اعجاز زيادتر خواهد بود.

مقدّمات روشن

اين مسائل براى هيچ كس جاى ترديد نيست كه:

1- پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از يك محيط عقب افتاده و نيمه وحشى قيام نمود.

2- سرزمين حجاز آن قدر عقب مانده بود كه حتّى جهان گشايان بزرگ دنيا مانند «رامسيس دوّم» «اسكندر مقدونى» از تسخير آن چشم پوشيدند چون به مشكلاتش نمى ارزيد.

3- پيامبر اسلام فردى درس نخوانده بود، چه اين كه محيط حجاز

ص: 103

جاى تحصيل نبود و دانشمندى در آن وجود نداشت.

سفرهاى پيامبر صلى الله عليه و آله به خارج هم آن قدر كوتاه مدّت و پر مشقّت بود كه احتمال تحصيل وى در آن مسافرتها مساوى صفر است.

چگونه ممكن است كسى درس خوانده باشد و مرتب خود را «امى» معرفى كند و به او اعتراض نكنند، و چگونه مى شود مردم خود و استادش را نشناسند. قرآن روى كلمه «امى» يعنى درس نخوانده در مورد پيامبر اسلام مكرّر تكيه كرده است (1) و نيز صريحاً مى گويد:

«وَ مَا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِه مِنْ كِتَابٍ وَ لَاتَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذَا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»(2)

«پيش از اين كتابى نمى خواندى و چيزى با دست خود نمى نوشتى تا مايه ترديد و شك گمراهان گردد».

چنين كسى از چنان محيطى به پاخاست و كتابى آورد كه وضع آن محيط آشفته، فقير، تاريك، محروم و پرهرج و مرج را به كلّى دگرگون ساخت و هر شنونده اى را مسحور و مجذوب خود نمود.

و با صراحت و قاطعيت همراه با «تشويق» و «تحريك» همه را دعوت به مبارزه كرد. جملاتى در دعوت به مقابله در قرآن ديده مى شود كه بايد به اصطلاح معمولى به «رگ غيرتشان» برخورد كرده باشد و اگر مى توانستند مثل آن را آورده باشند ولى نياوردند.

مثلًا در اين آيه مى خوانيم:

«بگو اگر تمام جهانيان اجتماع كنند مانند قرآن بياورند نمى توانند، اگر چه نهايت همكارى و همفكرى را به خرج بدهند».(3)

و در آيه 13 و 14 سوره هود شرايط مبارزه را سبكتر گرفته و مى فرمايد: «مى گويند: اين آيات را به خدا بسته (ساختگى است) بگو (اگر چنين است) شما هم ده سوره ساختگى مانند آن بياوريد، و غير از خدا هر كسى را مى توانيد به كمك خود دعوت كنيد، اگر راست مى گوييد.

اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد اين آيات از طرف خدا


1- سوره اعراف، آيات 157 و 158.
2- سوره عنكبوت، آيه 48.
3- سوره اسراء، آيه 88.

ص: 104

است.

و در مورد سوّم شرايط مبارزه را به حدّاقل كاهش داده و درسوره بقره آيه 21 و 22 مى گويد: «اگر در كتابى كه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديدى داريد (لااقل) يك سوره مانند آن را بياوريد، و گواهان (و همفكران) خود را غير از خدا دعوت كند، اگر راست مى گوييد (و اگر اين دعوت صريح را نپذيرفتيد) اين كار را انجام ندادند- گر چه هرگز نمى توانند انجام بدهند- (بگو) از آن آتشى بپرهيزيد كه آتش افروزش مردم و سنگهاست و براى كافران مهيا شده است».

صراحت اين دعوت و تحريك به مبارزه در اين آيات را از جملات زير به خوبى استفاده مى شود:

«اگر راست مى گوييد» «غير از خدا هر كسى را مى توانيد به كمك خود دعوت كنيد» «ده سوره ساختگى» «هرگز نمى توانيد» «از تمام جهانيان استمداد كنيد» «لااقل همانند آن يك سوره بياوريد» «اگر كافر شويد آتش سوزانى در انتظار شماست».

با توجّه به اين كه شنوندگان كسانى بودند كه ماده تحريك شدن در وجودشان مساعد بود، و همه چيزشان در خطر مى ديدند و در صورت مبارزه مى توانستند همه چيز و حتى جان خود را از مهلكه نجات دهند، به اين نكته نيز توجّه داريد كه اين دعوت منحصر به يك زمان نيست بلكه تمام مراكز علمى دنيا در تمام اعصار را به مقابله دعوت مى كند.

ص: 105

مبارزه شروع مى شود

از بحث گذشته دو نكته روشن مى شود:

1- قرآن با لحنى قاطع مخالفان را به مبارزه دعوت كرده كه اگر مى توانند مانند آن را بياورند، و طرز بيان در اين دعوت «دعوت به مبارزه» توأم با انواع تعبيرات تحريك آميز است.

2- اين مبارزه موضوع ساده اى نبود بلكه مبارزه «سياسى» «اقتصادى» و «اجتماعى» بود كه به قيمت موجوديت آنها تمام مى شد لذا ناچار بودند در آن شركت كنند. به عبارت ديگريك مبارزه حياتى بود كه مسير و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت، چرا؟

به خاطر اين كه قرآن با هر گونه معبودى جز خداوند يگانه مبارزه مى كرد و عبوديت را مخصوص خدا مى دانست. و آنها ملّتى بودند كه بت پرستى در تمام شئون زندگيشان حكومت مى نمود.

بديهى است اين برنامه، اساس زندگى آنها را درهم مى ريخت، لذا ناچار بودند تا آخرين نفس با اين آيين جديد مبارزه نمايند.

در تواريخ مى خوانيم كه آنها از بزرگان و ريش سفيدان دنيا ديده و باهوشى چون «وليد بن مغيره مخزونى» كه مردى ثروتمند بود، و در ميان اعراب به حسن تدبير و فكر و صائب شهرت داشت، نظر خواستند حتى او را براى تحقيق بيشتر نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرستادند كه نظر خود را درباره چگونگى اين آيات عجيب كه نفوذ خارق العاده اش آنها را به وحشت انداخته بود اعلام دارد.

«وليد» از پيامبر صلى الله عليه و آله خواهش كرد آياتى از قرآن را بر او بخواند و پيامبر صلى الله عليه و آله قسمتى از سوره «حم سجده» را تلاوت كرد، اين آيات چنان تأثير و هيجانى در او ايجاد كرد كه بى اختيار از جا حركت نمود و به محفلى كه از طرف طايفه او (بنى مخزوم) تشكيل شده بود درآمد و گفت:

«به خدا سوگند از محمّد سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان.

ص: 106

تا آن جا كه گفت: «و ان له لحلاوه، و ان عليه لطلاوه و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و انه يعلوا و لايعلى عليه گفتار او شيرينى و زيبايى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پر ثمر و پايين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن) پرمايه است. گفتارى است كه بر هر چيز پيروز مى شود و چيزى برآن پيروز نخواهد شد».

زمزمه در ميان قريش افتاد كه «وليد» دلباخته محمّد صلى الله عليه و آله شده، ابوجهل تصميم گرفت چاره او را بكند، به منزل او رفت و جريان را به او گفت و او را به مجلس قريش آورد.

«وليد» رو به جمعيّت كرد و گفت آيا تصوّر مى كنيد محمّد ديوانه است؟ هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟

... حضار گفتند نه.

- تصوّر مى كنيد او دروغگوست؟ آيا تاكنون به راستگويى و امانت مشهور نبوده؟ و در ميان شما به عنوان «صادق امين» معروف نبوده است؟

سرشناسان قريش گفتند پس چه بايد به او نسبت دهيم؟

وليد فكرى كرد و گفت بگوييد «ساحر» است.

آرى تنها جواب آنها براى خاموش كردن توده مردمى كه هر زمان به آنها فشار مى آوردند و مى خواستند پاسخ اين گفتار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را بدهند كه به آنها مى گفت «اگر راست مى گوييد اين آيات را از طرف خدا نيست مانند آن را بياوريد» اين بود

«اين آيات سحر است و محمّد ساحر چيره دستى است كه مى خواهد آيين نياكان شما را به خطر اندازد، از او دورى كنيد از او فاصله بگيريد».

آنها تلاش نمودند ولى اثرى نبخشيد و نتوانستند بياورند و خواهيم دانست كه همين انتخاب تعبير «سحر» چه اندازه پرمعناست و چگونه حكايت از نفوذ خارق العاده آيات قرآن در اعماق دلها مى كند كه آنها به غلط نام آن را «سحر» نهادند در حالى كه هيچ ربطى به سحر نداشت.

از كجا كه نياوردند؟

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه ما از كجا بدانيم مانند قرآن را

ص: 107

نياورده اند؟ شايد آورده باشند ولى در لابه لاى تاريخ گذشتگان، مانند بسيارى از حوادث ديگر مدفون شده و يا مسلمانان متعصّب در محو آن كوشيده اند؟

پاسخ اين سؤال براى كسانى كه با تاريخ اسلام آشنا هستند واضح است و براى ديگران با در نظر گرفتن سه نكته واضح مى گردد:

1- در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از رحلت آن حضرت مسيحيان و يهوديان سرسخت و متعصّبى در مكّه و مدينه بودند كه براى تضعيف روحيه مسلمانان از هر سوژه اى استفاده مى كردند و با هم مسلكان خود در خارج ممالك اسلامى ارتباط داشتند و نيز گروهى «مسلمان نما و منافق» در بين مسلمانان بودند كه رل جاسوسى بيگانگان را نيز برعهده گرفته بودند.

اگر كسى مثل قرآن آورده بود همه جا را پر مى ساختند و به هر قيمتى بود آن را حفظ كرده و به خارج مى فرستادند، در صورتى كه در هيچ تاريخى چنين مطلبى نيامده است.

2- قرآن در آيات متعدّد، هم در مكّه و هم در مدينه «تحدى» و دعوت به مبارزه نموده، اگر مانند آن را آورده بودند ديگر دعوت خود را تكرار نمى كرد، ولااقل بايد در مورد آن چه آورده اند براى تازه مسلمانان توضيحى بدهد، آن هم تازه مسلمانانى كه از كوچكترين چيز خرده مى گرفتند.

3- در همين زمان و اعصار نزديك به ما، دستگاههاى تبليغاتى مسيحيان و سائر مخالفان كه اسلام را دشمن سرسخت خود مى دانند و بودجه هاى هنفگتى را صرف تبليغات مى كنند و نويسندگان تواناى عربى الاصل را در اختيار دارند، اينها چرا مانند قرآن نمى آورند؟

اگر مى توانستند آياتى بياورند كه با آيات قرآن رقابت كند حتماً اين كار را مى كردند زيرا در اين صورت سنگر بزرگى را فتح كرده بودند و يك وسيله مؤثر تبليغى به چنگ آنها مى افتاد و به اين وسيله مسلمانان را خلع سلاح مى كردند امّا نياوردند چون نمى توانستند و نخواهند توانست (1).


1- افرادى خواسته اند چيزى مانند قرآن بياورند ولى خود را رسوا ساخته اند براى آشنايى با اين قسمت به كتاب« قرآن و آخرين پيامبر» صفحه 43 به بعد مراجعه فرماييد.

ص: 108

ص: 109

جنبه هاى مختلف اعجاز قرآن

اشاره

1- اعجاز قرآن از نظر جاذبه فوق العاده

2- اعجاز قرآن از نظر ارائه يك مكتب فكرى عالى

3- اعجاز قرآن از نظر علوم روز

ص: 110

ص: 111

تاكنون سربسته درباره اعجاز قرآن سخنانى گفتيم و اكنون نوبت تفكيك جنبه هاى مختلف آن رسيده است.

چنان كه گفتيم اعجاز قرآن را از دريچه هاى مختلفى مى توان بررسى كرد مانند.

1- رسا بودن تعبيرات، و نفوذ فوق العاده يعنى «فصاحت و بلاغت»

2- از نظر ارائه عقايد صحيح

3- از نظر علوم و دانشهايى كه بشر در آن روز به آن دست نيافته بود.

4- از نظرتاريخ صحيح و خالى از هر گونه خرافات.

5- از نظر طرح قوانين و آثار اجتماعى.

6- از نظر اخبار از حوادث آينده.

7- از نظر عدم تضاد و اختلاف در آن.

ولى به خاطر اختصار ما تنها سه قسمت آن را در اين جا يادآور مى شويم و كسانى كه اطّلاعات بيشترى در اين زمينه مى خواهند، به كتاب «قرآن و آخرين پيامبر» مراجعه كنند.

ص: 112

1- جاذبه قرآن

اشاره

در لابه لاى گفتگوهاى دشمنان سرسخت و لجوج اعترافاتى يافت مى شود كه بيش از گفتار مستدل دوستان پرده از روى مطالب بر مى دارد. زيرا دشمنان مى خواهد نقاط قوّت را به هر وسيله است انكار كند و آن را «وارونه نشان دهد» براى اين كار ناچار است تفسيرهاى غلط و ناهنجارى از خود بتراشد كه با يك نوع اعتراف ضمنى به اصل وجود نقطه قوت همراه است.

از تواريخ و از خود قرآن مجيد بر مى آيد كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبتهاى ناروايى از قبيل «مجنون» «شاعر» «گاهى» «كاهن» و «ساحر» مى دادند(1) كه در حقيقت هر كدام نكته اى داشت.

از اين جهت «مجنون» مى گفتند كه او با رسوم و عادات ديرينه آنها كه جزء امور بديهى و مسلّم آنها شده بود مخالفت مى كرد، آنها تقليد كوركورانه و پيروى بدون قيد و شرط از عادات و رسوم غلط محيط خود «شرط عقل» مى دانستند و كسى كه با آن مخالفت كند «مجنون».

و از اين نظر «شاعرش» مى ناميدند كه آيات موزون قرآن و جمله هاى زيبا و رساى آن چنان شور و هيجانى در دلها برپا مى كرد كه موزون ترين اشعار حماسى عرب در آن عصر كه «عمر طلايى شعر و ادب عربى» محسوب مى شد قدرت برابرى با آن نداشت. و گرنه پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز سابقه شعر و قافيه پردازى نداشته است.

و اگر نسبت «كهانت» به او مى دادند بر اثر اين بود كه با صراحت و قاطعيت، اخبارى مربوط به حوادث آينده بيان مى داشت.

مخالفان براى پرده افكندن بر اين حقيقت نام «كاهن» بر آن


1- سوره صافات، آيه 36، سوره طور، آيه 29 و سوره مدثر آيات 24 و 25 در اين باره است.

ص: 113

حضرت گذاشتند.

امّا نسبت «سحر» بسيار قابل دقّت است. به گواهى آيات 24 و 25 سوره «مدثر» علّت اين نسبت ناروا همين آيات قرآن بوده است يعنى اگرسحرى بود، چيزى جز همين نفوذ خارق العاده آيات نبوده است.

اين نسبت گواهى مى دهد كه نفوذ آيات قرآن در دلها به قدرى عميق و صريح بوده كه نمى توانستند آن را يك امر عادى تلّقى كنند. لذا واژه اى جز «سحر» پيدا نكردند كه بتواند آن نفوذ فوق العاده را مجسم نمايد و پرده اى بر روى يك حقيقت بزرگ يعنى «جاذبه فوق العاده قرآن» بيندازد.

بنابراين نسبت «سحر» و «شعر» به آيات قرآن دادن و متّهم ساختن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به اين دو موضوع از ناحيه مخالفان يكى از مدارك زنده نفوذ و تأثير خارق العاده آيات قرآن در افكار و نفوس شنوندگان است و شيرينى و جذابيت و فصاحت و بلاغت اعجاز اخير قرآن را مدلّل مى سازد، منتها آنها براى اغفال مردم ساده لوح اين دو واژه را به غلط در اين مورد بكار مى بردند تا روى واقعيتى بزرگ پرده بيفكنند.

ص: 114

زيبايى ظاهر و عمق معنا

آثار ادبا و نويسندگان به دو دسته متمايز تقسيم مى شود جمعى بيشتر به زيبايى الفاظ اهميّت مى دهند و دربند عمق معنا نيستند. و به عكس گروهى الفاظ را به چيزى نمى گيرند و تمام قدرت خود را متوجّه عمق معانى مى كنند. البتّه در ميان سخن سرايان عدّه اى هم هستند كه به هر دو قسمت توجّه دارند ولى بسيار محدودند و انگشت شمار.

علّت تقسيم به دو دسته هم معلوم است زيرا الفاظ و جمله بنديهاى زيبا هميشه با معانى تطبيق نمى كند و تمام ريزه كاريهاى آن را دقيقاً منعكس نمى سازد. لذاست كسانى كه به عمق معنا توجّه دارند بر سر دو راهى «زيبايى الفاظ» و «زيبايى معنا» ناچار يكى را انتخاب مى كنند گاهى معنايى را مقدّم مى دارد و الفاظ زيبا را فداى معنا مى كنند و گاهى به الفاظ زيبا و سجع و قافيه توجّه دارند معنا را فداى الفاظ مى نمايند.

بدين جهت است كه جمع هر دو (زيبايى الفاظ و زيبايى معنا) يك قدرت و نبوغ فوق العاده مى خواهد.

قرآن اين امتياز بزرگ را در حد اعجاز دارد، الفاظ آن در نهايت عذوبت و شيرينى، جمله بنديهايى در نهايت ظرافت و زيبايى، كلمات آهنگ دار و موزون، و با اين همه كاملًا قالب معانى با تمام ريزه كاريها و دقائقش مى باشد.

براى يافتن اين حقيقت بهترين راه مطالعه و دقّت خود قرآن است كه در ذيل نمونه هايى از آن خواهيد خواند.

اين بود اشاره اى به معانى عميق قرآن و عبارات دلنشين آن و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله درباره قرآن مى گفت:

«ظاهره انيق و باطنه عميق؛ ظاهرش زيبا و باطنش عميق است».

ص: 115

صراحت و قاطعيت

رهبران فكرى بايد صراحت داشته باشند

همه از صراحت لهجه لذت مى برند، چرا كه در پرتو آن حقايق عريان و پوست كنده و بدون تحريف بيان مى شود، صراحت لهجه دليل شهامت و ايمان گوينده است در حالى كه افراد «ترسو و محافظه كار» چهره حقيقت را در لا به لاى هزار گونه پرده هاى رنگارنگ با تار و پود «خيال و ترس» مى پيچند.

چند پهلو سخن گفتن نشانه عدم اعتماد گوينده به گفته هاى خود و يا علامت ترس و وحشت او از طرز قضاوت شنوندگان است.

لذا مى بينيم رهبران فكرى مخصوصاً پيامبران كه مدافع حقوق رنجبران بوده اند در صراحت و قاطعيت برديگران امتياز داشته اند. گفتگوى موسى عليه السلام با فرعون نمونه اين موضوع است و جمله پرمعناى امام على عليه السلام در فرمان خود به مالك اشتر شاهد ديگرى براى اين حقيقت است كه مى گفت «ملّتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با «صراحت» نگيرد هرگز روى سعادت نخواهد ديد».

از امتيازات بزرگ قرآن همين صراحت و قاطعيت است.

مى دانيم قرآن بسيارى از مطالب خود را با قسم شروع مى كند سوگند به زمين و آسمان و قلم و مانند آن كه علاوه بر توجّه دادن مردم به اهميّت چيزى كه به آن قسم خورده، نمونه اى از قاطعيت و صراحت خاص قرآن است.

و نيز علاوه بر سوگندهاى متعدّد بسيارى از آيات با ادات تأكيد توأم است كه هر كس با اين كتاب آسمانى آشنا شود در همان مراحل نخستين تحت تأثير لحن جدى و قاطع و نافذ آن قرار مى گيرد.

ص: 116

نمونه اى از صراحت قرآن

هم اكنون به لحن قاطع و كوبنده قرآن درباره آيين بت پرستى كه در آن محيط جلال و شكوه خاصّى داشته توجّه كنيد.

قرآن براى درهم شكستن آن «جلال و شكوه قلّابى» (بتها) و نشان دادن ضعف و ناتوانى آنها مى گويد «إِنَّ الَّذيِنَ تَدْعُونَ مِنَ دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لَايَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ تمام خدايان شما اگر اجتماع كنند حتى از آفريدن يك مگس عاجزند و اگر مگس چيزى از آنها بربايد قدرت بازگرفتن آن را ندارند»(1)

و زمانى بيچارگى و زبونى آنها را در داستان ابراهيم بت شكن بدين صورت بيان مى كند «چگونه خدايانى كه نه به حال شما سودى دارند و نه مى توانند كمترين ضررى به شما برسانند پرستش مى كنيد؟

اف بر شما و برخدايان ساختگى شما اى بى عقلها»(2) اين سخن را ابراهيم هنگامى به آنها گفت كه در برابر استدلالش گنگ شده بودند و عرق شرم از پيشانى آنها جارى بود.

و باز ابراهيم به زبان ديگر از آنها قرار مى گيرد «هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ* أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ؛ آيا اين خدايان، صداى شما را مى شنوند يا اين كه سود و زيانى به شما مى رسانند؟»(3)

و بالاخره هنگامى كه بت پرستان براى فرار از اين منطق كوبنده مى گويند «بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا»(4)؛ پيرو آيين و سند پدران هستيم» و خود را در پناه احترام و قداست نياكان در افكار عمومى قرار دهند، قرآن آنها را به باد انتقاد مى گيرد و با صراحت مى گويد: أَوَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لَايَهْتَدُونَ؛ آيا نه اين است كه پدران آنها نيز بى عقل و گمراه بودند».(5)

و در جاى ديگر صريحاً مى گويند «لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ فِى


1- سوره حج، آيه 73.
2- سوره انبيا، آيه 66 و 67.
3- سوره شعرا، آيات 72 و 73.
4- سوره بقره، آيه 170.
5- سوره بقره، آيه 170.

ص: 117

ضَلَالٍ مُبِين؛ مسلّماً شما و پدرانتان در يك گمراهى آشكار بوديد».(1)

البتّه اين مبارزه در امروز شايد ساده جلوه كند ولى اگر عظمت بتها را در آن عصر به نظر آوريم اهميّت آن در خواهيم يافت.

متانت و عفت بيان

قرآن در تعبيرات خود نهايت متانت و عفّت را رعايت نموده است و اين موضوع به فصاحت و بلاغت آن رنگ خاصّى بخشيده است.

در قرآن هيچ گونه تعبير زننده، ركيك، ناموزون و دور از عفت يافت نمى شود. در ميان تمام سرگذشت هاى قرآن يك داستان عشقى واقعى (نه خيالى) وجود دارد و آن داستان يوسف و زليخاست كه از عشق سوزان يك زن زيباى هوس آلوده با جوانى ماهرو و پاك دل سخن مى گويد.

گويندگان و نويسندگان داستانهاى عشقى هر قدر مهارت داشته باشند گرفتار يكى از دو اشكال مى شوند يا بايد جلو زبان و قلم را رها كنند و حقّ مطلب را ادا سازند گو اين كه همه گونه تعبيرات تحريك آميز همراه داشته باشد.

و يا جلو زبان و قلم را بگيرد و پاره اى از صحنه ها را به خاطر حفظ نزاكت درهم بپيچند و سربسته تحويل دهند.

امّا قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس داستان يوسف و زليخا به طرز شگفت انگيزى «دقّت در بيان» را با «متانت» به هم آميخته، بدون اين كه از ذكر وقايع چشم بپوشد.

و اين جاست كه مى گوييم يك فرد درس نخوانده آن هم در آن محيط هرگز قدرت ندارد چنين عملى را انجام دهد.


1- سوره انبياء، آيه 54.

ص: 118

ص: 119

2- اعجاز قرآن از نظر ارائه يك مكتب فكرى عالى

اشاره

ص: 120

ص: 121

عقايد در محيط ظهور قرآن

محيطى است پر از بتها و بتكده هاى باشكوه، از بتهاى خانگى گرفته تا بتهاى قبيله و بتهاى بزرگ كه مورد توجّه هر شهر و ديار است.

بتها را با دست خود مى سازند و مقدّرات خود را به دستش مى سپارند و در برابرش زانو مى زنند و با اصرار آن «شريك خدا» يا «واسطه فيض» و يا «شفيع» درگاه او مى دانند.

آنها «اللَّه» را خالق آسمانها و زمين مى دانستند ولى بتها را طبق آيه 33 سوره «رعد» شريك خدا قرار مى دادند. «وَ جَعَلُو للَّهِ شُرَكَاءَ؛ ويا شفيعان درگاه خدا مى دانستند» وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَالَايَضُرُّهُمْ وَ لَايَنْفَعَهُمْ وَ يَقُولُونَ هوُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَاللَّهَ؛ آنها چيزهايى را پرستش مى كنند كه نه به آنها زيان مى رسانند و نه سودى به حال آنها دارند و مى گويند اين بتها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند»(1).

عقيده به بتها زيربناى زيربناى عقايد و افكار مذهبى آنان را تشكيل مى داد و روح بت سازى و بت تراشى و بت پرستى بر سراسر ايده هاى آنها با تمام قدرت حكومت مى كرد.

اعراب با اين كه خود از داشتن دختر نفرت داشتند، فرشتگان را دختران خدا مى دانستند(2) براى خداوند صفات انسانى قائل بودند. و مسأله شرك (تعدد خدايان) به قدرى پيش آنها مسلّم بود كه اگر كسى دم از وحدت و يگانگى معبود ميزد از سخن او وحشت مى كردند و با تعجب مى گفتند «أَجَعَلَ الْأَلِهَةَ إِلهاً وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَى ءٌ عُجَابٌ؛ آيا اين پيامبر به جاى آن همه معبود تنها يك معبود قرار داده؟ راستى چيز عجيبى است؟»(3)

معاد و رستاخيز مورد انكار آنان بود و نمى توانستند هضم كنند كه ممكن است اعضاى پوسيده بار ديگر جامه حيات در تن كنند.

«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ هَلْ نَدْلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلِّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِىْ خَلقٍ جَدِيدٍ* أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ(4)؛ كافران


1- سوره يونس، آيه 18.
2- سوره زخرف، آيه 17.
3- سوره ص، آيه 5.
4- سوره سبأ، آيه 7 و 8.

ص: 122

گفتند آيا كسى را به شما نشان دهيم كه مدّعى است هنگامى كه شما به صورت اجزاى بسيار زيادى در زمين پراكنده شديد بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيد يافت؟ آيا او بر خدا دروغ بسته يا جنون دارد؟»

افكار آنها در همه جا پر از خرافات بود.

حال توجّه كنيد كه معارف قرآن در اين مورد چيست و چگونه براى كوبيدن افكار بت پرستان و تكان دادن مغزهاى خفته آنان، و بالاخره براى توجّه دادن آنها به قبح و زشتى اين عقيده خرافى وارد ميدان مى شود

يك جا از قول ابراهيم معلّم توحيد چنين نقل مى كند:

«مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُون* قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِينَ* قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ فِى ضَلَالٍ مُبِينٍ اين عكسها و نقوش و مجسمه ها كه در برابر آن زانو مى زنيد چيست؟ گفتند ما پدران خود را ديديم كه آنها را پرستش مى كنند. گفت شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد»(1).

در اين جا قرآن بر مسأله حفظ عادات و رسوم نياكان كه مصداق «گمراهى» يا «گمراهى آشكار» است خطّ بطلان مى كشد.

و در جاى ديگر مى گويد: «قُلْ أَفَاتَخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَايَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لَاضَرّراً) اين بتها كه پرستش مى كنيد مالك سود و زيان خويش نيستند (پس پرستش آنها چه نتيجه اى دارد؟)(2)»

قرآن و اثبات وجود خدا

قرآن درباره اثبات وجود خدا نزديكترين و روشنترين راه را پيموده گاهى از طريق توجّه دادن به نداى فطرت وارد شده و مى گويد: «فَإِذَا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوْا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرّ إِذَا هُمْ يَشْرِكُونَ هنگامى كه سوار بر كشتى شوند (و در ميان امواج خروشان و طوفانهاى كوبنده گرفتار آيند) خدا را با توحيد و اخلاص تمام مى خوانند (و نور فطرت


1- سوره انبياء، آيه 52- 54.
2- سوره رعد، آيه 16.

ص: 123

آنها در اين هنگام آشكار مى گردد) امّا موقعى كه آنها را نجات داديم و به خشكى رسيدند بار ديگر شرك و بت پرستى را آغاز مى كنند»(1).

ولى بيش از «توحيد فطرى»، روى «توحيد استدلالى از طريق «سير در آفاق و انفس» و مطالعه در اسرار آفرينش زمين، آسمان، انسان گياهان، حيوانات، كوهها، درياها و ... تكيه مى كند.

قرآن در بيان صفات خدا بيان عميق و جالبى دارد، يعنى او را از آنچه در عالم امكان از صفات محدود و آميخته به نقص است مبرّا مى كند و مى گويد: «لَيْسَ كَمَثْلِهِ شَىْ ءٌ» هيچ چيز مانند او نيست».(2)

و در آيه 22 تا 24 «سوره حشر» خداوند را چنين توصيف مى كند:

«او خداوندى است كه به جز او معبودى نيست، از اسرار درون و برون، پنهان و آشكار آگاه است، او بخشنده و بخشايشگر است، او خداوندى است كه جز او معبودى وجود ندارد، سلطان و حكمروا اوست، از هر عيب و نقصى منزه است، ايمنى بخش و نگاهبان و مراقب و پيروز و قاهر و بلند مرتبه و شايسته عظمت مى باشد، پاك و منزه است از اين شريكهايى كه براى او درست كرده اند، او خداوندى است ايجاد كننده، آفريننده، طرح كننده صورتها، صاحب نامها و صفات نيك، تمام موجودات زمين و آسمان تسبيح او مى گويد و او صاحب قدرت و داناست»(3)

درباره توصيف علم خداوند مى گويد «اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند و دريا با هفت درياى مركب گردد، با اين حال كلمات خدا تمام نمى شود (و قادر به نوشتن علوم او نخواهد بود)(4).

در واقع اين بيان تصويرى است از بى نهايت ولى تصويرى با يك عدد «زنده» كه يك واقعيت اجمالى عظيم را با يك تجسّم فوق العاده قوى در فكر انسان منعكس مى سازد. و در مورد علم بى پايان خدا به همه چيز مى گويد «يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورٌ؛ از چشمهايى كه به خيانت گردش مى كنند آگاه و از اسرار درون سينه ها باخبر است»(5).


1- سوره عنكبوت، آيه 65.
2- سوره شورى، آيه 11.
3- هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ* هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلْكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ* هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِىُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى الَّسمواتَ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
4- سوره لقمان، آيه 27.
5- سوره غافر، آيه 19.

ص: 124

و درباره عموميت قدرتش در ضمن بحث معاد مى فرمايد: «إِنّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ؛ هنگامى كه چيزى را اراده كند فرمان مى دهد ايجاد شو و فوراً ايجاد مى شود».(1)

و درباره احاطه او به همه چيز و حضور او در همه جا تعبيرات بلندى دارد كه مخصوص خود قرآن است.

«وَ للَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛ مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر طرف رو كنيد رو به سوى اوست».(2)

«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ؛ او همراه شما و با شماست هر كجا باشيد و آنچه را عمل مى كنيد مى بينيد»(3).

هنگامى كه به مفاهيم اين آيات توجّه شود و به يادآوريم كه عموم موجودات تسبيح خدا مى گويند و نغمه روح پرور توحيد از تمام ذرات هستى به گوش مى رسد مى شود انسان خود را در عالمى ديگر احساس مى كند، عالمى كه با عالم معمولى مابسيار فرق دارد، جهانى كه سراسر گوش و زبان است سراسر روح و احساس و سراسر مراقبت و مسئوليت و بالاخره سراسر نور و روشنايى است.

چگونه مى توان باور كرد كه اين تعليمات از درون بتكده هاى كثيف و آلوده برخيزد و محيطى كه جز ظلمت و جهل محصولى نداشت مبتكر چنين افكارى باشد.

قرآن درباره نسبتى كه بت پرستان مى دادند كه فرشتگان دختران خدايند مى گويد: «گفتند خداوند فرزندى براى خود اختيار كرده است، چنين نيست، آنها (فرشتگان) بندگان بزرگوار او هستند كه هرگز بدون اجازه سخنى نمى گويند، و به فرمان او عمل مى كنند، او اعمالى را كه انجام داده اند و اعمالى را كه انجام خواهند داد مى داند، و آنها جز براى كسانى كه خداوند راضى است شفاعت نمى كنند و از ترس (كيفر) او بيمناكند».(4)

در مورد رستاخيز كه براى بت پرستان زنده ساختن استخوانهاى پوسيده باوركردنش سخت بود مى گويد:

«خداوند نه تنها قادر بر اين كار است بلكه قادر است كه خطوط


1- سوره يس، آيه 82.
2- سوره بقره، آيه 115.
3- سوره حديد، آيه 4.
4- سوره انبياء، آيات 26- 30.

ص: 125

سرانگشتان را نيز دوباره به همان صورت بازگرداند».

«أَيَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ* بَلى قَادِرِينَ عَلى أَن نُسَوِّىَ بَنَانَهُ»(1)

موضوع تجديد ساختمان سرانگشتان با توجّهى كه اخيراً در مورد خطوط سرانگشتان شده خيلى پرمعنا است.

حتى براى رنگ حسى دادن به مسئله معاد گاهى انسان را متوجّه خلقت نخستين خودش مى كند و زمانى توجّه به دوران جنينى مى دهد و گاهى هم او را به سير طبيعت مى برد كه چگونه خداوند زمينهاى مرده را زنده مى كند، چنانكه در سوره حجّ آيه 5 و 6 آمده است.

در اين جا ابتدا صحنه آفرينش انسان نخستين را خاك، سپس خلقت انسانهاى بعد را كه در آغاز نطفه اى تك سلولى هستند شرح مى دهد كه چگونه در ظلمتكده رحم پرورش مى يابند، بعداً زندگى و مرگ گياهان و حيات و مرگ مكرر زمين را در زمستان و بهار پيش مى كشد و معاد را به صورت يك قانون عمومى و همگانى در جهان آفرينش مجسّم مى سازد.

قرآن در مورد ضبط اعمال و حفظ آنها سخنانى دارد. گاهى زمين را يك بايگانى بزرگ اعمال مى شمارد «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا* بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَهَا؛ آن روز زمين خبرهايش را باز مى گويد و به وحى و الهام الهى اين كار را انجام مى دهد»(2).

و در جاى ديگرى پوست بدون و دست و پا را شاهد و گواه اعمال معرفى مى كند «وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنْطَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ؛ به پوستهاى بدن خود مى گويند چرا به زيان ما گواهى داديد مى گويند خدايى كه همه موجودات را به سخن در آورده ما را نيز به سخن درآورد (تا حقايق را بازگو كنيم»(3).

ترديدى نيست كه توجّه به بقاى انرژى، و تغيير شكل آنها و بقاى اعمال و افعال انسان، وامكان استكشاف آنها از آثار باقيمانده در دل موجودات مختلف نداشت ولى قرآن با اشارات روشنى همه را بازگو مى كند.


1- قيامت، 3 و 4.
2- سوره زلزلة، آيه 4 و 5.
3- سوره فصلت، آيه 21.

ص: 126

اگر اين معارف را در برابر عقايد مذهبى اعراب دوران جاهليّت بگذاريم فاصله اى كه در ميان آنها وجود دارد با چيزى غير از «اعجاز» تفسير نخواهد شد زيرا از طرق مادّى مطلقاً تفسيرى براى اين تفاوت نمى توان يافت.

آيا ظهور اين گونه عقايد عالى و منطقى و پاك در تمام زمينه هاى مذهبى، آن هم از آن محيط جهل و خرافه و بت، نشانه روشنى بر ارتباط آورنده آن با عالم ماوراى طبيعت نيست؟

مقايسه معارف قرآن با تورات و انجيل

اكنون نوبت آن رسيده كه اين روش تطبيقى را در مورد قرآن و ساير كتابهاى آسمانى به كار بريم، با اين كه اين كتابها در عصر قرآن به اصطلاح مترقّى ترين افكار مذهبى را در برداشتند مى بينيم در برابر مباحث عقيده اى قرآن چنان كوتاه، كم مايه، تاريك، غير مستدل جلوه مى كنند كه هر گونه احتمال اقتباس كردن از آن منتفى مى گردد. در اين جا به عنوان نمونه يك حادثه از سرگذشت انبيا را كه هم قرآن مطرح كرده و هم در عهدين است با هم مقايسه مى كنيم.

قرآن مسأله آفرينش انسان را چنين مطرح مى كند

«خداوند به فرشتگان فرمود: «در روى زمين جانشينى براى خود قرار مى دهم گفتند آيا كسى را مى آفرينى كه در زمين فساد و خونريزى كند؟ در حالى كه ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم، خداوند فرمود من چيزهايى مى دانم كه شما از آن بى خبريد، سپس (آدم را آفريد) و علم اسما (حقايق و اسرار جهان هستى) را به او تعليم داد، سپس موجودات عالم را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود مرا از اسرار اينها آگاه سازيد اگر راست مى گوييد، فرشتگان گفتند خداوندا منزهى تو، ما هيچ دانشى نداريم جز آنچه تو به ما آموخته اى (و از اين علوم بى خبريم) خداوند به آدم فرمود اين حقايق و اسرار را براى آنها بيان كن، و هنگامى كه آدم آنها را بيان كرد خداوند فرمود آيا به شما نگفتم (من چيزهايى مى دانم كه شما از آن

ص: 127

آگاه نيستيد) من غيب آسمان و زمين را مى دانم و نيز مى دانم آنه را شما آشكار و آنچه را پنهان مى ساختيد، و به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده (و خصوع) كنيد، همه سجده كردند جز ابليس كه امتناع و تكبّر ورزيد و از كافران شد، و به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت سكونت اختيار كنيد و از ميوه هاى آن فراوان بخوريد ولى نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران محسوب خواهيد شد، سپس شيطان آنها را به لغزش انداخت (و از آن درخت كه بهتر بود نخورند خوردند) و آنها را از بهشت و نعمتهاى آن بيرون ساخت، و ما به آنها گفتيم به زمين فرود آييد در حالى كه بعضى دشمن بعض ديگر هستيد و زمين قرارگاه و وسيله زندگى شما تا موقع معيّنى خواهد بود، سپس آدم كلماتى را از پروردگار خود دريافت داشت و توبه كرد، خداوند نيز توبه او را پذيرفت خدا بازگشت كننده به سوى بندگان و مهربان است»(1).

طبق اين آيات بزرگترين نقطه قوت آدم كه وى را به عنوان شاهكار آفرينش و خليفه اللَّه و مورد سجده فرشتگان گردانيد، همان آگاهى او از «علم الاسماء» يعنى اطّلاع از «حقايق و اسرار آفرينش و جهان هستى» بود.

و بيرون رفتن آدم به خاطر خوردن از درختى بود كه قرآن نام معيّنى براى آن ذكر نكرده، امّا خروج او را به شيطان و وسوسه هاى او نسبت مى دهد.

اكنون ببينيم تورات كنونى كه مورد قبول يهوديان و مسيحيان جهان است در اين باره چه مى گويد در فصل دوّم سفر تكوين چنين مى خوانيم:

«... (7) پس خداوند خدا آدم را از خاك زمين صورت داد و نسيم حيات را بر دماغش دميد و آدم جان زنده شد. (8) و خداوند خدا در عدن از طرف شرقى باغ غرس نمود و انسانى كه مصوّر ساخته بود در آن جا گذاشت (9) و خداوند خدا هر درخت خوش نما و به خوردن نيكو از زمين رويانيد و هم درخت «حيات» در وسط باغ و درخت «دانستن نيك و بد» را ... (16) و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت كه از تمامى درختان باغ مختارى كه بخورى (17) امّا از درخت «دانستن نيك و بد» مخور چه در


1- خلاصه آيات 30 تا 37 از سوره بقره.

ص: 128

روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى شوى ... (25) و آدم و زنش برهنه بودند و شرمندگى نداشتند» ...

سپس در فصل سوّم چنين آمده

« (1) و مار از تمام جانوران صحرا حيله سازتر بود كه خداوند خدا آفريده بود و به زن گفت آيا خدا فى الحقيقة گفته است كه از تمامى درختان باغ مخوريد؟ (2) و زن به مار گفت كه از ميوه درختان باغ مى خوريم (3) امّا از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا فرموده است كه از آن مخوريد و آن را لمس ننماييد مبادا كه بميريد. (4) و مار به زن گفت كه البتّه نمى ميريد (5) و حال اين كه خدا مى داند روزى كه از آن مى خوريد چشمان شما گشوده شده چون خدايانى كه نيك و بد را مى دانند خواهيد شد (6) پس زن درخت را ديد كه به خوردن نيكوست، پس از ميوه اش گرفت و خورد و به شوهرش نيز داد كه خورد (7) آن گاه چشمهاى هر دوى ايشان گشوده شده دانستند كه برهنه اند و برگهاى درخت انجير را دوخته از براى فوطه (چيزى شبيه لنگ) ساختند.

(8) و آواز خداوند را شنيدند كه به هنگام نسيم روز در باغ مى خراميد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان درختان پنهان كردند (9) و خداوند خدا آدم را آواز كرده، وى را گفت كه كجايى؟ (10) او ديگر جواب گفت كه آواز تو را در باغ شنيدم و ترسيدم زيرا كه برهنه ام به جهت آن پنهان شدم (11) و خدا به او گفت كه تو را گفت كه برهنه اى؟ آيا از درختى كه تو را امر فرمودم نخورى خوردى؟ (12) و آدم گفت زنى كه از براى بودن با من دادى او از آن درخت به من داد كه خوردم (13) و خداوند خدا به زن گفت اين كه كردى چيست؟ و زن گفت كه مار مرا اغوا نمود كه خوردم (14) و خداوند خدا به مار گفت چون كه اين را كردى از تمام بهائم و تمامى حيوانات صحرا ملعونى، بر شكمت خواهى رفت و تمامى روزهاى عمرت خاك خواهى خورد ...»

(22) و خداوند خدا گفت كه اينك آدم نظر به دانستن نيك و بد چون يكى از ما شده است پس حال مبادا كه دست خورا دراز كرده، هم از

ص: 129

درخت «حيات» بگير و خورده، دائماً زنده ماند (23) پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند، تا آن كه در زمينى كه از آن گرفته شده بود فلاحت نمايد (24) و آدم را راند، و در طرف شرقى باغ «عدن» كروبيان (فرشتگان) را و شمشير آتشبارى كه به جهت نگهبان راه شجره حيات گردش مى كردند مسكن داد» ...

اين افسانه زننده كه در تورات كنونى به صورت يك واقعيت تاريخى آمده است علّت اصلى اخراج آدم را از بهشت و گناه بزرگ او را توجّه به علم و دانش و دانستن نيك و بد مى داند، ولى آيا بايد آدم از اين كار پشيمان شده باشد؟ در بهشت بودن و خوب و بد و زشت و زيبا حتى قبح برهنه بودن را ندانستن بهتر بود، يا بيرون رفتن نيك و بد را دانستن؟ مسلّماً چيز فهميدن و بيرون بهشت بودن تجارت پرسودى براى آدم بود.

و ملاحظه مى كنيد كه افسانه دروغين تورات، درست در نقطه مقابل قرآن كه ارزش مقام و برترى انسان و رمز آفرينش او را «علم الاسماء» يعنى علم به حقايق موجودات عالم معرفى مى كند، قرار دارد.

(و توجّه داشته باشيد كه اين افسانه دروغين تورات اصلى نبوده و بعداً به آن افزوده شده است).

در اين افسانه مطالب زننده عجيبى درباره خداوند و يا مخلوقات او ديده مى شود كه هر يك از ديگرى حيرت انگيزتر است از جمله:

1- نسبت دروغ به خداوند دادن (چنان كه شماره 17 فصل دوّم مى گويد: خداوند گفت از اين درخت نخوريد كه مى ميريد «در صورتى كه نمى مردند دانا مى شدند).

2- امكان وجود شريك براى خداوند (چنان كه در جمله 22 فصل سوّم مى گويد:

«آدم پس از خوردن درخت نيك و بد همچون يكى از ماها (خدايان) شده است».

3- نسبت جسم بودن به خداوند (چنان كه از جمله 8 فصل سوّم استفاده مى شود كه خداوند به هنگام صبح در خيابانهاى بهشت مى خراميد).

ص: 130

4- مى گويد خداوند از حوادثى كه در نزديكى او مى گذارد بى خبر است (چنان كه در جمله 9 مى خوانيم: صدا زد آدم كجايى؟ و آنان در لابه لاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان كرده بودند).

5- شيطان و به تعبير تورات «مار» از خداوند دلسوزتر بوده است (چه اين كه او انسان را به علم و دانش دعوت كرد در حالى كه خداوند اصرار داشت نادان بماند و به اين ترتيب همه ما در دانستن نيكيها و بديها مديون «شيطان» يا «مار» هستيم).

6- نسبت مجازات بى دليل به خداوند دادن (زيرا از جمله 14 فصل دوّم بر مى آيد كه خداوند ما را مجازات كرد با اين كه چيزى جز يك كار خير (تعليم جاهل) انجام نداده بود و بيچاره چوب آن را خورد).

7- آدم و حوا با اين كه نيك و بد را نمى دانستند از كجا نصيحت مار را كه راه تكامل را به آنها نشان مى داد فهيمدند و ترتيب اثر به آن دادند، اصولًا آنها از كجا مى دانستند «علم» و دانستن نيك و بد خوب است؟

اين بود نمونه اى از عقايد مذهبى يهوديان و مسيحيان درباره خداوند و اسرار آفرينش و معارف مذهبى موجود در هنگام نزول قرآن و در محيط وحى و با مقايسه آن و امثال آن با محتويات قرآن چهره ديگرى از اعجاز قرآن آشكار مى گردد.

ص: 131

3- اعجاز قرآن از نظر علوم روز

اشاره

قرآن و زوجيّت در جهان گياهان

قرآن و زوجيّت عمومى در عالم هستى

قرآن و جاذبه عمومى

قرآن و حركت زمين

قرآن و اسرار آفرينش كوهها

ص: 132

ص: 133

پيش از ورود به اين بحث ذكر دو موضوع لازم به نظر مى رسد:

1- قرآن يك كتاب تربيت و هدايت است، بنابراين قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست كه انتظار داشته باشيم تمام اسرار علوم طبيعى و فرمولهاى رياضى و جزئيات علم تشريح و مانند آن در آن بررسى شده باشد.

ولى خواهيد گفت خود قرآن مى گويد: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيانَاً لِّكُلِ شَى ءٍ»(1)؛ اين كتاب را بر تو نزال كرديم در حالى كه بيان كننده همه چيز است».

در پاسخ مى گوييم منظور از اين جمله آن است تمام امورى كه دخالت در هدف قرآن يعنى هدايت انسانها به سوى كمال دارد، در اين كتاب موجود است و يا اين كه مراد اين است كه كليّات و اصول علوم و دانشها و آنچه انگيزه انسان بركشف و جستجوى اسرار طبيعت و قوانين آفرينش مى باشد در آن وجود دارد نه جزئيات آنها.

2- در اين كه آيا ما حق داريم آيات قرآن را با مسائل مختلف علوم طبيعى و اكتشافات علمى تطبيق كنيم يا نه؟ در ميان دانشمندان اسلامى نظرات مختلفى وجود دارد بعضى راه افراط را در پيش گرفته اند كه آيات قرآن را با كمترين تناسب بر يك سلسله فرضيّات علمى تطبيق مى كنند.

در حالى كه اين اشتباه است زيرا فرضيّاتى را كه همواره در حال تغيير و تحوّل مى باشند با قرآن كه حقيقت ثابتى است نبايد تطبيق نمود، چه اين كه ممكن است به زودى فرضيه ديگرى جاى اين فرضيه را بگيرد آن گاه با آيه قرآن چه بايد كرد؟

در برابر اين دسته دسته ديگرى هستند كه راه تفريط را پيموده و معتقدند به هيچ وجه حق نداريم مسائل علمى را هر قدر مسلّم باشد، بر آيات قرآن هر قدر روشن باشد و صريح، تطبيق كنيم.

اين جمود و تعصّب نيز كاملًا بى دليل به نظر مى رسد، اگر راستى يك مسأله علمى به روشنى ثابت شده و قرآن هم صراحت در اين معنى داشته


1- سوره نحل، آيه 89.

ص: 134

باشد چرا از تطبيق اين مسائل بر آيات سرباز زنيم و از اين توافق كه نشانه عظمت اين كتاب آسمانى است وحشت داشته باشيم؟

با ملاحظه گفته بالا ما معتقديم تطبيق مسائل علمى و آيات قرآن با هم، بايد با توجّه به دو نكته باشد.

نخست اين كه مسائلى از علوم طبيعى را بايد انتخاب نمود كه صد در صد ثابت و قطعى و يا حسى باشد و از رفتن به سراغ «فرضيه ها» اجتناب كرد.

ديگر اين كه دلالت آيات قرآن بر آنها كاملًا روشن، و طبق قواعد ادبى قابل اعتماد باشد و نيازى به توجيه و تفسيرهاى مخالف ظاهر پيدا نكند.

اگر حد اعتدال را در اين مسأله رعايت كنيم، به نتايج شايان توجّهى دست يافته و از هر گونه انحراف مصون مى مانيم. و روش ما در اين بحث نيز همين است، اكنون با توجّه به توضيح بالا به چند آيه زير كه از معجزات علمى قرآن است توجّه فرماييد:

1- قرآن و زوجيّت در جهان گياهان

«لينه» گياه شناس معروف سوئدى در قرن 18 ميلادى كشف كرد كه در گياهان نيز جنس نر و مادّه وجود دارد، اين موضوع آن چنان محافل كليسا را خشمگين ساخت كه چند سال در اروپا كتابهاى او به عنوان كتب ضلال شناخته مى شد(1).

در كتاب «تاريخ علوم» نوشته «پى ير روسو» نيز مى خوانيم:

«لينه همواره نباتات را دوست مى داشت، به خصوص هنگامى كه نوشته هاى گياه شناس فرانسوى «سياس تين- وايان» به دستش افتاد علاقه مند شد درباره اسرار گياهان دقّت بيشترى به عمل آورد، و براى نخستين بار نوعى تقسيم بندى را بر اساس آلت نر و ماده گياه طرح ريزى كرد وى اين نظريه را در سال 1731 منتشر كرد»(2).


1- دانستنيهاى جهان علم، ص 241.
2- تاريخ علوم، ص 354.

ص: 135

شكى نيست كه قبل از «لينه» افرادى از وجود جنس نر و ماده در گياهان اطّلاع داشتند و لذا درخت نخل را «نر» مى دادند، ولى هيچ كس به درستى نمى دانست كه اين يك قانون تقريباً عمومى در جهان گياهان محسوب مى شود، نه تنها نخلها، بلكه تمام ميوه ها، و گلها، مشمول هيمن قانون است، بايد گرده هاى مخصوص «نر» بر قسمت «مادگى» افشانده شود، و سپس عمل لقاح صورت گيرد و تخم نبات بسته شود و ميوه يا بذر گلها آشكار گردند.

امروز اين مسأله از مسائل مسلّم گياه شناسى است كه همه محصلين دبيرستان مى دانند ولى در عصر نزول قرآن كسى به اين واقعيت پى نبرده بود، بلكه قرنها بعد نيز آن را نمى دانستند. و ديديم كه پس از كشف آن كليسا چقدر وحشت دارد.

با اين حال بسيار جالب است كه ببينيم اين حقيقت در چند جاى قرآن با صراحت آمده است:

1- «وَ انْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِنَ نَّبَاتٍ شَتَّى»(1)

«و از آسمان آبى فرو فرستاديم و به وسيله آن جفتهايى از گياهان گوناگون رويانديم».

2- «اوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِ زَوْجٍ كَرِيمٍ»(2)

«آيا به زمين نگاه نكردند كه چقدر از هر زوج مفيد و جالب در آن رويانديم».

3- «وَ أَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ»(3)

«و از آسمان آبى فرستاديم و از هر زوج گياه مفيد و جالب در زمين رويانديم».

اين آيات با صراحت مسأله زوجيت را در جهان گياهان اثبات مى كند. (توجّه داشته بايد كه مفسّران پيشين چون زوجيتى در عالم گياهان سراغ نداشتند آيات را طور ديگرى تفسير كرده اند).

امّا چگونه در جهان گياهان تلقيح صورت مى پذيرد؟ بايد گفت شما مى توانيد منظره زوجيت گياهان را به آسانى با چشم خودتان ببينيد.


1- سوره طه، آيه 53.
2- سوره شعرا، آيه 7.
3- سوره لقمان، آيه 10.

ص: 136

يك گل را به دست بگيريد، گلبرگها را كنار بزنيد، در وسط گل دقّت كنيد جهان پرغوغايى است، در واقع يك بزم بسيار باشكوه است، امّا خالى از هر گونه جار و جنجال قسمت هاى مختلف آن هر كدام مظهرى از جنس نر و ماده است.

بادها مى ورزند، ميله هاى ظريف و لطيفى كه كيسه هاى گرده را با خود حمل مى كنند به رقص در مى آيند، كيسه هاى گرده گشوده شده و ذرّات آن بر «طبق» گل كه زير آن گسترده است مى باشد. دانه هاى گرده كه هر كدام به تنهايى موجود زنده اى هستند بر روى مادگى قرار گرفته به سرعت ريشه مى دوانند و پس از عبور از طبق گل در خلوتگاه مرموزى كه در بن گل نهفته است با نطفه ماده آميزش كرده تخم گل يا ميوه را تشكيل مى دهند، گويا تمام برگهاى زيباى گل نيز براى آرايش اين بزم تهيه شده، حشرات و پروانه هاى زيبا و زنبوران عسل به اين بزم فرا خوانده مى شوند و شيرينى آن را هم كه در بن گلها از پيش تهيه شده مى خورند و براى ما هم سهمى مى آورند، و اين علسها همان سهم ماست كه زنبوران عسل از آن بزم فراهم آورده اند.

2- قرآن و زوجيّت عمومى همه موجودات جهان

دانشمندان از مدّتها پيش مى دانستند كه موجودات جهان از ذرات كوچكى به نام «اتم» تشكيل شده ولى كسى نمى دانست اين ذرات به نوبه خود داراى اجزاى فوق العاده كوچكترى هستند كه بعضى داراى الكتريسيته «مثبت» و بعضى داراى الكتريسيته «منفى» مى باشند.

بسيارى از دانشمندان آن اجزا را «نشكن» مى دانستند و نام «اتم» (نشكن) به همين مناسبت بر آن گذارده بودند.

ولى پيشرفت علوم، اتم را شكست و اين درب را به روى انسانها گشود، و آشكار ساخت كه «اتم» از «الكترونها» و «پروتنها» تشكيل شده است كه توضيح آن را در بخش خداشناسى خوانديد.

و امّا قرآن در اين مورد چنين مى گويد:

ص: 137

«وَ مَنْ كُلِّ شَىْ ءٍ خَلَقْنَا زَوْجَينِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1)؛ از هر چيزى دو زوج آفريديم باشد كه شما متذكّر شويد»

اگر مفسّران گذشته در تفسير اين آيه به درد سر افتاده اند، تفسير اين آيه امروز براى ما روشن است، زيرا مى دانيم تمام موجودات اين جهان ماده بدون استثنا از ذرات اتم تشكيل يافته و هر دانه اتم هم از دو زوج مختلف كه يكى الكتريسيته «منفى» و ديگرى الكتريسيته «مثبت» دارد تشكيل شده است. آيا براى بيان اين واقعيت در محيط نزول قرآن كه كلمات «الكترون» و «پروتون» هنوز جزء فرهنگهاى بشرى نشده بودند، تغييرى رساتر و مناسبتر از «زوجين» (دو موجود نر و ماده) پيدا مى شد؟

و اين را نيز مى دانيم كه دو جسم با دو الكتريسيته «ناهمنام» (مثبت و منفى) يكديگر را جذب مى كنند. و آيا جاذبه و كششى كه ميان دو جسم با دو نوع بار الكتريكى وجود دارد شباهت كاملى با جاذبه جنسى كه ميان دو زوج وجود دارند نيست؟ بديهى است وجود اجزاى ديگرى در اتم ضررى به آنچه گفتيم نمى زند.

در معناى آيه حديث جالبى در تفسير «برهان» از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «مولف بين متعادياتها و مفرق بين متدانياتها؛ او (خداوند) در ميان قواى متخاصم جهان الفت ايجاد كرده و در ميان قواى نزديك جدايى افكنده است».

3- قرآن و جاذبه عمومى

چه بسيارند اشخاصى كه حس كرده اند بدنشان در آب سبك مى شود يا سيبى از درخت سقوط كند، يا چلچراغى در بالاى سرشان به تموج در مى آيد. امّا فقط «ارشميدس» پيدا مى شود كه از آن اصول «تعادل مايعات» و «نيوتن» قانون «جاذبه عمومى» و «گاليله» قانون «سقوط اجسام» را از روى آن به دست آورند لذا است كه مى گويند متفكّران بزرگ اين اختصاص را دارند كه هيچ مطلبى رابيهوده و نامربوط نمى انگارند و از نمودهاى بسيار ساده و عادى درسهاى بزرگ مى گيرند.


1- سوره ذاريات، آيه 49.

ص: 138

شك نيست كه پيش از «نيوتن» همه احساس كرده بودند كه وجود نيروى مرموزى در درون زمين همه چيز را به سوى خود مى كشد، امّا اين كه اين يك قانون عمومى در سرتاسر جهان آفرينش در تمام كرات و سيارات و كواكب و كهكشانهاى عظيم و حتى در ميان دو ذره بسيار كوچك مى باشد كسى پيش از نيوتن ظاهراً از آن آگاهى نداشت، تنها او بود كه در قرن 17 ميلادى با الهام از سقوط يك سيب پرده از روى اين قانون بزرگ برداشت. (كسى نمى تواند انكار كند كه او پايه گذار قانون جاذبه عمومى است).

نيوتن ساعتهاى طولانى در سكوت و انديشه فرو رفت تا توانست اين قانون پيچيده را كشف كند و اثبات نمايد كه هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرمها، و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها، جذب مى كنند.

ولى بيش از هزار سال قبل از نيوتن و كشف عظيم او اين آيه در قرآن نازل شده بود:

«اللَّهُ الَّذَى رَفَعَ السَّمَواتِ بِغَيْر عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُّمَ اسْتوى عَلَى الْعَرشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلُّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمّىً يُدَبِرُ الْأَمْرَ يُفَصَّلُ الْأَيَاتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ»(1)

«خدايى كه آسمانها (و كرات آسمانى) را با ستونهايى نامريى بر افراشت سپس بر عرش استيلا يافت و آفتاب و ماه را مسخّر (شما) ساخت هر يك ا زاينها تا مدّت معلومى به حركت خود ادامه مى دهند، خداوند تدبير امور (جهان هستى) مى كند، و آيات (خود را براى شما تشريح مى نمايد باشد كه به (قيامت) و لقاى پروردگار يقين پيدا كنيد).

براى درك بيشتر معناى آيه توجّه داشته باشيد كه «عمد» و «عمد» جمع «عمود» به معناى «ستون» است و بنابراين معناى آيه چنين است:

«خداوندى كه آسمانها را بدون «ستون قابل رويت» برافراشت نتيجه آن اين مى شود كه آسمانها ستونى دارد امّا قابل مشاهده نيست.

حديثى كه در تفسير آيه نقل شده نيز اين حقيقت را تأييد مى كند در تفسير «برهان» ذيل همين آيه از «حسين بن خالد» نقل مى كند كه امام هشتم عليه السلام فرمود: «أَلَيْسَ اللَّهُ يَقُوْلُ بِغَيُرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا؟ قلت بلى قال ثم عمد لكن لاترونها؛ يعنى آيا خداوند نفرمود بدون


1- سوره رعد، آيه 2.

ص: 139

ستونى كه آن را مشاهده كنيد؟ گفتم آرى چنين است فرمود بنابراين ستونى وجود دارد امّا ديده نمى شود.

در حديث ديگرى از امام على عليه السلام رسيده است كه فرمود «هذه النجوم الّتى فى السماء مدائن مثل المدائن التى فى الارض مربوطه كل مدينة الى عمود من نور؛ اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى زمين است هر شهرى با شهر ديگرى (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از «نور» ارتباط دارد.

آيا ستون نامرئى كه آسمانها و كرات را نگهداشته چيزى جز نيروى جاذبه هست؟

و آيا تعبيرى روشنتر و رساتر از «ستون نامرئى» در افق ادبيّات آن روز براى نيروى جاذبه پيدا مى شد؟

اين را هم مى دانيم كه بدون نيروى جاذبه آسمانها و كرات به هم مى ريزد و بدون اين نيرو هيچ سياره اى در مدار خود گردش نمى كند يعنى اين نيرو همچون يك ستون نامرئى را برپا داشته است.

4- قرآن و حركت زمين

مى گويند نخستين كسانى كه حركت زمين را كشف كردند «گاليله ايتاليايى» و «كپرنيك لهستانى» در اواخر قران 16 و اوائل قران 17 ميلادى بودند، مخصوصاً گاليله كه با اختراع دوربين كوچك خود آن را به صورت قطعى درآورد.

او گر چه چوب اين شهامت علمى را خورد و از طرف حاميان كليسا تكفير شد ولى با توبه در حضور ارباب كليسا از مرگ حتمى نجات يافت، امّا با اين همه نبايد فراموش كرد كه پيش از گاليله افرادى از جمله «فيثاغورث» حكيم معروف نظريه حركت زمين را ابراز داشته بود، ولى چون دليل كافى براى اثبات آن نداشت و از طرفى در برابر عقيده «بطلميوس» دانشمند بزرگ فلكى مصرى قرار گرفته بود، نظرش مورد توجّه محافل علمى جهان

ص: 140

واقع نشد.

نظريه «بطلميوس» مبنى بر سكون و مركزيت زمين حدود 15 قرن بر تمام افكار دانشمندان سايه افكنده بود، و هر نظريه اى بر خلاف آن را مردود مى دانستند.

بنابراين هنگام نزول قرآن (اوائل قرن 7 ميلادى) نظريه سكون در مركزيت زمين بر همه جا حكومت مى كرد و قرآن در حدود يك هزار سال پيش از گاليله اين عقيده (مركزيت و سكون زمين) را در لابه لاى آيات مربوط به اسرار آفرينش و توحيد صريحاً رد كرد و تصريح نمود كه زمين با سرعت در گردش است آن جا كه مى گويد:

«وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَهً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْ ءٍ إِنَّهُ خَيبرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ (1)؛ كوهها را مى بينى در حالى كه چنين مى پندارى آنها ساكن و جامدند ولى همچون ابرها در حركتند، اين آفرينش خداوندى است كه هر چيزى را از روى اسلوب صحيحى ساخته است، او از اعمال شما آگاه است».

اين آيه صريحاً مى گويد كوهها به سرعت در حركتند اگر چه به نظر ساكن مى آيند اين نيز روشن است كه حركت كوهها بدون حركت زمينهاى ديگر كه به آن متّصل مى باشد معنا ندارد و به اين ترتيب معناى آيه چنين مى شود كه زمينها همه با هم به سرعت در حركتند همچون حركت ابرها.

و امّا اين كه حركت زمين را تشبيه به حركت ابرها كرده از اين جهت است كه حركت سريع را در گذشته و حتى در امروز به حركت ابرها تشبيه مى كردند چنانچه در حديث آمده «الفرصة تمر مر السحاب؛ فرصت همچون ابرها زودگذر است» به علاوه حركت ابرها با نهايت آرامش انجام مى پذيرد همانند حركت زمين به دور خود كه كاملًا آرام و خالى از هر گونه اضطراب و سر و صداست.

آيا خبردادن از حركت زمين در لا به لاى آيات قرآن در آن عصر و زمانى كه نظريه سكون زمين و حركت خورشيد به دور زمين بر تمام محافل علمى حكومت مى كرد و غير آن مردود شناخته مى شد دليل روشنى بر عظمت قرآن و سند حقانيّت آن نيست؟


1- سوره نمل، آيه 90.

ص: 141

5- قرآن و اسرار آفرينش كوهها

در آيات قرآن اشاره هاى گوناگونى درباره كوهها ديده مى شود كه مى تواند پرده از روى حقايق جالبى بردارد.

«وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضَ رَوَاسِىَ أَنْ تَمِيدَبِكُمْ (1)؛ در زمين كوههائى افكند تا از حركت ناموزون آن جلوگيرى كند».

«وَأَلْقَى فِى الْأَرْضَ رَوَاسِىَ أَنْ تَمِيدَبِكُمْ وَ أَنْهَاراً وَ سُبُلًا لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (2) و در زمين كوههايى افكند تا از حركت ناموزون آن جلوگيرى كند و نهرها و راههايى (از ميان كوهها) ايجاد نمود شايد هدايت شويد».

«وَ جَعَلْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ شَامِخَاتٍ وَ أَسْقَينَاكُمْ مَّاءً فُراتاً(3)؛ و در آن (زمين) كوههاى بلندى قرار داديم و آب گوارا (از آنها) به شما نوشانديم.

«... وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً(4)؛ كوهها را ميخهاى روى زمين قرار داديم».

در اين آيات چند موضوع جلب توجّه مى كند:

1- كوهها به منزله ميخهايى هستند كه قطعات زمين را از پراكندگى حفظ مى كنند.

2- كوهها مانع حركات ناموزون و اضطراب و لرزش زمين هستند.

3- رابطه ميان كوهها و فراهم شدن آب آشاميدنى وجود دارد. زيرا در دو آيه بلافاصله پس از ذكر كوهها مسأله آب مطرح شده است.

اين نكات هر كدام از نكات اعجاز علمى قرآن به شمار مى روند، براى روشن شدن اين حقيقت به توضيحات زير توجّه فرماييد:

1- كوهها اسكلت زمين محسوب مى شوند با توجّه به ارتباط و پيوندى كه كوهها از زير به هم دارند، همانند يك زره محكم و پولادين براى زمين محسوب مى شوند.

اگر پوسته زمين از يك قشر نرم مانند شن و ... تشكيل شده بود به


1- سوره لقمان، آيه 10.
2- سوره نحل، آيه 15.
3- سوره مرسلات، آيه 27.
4- سوره نبأ، آيه 7.

ص: 142

آسانى تحت تأثير جاذبه نيرومند ماه قرار مى گرفت و در آن جزر و مد دائمى پديد مى آمد و در نتيجه دائماً در اضطراب و لرزش بود و حركات ناموزون و ويران كننده اى بدتر از زلزله ها در آن وجود داشت.

هم اكنون با اين كه قشر محكمى آن را پوشانده باز حركات جزر و مد در آن پيدا مى شود (هر بار حدود 30 سانتيمتر پوسته زمين تدريجاً بالا مى آيد و پايين مى رود)

اكنون فكر كنيد اگر پوسته زمين نرم بود آيا هرگز آرامشى كه اكنون احساس مى كنيم وجود داشت؟

علاوه اين پوسته محكم فشار موادّ مذاب درونى زمين را كنترل مى كند، اگر اين شبكه نيرومند كوهها نبود زمين چهره ديگرى داشت، اگر امروز كوههاى آتشفشانى را در پاره اى از نقاط مى بينيم آن روز در همه جا مى ديديم و فشار گازها و موادّ مذاب درونى دائماً آنها را مى لرزاند.

با توجّه به اين حقايق آيا كوهها به منزله ميخهاى زمين نيستند؟

2- كوهها هوا را مى چرخانند

اطراف كره زمين را بيش از صد كيلومتر هوا فراگرفته، تراكم آن سبب شده كه بر هر سانتيمتر مربع يك كيلوگرم فشار وارد كند. از طرفى زمين تقريباً با سرعت 30 كيلومتر در دقيقه به دور خود مى چرخد، اگر با اين سرعت، «هواى اطراف زمين» ثابت بماند از برخورد مولكولهاى هوا با سطح زمين آن چنان حراراتى توليد مى شود كه همه چيز را مى تواند بسوزاند.

امّا خوشبختانه پستيها و بلنديهاى زمين مخصوصاً كوهها اين مشكل بزرگ را حل كرده اند، زيرا مانند دانه هاى چرخهاى ساعت پنجه در هوا انداخته و آن را با خود به حركت آورده اند به طورى كه اين قشر ضخيم هوا مخصوصاً در قسمتهاى مجاور سطح زمين پا به پاى كره زمين گردش مى كنند.

اين نيز يك نوع آرامشى است كه به بركت وجود كوهها نصيب بشر مى گردد.

ص: 143

3- كوهها وزش باد را كنترل مى كنند

مى دانيم بر اثر اختلاف درجه حرارت «نقاط استوايى» و «نقاط قطبى» دائماً بادهايى از قطب به استوا و از استوا به قطب مى وزد، اگر سد عظيم كوهها اين وزش را كنترل نمى كردند سطح همه كره زمين مانند سطح كويرها دائماً در معرض طوفانهاى ناراحت كننده و كشنده شن بود، و به اين ترتيب انسان هرگز آرامش نداشت و زندگى بر روى كره زمين كار مشكل و طاقت فرسايى بود، ولى كوهها قدرت اين طوفانها را درهم مى شكنند و آنها را به صورت ملايم و مفيدى تعديل مى كنند.

اين آرامش و جلوگيرى از اضطراب نيز از بركت كوههاست.

4- اگر كوهها نبودند نهرهاى آب وجود نداشت

مى دانيم هوا در ارتفاعات بالاى زمين بسيار سرد است و انعكاس تابش گرما از زمين كمتر مى باشد، به همين دليل مقادير زيادى از آب به صورت برفها و يخچالهاى طبيعى برفراز كوهها ذخيره شده، و با آب شدن تدريجى، منبع دائمى و قابل اطمينانى براى نهرها و رودخانه هاى عظيم تشكيل مى دهند.

اگر كوهها و ارتفاعات زمين نبودند بارانها به صورت سيلاب سطح زمين را مى شست و به زودى به درياها سرازير مى شد، و پس از آن زمينهاى خشك در انتظار آب مى سوختند و از ذخيره آب جارى محروم بودند. و بديهى است تنها ذخائر آبهاى زير زمينى هرگز نمى توانست مشكل را حل كند.

بنابراين اگر مشاهده كنيم قرآن رابطه اى ميان كوهها و تهيه آب آشاميدنى و گوارا و جريان رودخانه ها برقرارساخته يكى از نكاتش همين است.

با توجّه به آنچه گفتيم نكات سه گانه ابتداى بحث روشن گرديد.

آيا اين حقايق نشانه ديگرى از اعجاز علمى قرآن نيست؟

ص: 144

ص: 145

راه دوّم براى شناسايى پيامبر

جمع آورى قرائن گوناگون

اشاره

ص: 146

ص: 147

يك سند محكم

علاوه بر معجزاتى همچون قرآن راه ديگرى براى اثبات نبوت پيامبران و صدق گفتار آنها موجود است و آن را «جمع آورى قرائن» است.

اين طريق امروز مخصوصاً در مسائل قضايى براى اثبات صدق گفتار مدعيان يا كذب آنها مورد بهره بردارى فراوان است. و مى توان از دائره محدود مسائل قضايى بيرون كشيد و در موارد مهمترى يعنى براى اثبات صدق گفتار مدّعيان پيامبرى پياده كرد:

فرض كنيد جنايتى روى داده و شخصى به عنوان متّهم در دادگاه احضار شده كه به كلّى منكر است.

قاضى نمى داند او مجرم است يا گناهكار؟ نه شاهدى موجود است و نه مدركى.

در اينجاست كه قاضى بى كار نمى نشيند و از طريق جمع آورى قرائن به روشن ساختن جريان مى پردازد، مثلًا امور زير را مورد بررسى قرار مى دهد.

1- سوابق متّهم

2- نوع رابطه متّهم با كسى كه جرم بر او واقع شده.

3- زمين و مكان وقوع حادثه

4- آثارى كه در بدن متّهم و همچنين در بدن شخص مورد جنايت ديده مى شود.

5- نوع اسلحه يا گلوله اى كه در اين حادثه به دست آمده.

6- خونى كه در لباس متّهم مشاهده شده و نوع آن خون.

7- احساسى كه به متّهم هنگام مشاهده لباس مقتول و سائر آثار جرم دست مى دهد.

ص: 148

8- جمله هاى ضد و نقيض و يا كاملًا هماهنگ متّهم در طى چند جلسه.

بسيار مى شود كه از بررسى مجموع اين قرائن برائت متهم و گاهى مجرم بودن او به طور يقين ثابت مى شود.

و امّا جمع آورى قرائن در بحث نبوّت كه بتوان از آنها صدق و يا كذب مدعى پيامبرى را فهميد حداقل ده قرينه است كه بايد مورد مطالعه قرار داد.

1- خصوصيات اخلاقى و روانى و سوابق او پيش از دعوت.

2- محيط دعوت او از نظر شكل زندگى، وضع فكرى و عقيده اى، طرز اقتصاد و جهت ديگر.

3- زمان دعوت از نظر وضع عمومى جهان.

4- محتويات دعوت و اصول مسائلى كه مردم را به سوى آن مى خواند و چگونگى انطباق آن در ترازوى سنجش عقل.

5- اثرى كه احكام و قوانين وى در اجتماع گذارده است.

6- وسايلى كه براى پيشبرد هدفش از آنها استفاده نموده.

7- افرادى كه به او ايمان آورده اند.

8- اندازه ايمان خودش به گفته هايش و مقدار فداكارى او در راه هدف خود.

9- اندازه سازش او با خواسته ها و افكار انحرافى ميحط و اندازه مبارزه با آنها.

10- سرعت پيشرفت دعوت او در افكار مردم بيدار و فهميده.

حال به گردآورى اين قرائن در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى پردازيم.

1- خصوصيات اخلاقى و روانى و سوابق پيغمبر صلى الله عليه و آله

به شهادت تواريخ اعم از آنهايى كه مسلمانان نوشته و يا غير مسلمانان،

ص: 149

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در جاهليّت مورد قبول همه و لقب «امين» را براى وى به رسميّت شناخته بودند، و پس از بعثت با آن همه دشمنى و كينه باز بسيارى ازمردم امانتهاى خود را به دست او مى سپردند كه به هنگام هجرت (13 سال پس از بعثت) على عليه السلام را مأمور رساندن امانتهاى مردم كرد.

حسن خلق، حوصله عيجب، گذشت و جوانمردى او را، از خلال حوادث فتح مكّه، جنگ احد و سائر غزوات و رفتار او با اسيران جنگى و حمايت او از بردگان مى توان دريافت. آيين او آيين توده ها و رنجديدگان بود و لذا بسيارى از ثروتمندان از او فاصله مى گرفتند.

عفو ابوسفيان دشمن شماره يك اسلام و آتش افروز جنگهاى ضد اسلامى، و عفو عمومى نسبت به مردم مكّه كه مرتكب هزاران جنايت شده بودند خود نشانه روشنى از صفات پاك اوست.

2- محيط دعوت او

انسان عادى هر قدر از نظر نيروى فكرى قوى باشد بالاخره رنگ محيط خواهد گرفت مخصوصاً انسانى كه درس نخوانده است.

با اين وصف خيلى عجيب است كسى چهل سال در ميان مردمى زندگى كند كه بت عزيزترين و مقدّسترين موجودات در نظر آنها محسوب مى گردد، ولى بت شكن از آب درآيد.

كسى كه پرورش يافته محيط جهل و فساد باشد ولى بنيانگزار علم و تمدّن درخشانى گردد.

درست است كه از ميان دانشگاهها فيلسوفان بزرگ بر مى خيزند ولى چه كسى شنيده كه از ميان اقوام وحشى و يا نيمه وحشى چنين كسانى برخيزند؟

راستى چگونه مى توان باور كرد محيطى كه هرگز نسيم علم و دانش به آن نوزيده اين چنين محيط دعوت پيامبر مركز پخش امواج نيروند علم و فرهنگ گردد؟

ص: 150

3- در زمانى تاريك و وحشت زا

در عصر ظهور او نه تنها حجاز در تاريك فرو رفته بود، بلكه ممالك نيمه درخشان نيز در ظلمت جهل قرار داشتند، او در عصر بردگى، تبعيض، و امتيازات كثيف طبقاتى، كه بر جوامع انسانى حكومت مى كرد قدم به عرصه ظهور گذاشت.

زمان دعوت او را شاگرد بزرگش على عليه السلام كه شاهد دوران پيش از اسلام و بعد از اسلام بوده چنين ترسيم مى كند:

«به هنگامى او را برانگيخت كه مردم جهان در وادى حيرت، گمراه و در ميان امواج فتنه ها سرگردان بودند.

هوسهاى كشنده، عقلهاى آنها را ربوده، و كبر و نخوت آنها را به سقوط كشانده بود، جاهليّت تاريك آنها را از راه حق به در برده بود، و در ميان «اضطراب» و «جهل» به سرگردانى گرفتار بودند ...»(1)

او آمد و طرحى نوين با خود آورد، طرحى كه در آن همه انسانها، همه نژادها، و همه طبقات يكسان و برابر و برادر بودند و شعار «انّما المؤمنين اخوه» و «لافخر لعربى على عجمى ...» او را همه شنيده ايم.

4- محتويات دعوت او

او دعوت به توحيد كرد و مردم را از هر نوع شرك بر حذر داشت.

اعلام داشت كه هر كس در گرو اعمال خويش است، آداب و رسوم خرافى را كه از پريدن پرندگان گرفته تا طلوع و غروب ستارگان را در سرنوشت مردم مؤثر مى داست در هم كوبيد، خداوند را با صفاتى معرفى كرد كه با منطق عقل كاملًا سازگار است.

با اين كه آن چنان نفوذ داشت كه آب وضويش را نمى گذاشتند روى زمين بريزد و اين زمينه هر نوع ادعايى (حتى ادعاى خدايى) را براى او فراهم مى ساخت ولى او هموراه خود را بنده خاضع خدا مى دانست.


1- نهج البلاغه، خطبه 91.

ص: 151

تنها توصيفى كه در نماز بدرقه نامش مى شود صفت بندگى خدا (عبده و رسوله)

او در يك جامعه فئوداليته و داراى زندگى طبقاتى خشن طرح يك جامعه بدون طبقات، و در يك محيط بردگى طرح آزادى تدريجى بردگان را ريخت، او در محيطى كه «ناسيوناليسم» در محدودترين شكل خود يعنى شكل قبيله اى خودنمايى داشت طرح «حكومت جهانى» را ارائه داد و امكان عملى آن را نيز با ايجاد يك حكومت نيرومند نشان داد.

هر كس محتويات اين دعوت را، مورد بررسى قرار دهد، نمى تواند باور كند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يك فرد عادى و حتى يك انسان نابغه و متّكى به فكر خود بوده است بلكه مى داند او فقط پيامبر خدا بود.

5- دعوت او چه اثرى در محيط گذاشت؟

اين قسمت نياز به بحث ندارد، زيرا چه كسى مى تواند انكار كند كه يك ملّت متروك و فاقد نام و نشان كه ظاهراً آمادگى هيچ گونه پيشرفت چشمگيرى حتى در چند قرن آينده نداشت، آن چنان مسير تاريخ بشريت را عوض كرد، و تمدّنهاى عظيم روم و ايران و مصر و بابل را در خود هضم نمود و سپس يك رنگ الهى به آن داد و تمدّنى شگرف به وجود آورد كه جامعه شناسان و مورّخان هنوز در تشخيص عوامل آن حيرانند.

اين جهش و انقلاب در يك بدنه خاص اجتماع نبود، بلكه انقلابى در فرهنگ، در فكر، در اقتصاد، در نظامات اجتماعى، در آداب و رسوم، در اخلاق و پرستش و در همه چيز بود، بنابراين اثر دعوت او در محيط نشان مى دهد كه او يك مرد آسمانى بود.

6- وسايل پيشبرد هدف او

اين يكى از نشانه هاى شناخت پيامبران راستين با پيامبران دروغين است. آنان كه براى نيل به اهداف و پيشبرد مقاصد خويش هيچ گونه

ص: 152

قيد و شرطى را به رسميّت نمى شناسند و استفاده از هر نوع وسيله اى را اعم از اين كه مشروع و خردپسند باشد يا نامشروع، مباح مى شمرند و مفاهيمى همچون عدالت، راستى، و امانت را هنگامى كه در جهت مخالف هدفشان قرار بگيرد زير پا مى گذارند در زمره پيامبران دروغين هستند.

امّا پيامبران راستين، هيچ گاه چنين نيستند آنها يك سلسله اصول اساسى را كه به آن پاى بندند و ايمان دارند و طرح ريزى كرده اند در جنگ و صلح، در خشم و آرامش، در سختيها و آسانيها محترم مى شمارند و هرگز از آنها عدول نمى كنند.

هيچ گاه در مواقع خطر و احتمال شكست متوسّل به امور غير انسانى و غير منطقى نمى شوند و به هنگام پيروزى اصول عدالت را درباره دشمن فراموش نمى كنند. اين دستور آسمانى پس از پيروزى محمّد صلى الله عليه و آله بر نيرومندترين پايگاههاى مكّه نازل گرديد.

«وَلَايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامَ أَنْ تَعْتَدُوا؛ دشمنى با مردمى كه شما را از زيارت مسجد الحرام باز داشتند نبايد موجب تعدّى شود»(1).

و در آيه 11 سوره مائده مى خوانيم: «اى مؤمنان براى خدا قيام كنيد و به عدل و داد گواهى دهيد و دشمنى ها و كينه ها هرگز مانع اجراى عدالت شما نگردد، عدالت كنيد كه به پرهيزگارى نزديكتر است، و پرهيزگار باشيد خدا به اعمال شما آگاه است».

با توجّه به اين كه دو آيه در سوره «مائده» يعنى آخرين سوره اى كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده مى باشد، يعنى در هنگامى كه او به اوج قدرت رسيده بود و مى توانست هر گونه انتقامى را بگيرد اين حقيقت روشن تر مى شود، كه او براى پيشبرد هدف خويش از آنچه خلاف اصول انسانى بود استفاده نكرد.

دستوراتى كه به سربازانش هنگام نبرد مى دهد كه:

«اى مردم هيچ گاه گرد مكر و فريب نگرديد، كشتگان را مورد هتك قرار ندهيد، و چشم و گوش آنها را نبريد، پيران و كودكان را به قتل نرسانيد، درختان را از ريشه نكنيد، نخلستان ها را مسوزانيد، هرگز آبهاى دشمن را به زهر آلوده نسازيد» ... گواه اين مدّعاست.


1- سوره مائده، آيه 2.

ص: 153

و نيز دستوراتى كه على عليه السلام شاگرد بزرگ مكتبش به سربازانش مى داد همه گواه ديگرى محسوب مى شود. امام على عليه السلام به سربازانش هنگام حركت براى ميدان جنگ مى فرمود: «شما هرگز به جنگ دست نزنيد تا دشمن شروع كند ... و هنگامى كه به فرمان الهى سپاه دشمن رو به هزيمت نهاد فراريان را مكشيد، افرادى كه تسليم شدند به قتل مرسانيد، متعرّض مجروحان نگرديد و از آنها انتقام نگيريد.

هرگز زنان دشمن را آزار ندهيد اگر چه به شما بد و ناسزا گويند و به امرا و پيشوايانتان دشنام دهند»(1).

و نيز در تاريخ زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته اند كه هنگام فتح مكّه يكى از فرماندهان لشكرش شعارى داد كه «امروز روز انتقام و ذلت دشمنان ماست «پيامبر پس از بركنار ساختن آن فرمانده دستور داد شعارى دهند كه «امروز روز عفو و گذشت و عزت آنهاست».

اينها و نمونه هاى ديگر به ما مى فهماند كه او در پيشبرد هدفش از وسايلى استفاده مى كرد كه مشروع و مطابق خرد بوده است نه همچون پيامبران دروغين و افرادى كه به دروغ خود را مصلح مى ناميدند، كه براى پيشبرد نقشه خود از اصل «الغايات تبرد الوسائط» يعنى هدفها، استفاده از هر گونه وسيله تجويز مى كند «و يا از اصل» آنچه به پيروزى انقلاب (پرولتاريا) كمك كند همان اخلاق است استفاده مى كنند.

7- ايمان آورندگان به او چه كسانى بودند؟

اكنون به خاصان و رازداران و شاگردان اصلى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نگريم در رأس آنها على عليه السلام و بعد سلمان، ابوذر، مقداد و عمار را خواهيم يافت، مردانى باهوش، شجاع، از خود گذشته، وفوق العاده پاك كه باور نمى شود بدون يافتن حق به كسى ايمان بياورند.

بعلاوه در ميان ياران او كسانى بودند كه از نظر مادى و سطح زندگى پايين بودند، و لذا عدّه اى ثروتمند به پيامبر مى گفتند كناره گيرى ما از تو


1- نهج البلاغه، بخش دوّم، فرمان 14.

ص: 154

به خاطراين افراد تهيدست است كه گرد تو را گرفته اند. و قرآن در آيه 28 سوره كهف راه پيامبر صلى الله عليه و آله را روشن ساخت كه «پاكيزه خويان كهن جامه و پرهيزگار را» انتخاب كند و «سپيد جامه هاى دل سيه» را رها نمايد، و در آيه ديگر با تهديد كوبنده اى تقاضاى آنها را رد كرد كه «وَ قُلِ الْحَقُّ مَنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنَ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُر إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِميْنَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا؛ بگو اين آيين حقى است از طرف خدا هر كس مى خواهد ايمان بياورد و هر كس نمى خواهد نياورد، ما براى ستمگران آتش فراهم ساخته ايم كه همچون خيمه از هر سو آنها را احاطه مى كند»(1).

اين بود وضع كسانى كه به او ايمان آورده بودند و از طرف وى حمايت مى شدند. اگر او مرد حق نبود دوستى ثروتمندان را به خاطر دوستى اين افراد به ظاهر ضعيف از دست نمى داد.

8- ايمان و فداكارى او در راه هدفش

استقامت و پافشارى مدعى نبوت و عدم انحراف و ترديد و دو دلى و از خود گذشتگى و فداكارى او در راه هدفش نشانه ديگرى بر صدق گفتار اوست.

- اين نشانه هنگامى كه به سائر قرائن ضميمه گردد به خوبى مقصود را اثبات مى كند، البته نه به تنهايى.

در هيچ يك از تواريخ ديده نشده كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ميدان عقب نشينى كرده باشد حتى در صحنه نبرد «احد» كه جز على عليه السلام همگى عقب نشينى كردند او با همان جراحات فراوان در صحنه نبرد ايستادگى كرد.

مورّخان شرق و غرب اين ايستادگى را ستودند.

دكتر گوستاولوبون مى گويد: «از هيچ خطرى فرار نمى كرد و در عين حال خود را بدون جهت هم به خطر نمى انداخت.(2)

آرى او در ميدان احد هنگامى كه خون صورتش را گرفته بود و با تأسف


1- سوره كهف، آيه 29.
2- تاريخ تمدّن اسلام، ص 119

ص: 155

فرمود: «كيف يفلح قوم خضبوا نبيهم و هو يدعو الى ربهم چگونه جمعيّتى كه چهره پيامبر خود را به خون آلودند سعادتمند مى شوند در حالى كه او آنها را به سوى پروردگارشان دعوت مى كند».

9- عدم سازش با انحرافات محيط

جهت گيرى پيامبران راستين و دروغين در برابر انحرافات فكرى و علمى محيط كاملًا مختلف است.

مدّعيان دروغين مى خواهند پيشرفت كنند و به هدف خود برسند لذا باخواسته اكثريت خود را تطبيق مى دهند تا از پشتيبانى آنها برخوردار شوند، يعنى هر گونه اصولى را فداى جلب رضاى عوام مى كنند.

در حالى كه پيامبران راستين تابع مقرّرات الهى و اصول خارجى هستند كه هرگز نمى توانند از آن منحرف گردند، اينها در بسيارى از موارد درست در جهت مخالف افكار عمومى قدم بر مى دارند، و طبعاً با مخالفت بسيارى از اعوام رو به رو خواهند شد.

لذا مى بينيم پيامبر اسلام مبارزه با بت پرستى را در رأس تمام مبارزات قرارداد، در محيطى كه بت از درو ديوارش مى ريخت، با يهود و نصارى حاضر به همزيستى مسالمت آميز شد، چون داراى شريعت آسمانى بودند امّا با بت پرستان نه.

با رباخواران به سختى مبارزه كرد، و با اين مبارزه سران رباخوار كه دشمنش شدند ولى او از هدفش دست برنداشت. حتّى جمعى ا زسران مكه مانند عتبه، شيبه، ابوسفيان، وليد بن مغيره، ابوجهل، عاص بن وائل و عدّه اى ديگر، دنبال پيامبر فرستادند كه در مجمع آنها كنار كعبه حاضر شود، تا با او سخن خود را بگويند، و به وى چنين گفتند: «ما از تو دعوت كرده ايم كه به تو اتمام حجّت كنيم، ما احدى را سراغ نداريم كه اين بلا را كه تو به سر قوم و ملت خود آورده اى آورده باشد.

به خدايان ما (بتها) ناسزا گرفته اى، بر آيين ما عيب گرفته اى، صاحبان مغزهاى متفكر ما را سفيه و نادان خوانده اى، و در ميان جمعيّت

ص: 156

تفرقه افكنده اى.

اگر هدفت از اين كار مال و ثروتى باشد در اختيار تو مى گذاريم، اگر طالب مقام و شخصيتى هستى به تو رياست مى دهيم».

پيامبر (با خونسردى آميخته با صراحت و قاطعيت) گفت:

«هيچ يك از اينها نيست، بلكه خداوند يكتا (اللَّه) مرا به عنوان رسول به نزد شما فرستاده و كتابى نيز بر من نازل نموده است».

به خوبى مى بينيم پيامبر در برابر افكار محيط هيچ گونه انعطافى به خرج نداده است در صورتى كه مطالعه در حالات و احكام پيامبران دروغين به روشنى نشان مى دهد كه چنين نبودند.

10- سرعت تأثير در افكار مردم بيدار

سرعت تأثير و دوام اثر در افكار صاحبدلان و قشرهاى فهميده يكى ديگر از نشانه هاى واقعيت يك دعوت است.

زيرا چنين تأثير، هنگامى ممكن است كه پايه دعوت، روى فطريات و واقعيات زندگى، و منطبق با قوانين آفرينش كه حاكم بر زندگى اجتماعى بشر است بوده باشد. يك قانون غير فطرى و ناسازگار با سازمان روحى، و ارگانيسم جسمى انسان، كم اثر و بر فرض تأثير كم دوام و ناپايدار است.

سر اين موضوع روشن است زيرا انسان همواره به سوى امورى كشانيده مى شود كه فطرت او اقتضا مى كند، نه امورى بر ضد فطرت. و يا مخالف عقل و خرد.

پيشرفت سريع اسلام چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد. جالب اين كه پيدايش اين آيين از ميان قومى وحشى و پيشرفت آن با سرعتى عجيب و عميق در ميان توده ها هنوز به صورت يك معما براى مورّخان غربى باقى مانده است.

نويسندگان كتاب «تمدّن غرب و مبانى آن در شرق» كه سه تن از اساتيد بزرگ غربى هستند به «پيدايش و گسترش اسلام» كه مى رسند صريحاً اعتراف مى كنند: «با تمام كوششهايى كه براى شناخت پيشرفت سريع

ص: 157

اسلام در جهان شده تا آن جا كه در مدّتى كمتر ازيك قرن توانست بر قسمت عمده جهان متمدّن آن روز سايه بيفكند، هنوز اين مسأله به صورت معمايى باقى مانده است».

بايد توجّه داشت در ميان اقوام عقب مانده شانس پيشرفت يك انقلاب اصلاحى همه جانبه توأم با اتحاد و يگانگى كم است زيرا:

1- در چنين محيطهايى اختلافات بين افراد ريشه دار است كه با جزئى ترين موضوع، برخوردهاى شديد پيش مى آورد لذا طرح اتجاد با موانع رو به رو خواهد شد.

2- نسبت به كمى رشد آنها گذشت آنها نيز كم است با اين كه لازمه وحدت و اتّحاد گذشت و فداكارى است.

3- به همان اندازه كه سطح افكار اين چنين افراد پايين و منطقشان ضعيف است حكومت عادات و رسوم بر آنها قوى و ديرپاست، و قطع آنها از عاداتشان كار بسيار دشوارى است.

نمونه بارز چنين ملّتى اقوام عرب در زمان جاهليّت بودند.

ولى محمّد صلى الله عليه و آله آمد، كينه ها از دلها شست و اختلافات را برچيد و سازمان فكرى و اجتماعى آنها را به كلى دگرگون ساخت، مبلّغان ورزيده در همه جا فرستاد تا از تاريكى نور بيافرينند، و از مرگ، زندگى، و از پراكندگى و نفاق و جهل، اتّحاد و برادرى و دانش، و چنين كردند.

شك نيست كه شرح هر يك از اين قرائن، با ذكر شواهد مستند تاريخى كتاب بزرگ خواهد شد كه از عهده اين بحث فشرده خارج است.

ولى بررسى همين بحث كوتاه مى تواند چراغى فرا راه ما قرار دهد تا به سوى اين پيامبر بزرگ برويم، او را بشناسيم، و در برابر او سر تسليم فرود آوريم.

ص: 158

ص: 159

معاد و رستاخيز

اشاره

آيا مرگ پايان زندگى است يا سرآغاز زندگى ديگر

چرا از مرگ مى ترسيم؟

رستاخيز پاسخى به معماها

سه دليل براى وجود دادگاه قيامت

1- فلسفه آفرينش انسان دليلى است بر زندگى پس از مرگ

2- خداوند حكيم و رستاخيز

3- فرمان عمومى عدالت

ص: 160

ص: 161

آيا مرگ پايان زندگى است يا سرآغاز زندگى نوين ديگر؟

مرگ آن قدر هم وحشتناك نيست، گاهى اين زندگى از آن وحشتناكتر است.

با تمام اختلافاتى كه در ميان مردم جهان هست و با همه اختلاف عقيده ها و روشهايى كه دارند از هر كجا و هر نقطه شروع كنند بالاخره در يك جا به هم مى رسند و آن نقطه مرگ و پايان اين زندگى است

به هنگام مرگ ناگهان به طرز عجيبى همه در يك سطح قرار مى گيرند و مساوات كامل كه هيچ كس نتوانسته آن را پياده كند برقرار مى شود.

به همين دليل مردم جهان با تمام تفاوتهايى كه در طرز فكر دارند در ايمان به مرگ اتّفاق نظر دارند و شايد انتخاب نام «يقين» در دو آيه از آيات قرآن براى «مرگ» اشاره به همين حقيقت باشد.(1)

فرار از واقعيتها، عاقلانه نيست

بدترين راه مبارزه با واقعيتهاى تلخ فرار از درك آنها و يا به دست فراموشى سپردن آنهاست.

كم عقلى از اين بالاتر نمى شود كه آن چيزى را كه هرگز ما را فراموش نمى كند فراموش كنيم. بنابراين چرا به مسأله مرگ و حوادث بعد از آن و صدها مسأله مربوط به آن نينديشيم در حالى كه مسلّم ترين و قطعى ترين


1- سوره حجر، آيه 99 و سوره مدثر، آيه 47.

ص: 162

حادثه اى است كه در زندگى ما رخ مى دهد. تاريخ با صراحت به ما مى گويد: بزرگترين زورمندان بشر، اسكندرها، چنگيزها، ناپلئونها و نيرومندترين دانشمندان و قوى ترين شعرا و نويسندگان همگى در آستانش زانو زدند و سرتسليم فرود آوردند.

امام على عليه السلام در اين مورد مى فرمايد: «چگونه از چيزى غافل مى شويد كه او از شما غافل نخواهد بود و طمع در چيزى مى كنيد كه هيچ گاه شما را مهلت نمى دهد»؟

بنابراين چه بهتر كه براى يافتن پاسخهاى معماهاى مربوط به جهان پس از مرگ شجاعانه گام در پيش نهيم و به بررسى دقيق آن بپردازيم.

دو ترسيم مختلف از چشم انداز سرنوشت انسان

آيا لحظه مرگ، لحظه وداع با همه چيز است؟

لحظه پايان راه زندگى، لحظه بيگانگى ابدى و جدايى مطلق از اين جهان است يا لحظه تولد ثانوى؟

و به تعبير ديگر لحظه بيرون شتافتن از رحم دنيا به جهان وسيع و پهناور ديگر، لحظه شكسته شدن يك زندان وحشتناك؟ ...

لحظه آزاد شدن از يك قفس كوچك و تنگ و گشوده شدن دريچه اى به سوى جهانى وسيع و دور از آلايش اين جهان ماده و براى نيكوكاران پاك از غمها، اندوهها، رنجها، و خصومتها و دروغها و بى عدالتيها و ... و آنچه در اين جهان پرغوغا رخ مى دهد؟ كدام يك؟

تصوير مرگ به معناى اوّل تاريك، وحشتنزا، هول انگيز است و همين تصوّر، زندگى انسان را هم هر قدر مرفه باشد در كامش تلخ مى كند.

در حالى كه تصوير در چهره دوّم زيبا، دلپذير، آرامبخش است و شربت زندگى را گوارا و حتى شهادت در راه حق و هدف را گواراتر مى سازد و به انسان مى گويد به خاطر اين زندگى در برابر هر شرطى تسليم مشو. آزاد باش و از مرگ افتخارآميز مترس.

ص: 163

چرا از مرگ مى ترسيم؟

بيشتر مردم از نام مرگ مى ترسند، از اسم گورستان متنفرند، و از مظاهر آن نيز مى گريزند.

تعبيرات «هيولاى مرگ»، «سيلى اجل» «چنگال موت» و ضرب المثلهاى مانند «دور از حالا فلان همچنين بود» و «زبانم لال بعد از شما چنين و چنان مى شود» «خداوند عمر يك روزه شما را هزار سال كند» و مانند آن هر كدام نشانه اى از اين واقعيّت است.

و سرچشمه اين ترس از اين جاست كه انسان از عدم و نيستى و هر چيز كه به آن منتهى مى گردد مى هراسد.

از فقر مى ترسد، چون نيستى ثروت است.

از بيمارى مى ترسد، چون نيستى سلامت است.

از تاريكى مى ترسد، چون نيستى نور است.

از بيابان، و خانه خالى مى ترسد چون كسى در آن نيست.

بنابراين مى توانيم بگوييم كسى از مرگ مى ترسد كه آن را به معناى نيستى و فناى مطلق تفسير مى كند و راستى اگر مرگ پايان همه چيز باشد، چيزى از آن وحشتناك تر نخواهد بود و آنچه درباره هيولاى مرگ گفته شود كاملًا به جاست.

ترس از مرگ يك سرچشمه ديگر نيز دارد و آن اين كه عدّه اى آن قدر پرونده اعمال خود را سياه كرده اند كه شكنجه ها و مجازات هاى دردناك بعد از مرگ را گويا با چشم خود مشاهده مى كنند و يا لااقل چنين احتمالى را مى دهند.

اينها نيز حق دارند از مرگ بترسند زيرا به مجرمى مى مانند كه از پشت ميله هاى زندان آزاد شده و به سوى چوبه دار مى رود.

البتّه آزادى خوب است امّا نه آزادى از زندان به سوى چوبه دار، امّا آنها كه نه مرگ را به معناى فنا مى بينند، نه پرونده تاريك و سياهى دارند چرا از مرگ بترسند؟ چرا از شهادت در راه هدفهاى پاك وحشت داشته باشند؟ چرا ...؟

ص: 164

بنابراين دو كس از مرگ مى ترسند آن كس كه آن را به معناى نيستى و فناى مطلق تفسير مى كند، و آن كس كه پرونده اش سياه و تاريك است، آيا آنها كه نه جزء اين دسته اند و نه آن، چرا وحشت كنند؟

مگر چيزى از دست مى دهند؟

بديهى است منظور اين نيست كسى بى دليل خود را به خطر بيندازد بلكه منظور اين است كه از بسته شدن پرونده زندگى- كه به هر حال روزى بسته خواهد شد- وحشت نداشته باشد، زيرا اگر انسان پاكى بوده باشد با مرگ چيزى را از دست نخواهد داد.

ص: 165

رستاخيز پاسخى به معماها

حقيقت اين است كه اگر ارتباط اين زندگى را از جهان پس از مرگ قطع كنيم همه چيز شكل معما به خود مى گيرد و پاسخى براى اين چراها نخواهم داشت.

براى روشن ساختن سخن بالا خوب است اين جهان را از دريچه چشم يك جوجه بررسى كنيم، و آن گاه گفته بالا را تصديق خواهيم كرد.

آرى بسيار جالب است كه مفهوم زندگى، و گذشته و آينده، و همچنين جهان هستى را از زاويه ديد «يك جوجه» كه هنوز سر از تخم بر نداشته است و دنياى خارج را نديده، مورد بررسى قرار دهيم.

«... آه ... چه زندان كوچكى، اصلًا دست و پايم را نمى توانم تكان بدهم ...»

نمى دانم چرا آفريدگار جهان تنها مرا آفريده؟ و چرا دنيا اين قدر كوچك و تنگ آفريده شده است اصلًا يك زندانى تك و تنها به چه درد او مى خورد؟ و چه مشكلى را حل مى كند.

نمى دانم ديوار اين زندان را از چه ساخته اند؟ چقدر محكم و نفوذناپذير است، شايد براى اين بوده است كه موج وحشتناك عدم از بيرون اين جهان به درون سرايت نكند، نمى دانم.

آه ... غذاى نخستين من «زرده» به كلى تمام شده، اكنون از «سفيده» دارم تغذيه مى كنم و اين ذخيره هم به زودى تمام مى شود و من از گرسنگى مى ميرم و با مرگ من دنيا به آخر مى رسد، چه بيهوده، چه بى حاصل و چه بى هدف است آفرينش اين جهان.

امّا باز جاى شكر او باقى است، افتخار بزرگى به من داده است، من تنها آفريدگار و برگزيده جهان هستم. مركز اين جهان قلب من است،

ص: 166

و شمال و جنوب و شرق و غرب آن اطراف بدن من ... از تصوّر اين موضوع احساس غرور مى كنم امّا چه فائده؟ كسى نيست كه اين همه غرور و افتخار را ببيند و به اين موجود برگزيده خلقت، آفرين بگويد.

آه ... يك مرتبه هوا سرد شد ... (مرغ چند لحظه براى آب و دانه از روى تخم برخاسته است) سرماى شديد تمام محيط زندان مرا فرا گرفته است و درون استخوانم مى دود، اوه، اين سرما مرا مى كشد، نور خيره كننده اى از مرز عدم به دورن اين جهان تابيده شد و ديوارهاى زندان مرا روشن ساخته است، گمان مى كنم آخر دنيا فرا رسيده است و همه چيز جهان در شرف پايان يافتن است، اين نور شديد آزار دهنده و اين سرماى كشنده هر دو مرا از پا در مى آورند.

آه اين آفرينش چقدر بيهود و زودگذر، و فاقد هدف، در زندان تولّد يافتن، و در زندان مردن، و ديگر هيچ ... بالاخره نفهميدم «از كجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟» ...

آه ... خداى من، خطر برطرف شد (مرغ مجدداً روى تخم مى خوابد) استخوانم گرم شد، و نور خيره كننده و كشنده از بين رفت، اكنون چقدر احساس آرامش مى كنم همه چيز روبراه شده ... به به زندگى چقدر لذّت بخش است؟

اى واى زلزله شد ... دنيا كن فيكون شد (مرغ، تخمها را در زير پاى خود براى كسب حرارت مساوى زير و رو مى كند) صداى ضربه هاى سنگين وحشتناكى تمام استخوانهايم را مى لرزاند، اين لحظه پايان دنيا است، و ديگر همه چيز تمام شده سرم گيج مى خورد، اعضاى بدنم به ديوار زندان كوبيده مى شوند گويا بناست اين ديوار بشكند و يك باره اين جهان هستى به دره وحشتزاى عدم پرتاب شود، دارم زهره چاك مى شوم ... اى خدا.

آه ... خداى من خوب شد آرام شدم، و زلزله فرو نشست، همه چيز به جاى خود آمد، تنها اين زلزله عظيم كارى كرد قطبهاى جهان را عوض كرد ... امّا مثل اين كه بهتر شد، مدّتى بود كه احساس گرماى زياد و سوزش در سرم مى كردم و به عكس، دست و پايم سرد شده بود، الان هر دو به حال تعادل برگشت ... گويا اين زلزله نبود، اين حركت و جنبش حيات و

ص: 167

زندگى بود (چند روزى به همين صورت مى گذرد)

آه ... غذاى من به كلّى تمام شد، حتى امروز آنچه بر ديوار زندان چسبيده بود با دقّت و با نهايت ولع و حرص خوردم و ديگر چيزى باقى نمانده ...

اوه، خطر، اين بار جدى است ... راستى آخر دنياست، و مرگ و فنا در چند قدمى من دهان باز كرده است. بسيار خوب بگذار من بميرم امّا بالاخره معلوم نشد هدف از آفرينش اين جهان و اين تنها مخلوق زندانى آن چه بود؟ چقدر بيهوده؟ چه بى هدف؟ چه بى حاصل بود، در زندان زاده شده و در زندان مردن و نابود شدن «من كه خود راضى به اين خلقت نبودم زور بود»

آه ... گرسنگى به من فشار مى آورد، تاب و توان از من رفته، و مرگ در يك قدمى است، مثل اين كه اين زندان با همه بدبختيهايش از عدم بهتر بود، فكرى به نظرم رسيد، مثل اين كه از درون جانم يكى فرياد مى زند محكم با نوك خود به ديوار زندان بكوب. عجب فكر خطرناكى؟ مگر مى شود اين يك «انتحار» است اين آخر دنياست، اين جا مرز ميان عدم و وجود است ...

ولى نه شايد پشت اين ديوار چيزى و خبر ديگرى باشد و من نمى دانم ... من كه محكوم به مرگم، بگذار با تلاش بميرم ... من بايد اين ديوار را بشكنم هر آنچه باداباد ...

اين فرياد در درون جانم قوّت گرفته و به من مى گويد ديوار را بشكن ... آه نكند مأمور كشتن خودم باشم ...

در هر حال چاره اى جز اطاعت اين فرمان درونى را ندارم (در اين جا جوجه با ترس و اضطراب و احتياط آهسته شروع به كوبيدن نوك خود بر پوسته ظريف تخم مى كند) ...

- محكم بكوب. باز هم محكمتر ... نترس از اين هم محكمتر ...

اوه ... ديوار وجود و عدم فرو ريخت، بيچاره شدم، طوفانى از اين روزنه به درون پيچيد، نه، طوفان نيست مثل اين كه نسيم لطيف و جان بخشى است، به به جان تازه اى گرفتم، همه چيز دگرگون شد، زمين و

ص: 168

آسمان در حال تبديل دگرگونى است، محكمتر بايد زد؟ اين زندان را بايد به كلّى متلاشى كرد ...

آه خداى من چه زيباست؟ ... چه دل انگيز است؟ ... اوه چه پهناور است؟ چه وسيع است؟ چه ستاره هاى زيبا، چه مهتاب زيبايى، چشم از نور آن خيره مى شود، چه منظره ها؟ چه نغمه ها؟ ... چه مادر مهربانى دارم؟ چه غذاهاى گوناگون و رنگارنگ؟ ... اوه چقدر خدا مخلوق دارد؟ ... اوه چقدر من كوچكم؟

و چقدر اين جهان بزرگ است. كجا من مركز جهانم؟ من به ذره غبارى مى مانم معلق در فضاى بيكران ...

حالا مى فهمم آن جا زندان نبود، يك مدرسه كوچك بود، يك مكتب خصوصى محدود تربيت بود، يك محيط پرورش بود كه مرا براى زندگى در چنين جهان زيبا و پهناورى آماده مى كرد، الان مى فهمم زندگى چه مفهومى دارد، چه هدفى دارد، چه برنامه اى در كار بوده است، حالا مى توانم بگويم مقياسهاى من چقدر كوچك بود، و مفاهيم اين جهان چقدر بزرگ، و آنچه در آن بودم حلقه كوچكى بود از يك رشته زنجير مانند حوادث كه آغاز و آخر آن ناپيداست، در حالى كه من همه چيز را منحصر در همان يك حلقه مى دانستم و آغاز و پايان را در آن خلاصه مى كردم.

اكنون مى دانم كه من يك جوجه كوچكم ... كوچكتر از آن چه به تصوّر مى گنجد ... و آفرينش چه هدف بزرگى دارد.

اين بود منظره جهان هستى از ديدگاه يك جوجه زندانى ... آيا فكر نمى كنيم چهره اين عالم كه ما در آن زندگى مى كنيم در برابر آنچه در پشت اين جهان قرار دارد به همين گونه باشد؟ ... آيا هيچ دليلى بر نفى آن در دست داريم؟

در طول تاريخ ايرادات فراوانى از طرف مكتبهاى مادّى به آفرينش انسان، و به طور كلى آفرينش جهان، و همچنين رنجها و مصائب و آلام، و مشكلاتى كه در چهار روز انسان با آن مواجه است، شده است.

ولى آيا احتمال نمى دهيد بيشتر اين اشكالات مولود مطالعات محدود در زندگى مادى اين جهان و بريدن پيوند آن از زندگى آينده و

ص: 169

عالم پس از مرگ باشد، و درست به ايرادهاى همان جوجه اى ماند كه هنوز سر از تخم برنداشته، كه نمونه اى از احساسات او در بالا تشريح شد.

البته اگر ما از رستاخيز زندگى پس از مرگ، چشم بپوشيم، پاسخى براى اين چراها نخواهيم داشت.

امّا هنگامى كه اين زندگى را به عنوان يك حلقه تكامل در ميان يك رشته طولانى تكاملها مورد بررسى قرار دهيم، شكل مسأله عوض مى شود و بيشتر اين ايرادها با توجّه به ارتباط «حال» و «آينده» زندگى بشر، خود به خود حل خواهد شد.

اين كه مى گوييم، بيشتر ايرادها- نه همه آنها- به خاطر اين است كه قسمتى از اشكالات از اين دردها و رنجها و مصائب موجود بر اثر ندانم كاريهاى خود ما، و يا نظام اجتماعى، و يا تنبليها و سستيها و سهل انگاريهاى افراد مى باشد كه بايد عوامل آن را در طرز فعاليتهاى فردى و اجتماعى خود جستجو كنيم و از ميان برداريم.

با روشن شدن اين مسائل اكنون به دلايل وجود معاد و زندگى پس از مرگ مى پردازيم و از ميان آنها سه دليل را بررسى مى كنيم:

1- فلسفه آفرينش دليلى است بر زندگى پس از مرگ

اشاره

غالباً سؤال مى شود كه فلسفه آفرينش ما چه بوده است؟ اگر ما آفريده نمى شديم چه مى شد؟ باغبان درخت را براى ميوه مى كارد، باغبان عالم هستى ما را براى چه كاشته است؟ نفهميديم براى چه آمده ايم و براى چه مى رويم؟

براى حل اين سؤالات بايد از همان طريق دكارت استفاده كرد يعنى از نقاط روشن شروع كرد و نقاط تاريك را تدريجاً در پرتو آن روشن ساخت.

فرض كنيد از كنار شهرى عبور مى كنيم، چشمانمان به ساختمانى

ص: 170

زيبا و پرشكوه مى افتند كه از نظر اسلوب، نقشه، معمارى خيره كننده، و انتخاب مصالح و ... تحسين ما را بر مى انگيزاند، مى بينيم همه چيز آن حساب شده و دقيق است، امّا نمى دانيم براى چه ساخته شده، آيا عقل و منطق به ما اجازه مى دهد كه فكر كنيم تمام اجزاى اين ساختمان حساب شده و روى هدف است امّا مجموعه آن بيهوده است و بى هدف؟ قطعاً نه.

حال خوب است به كارگاه وجود خود سرى بزنيم، وضع قلب و حركات و كار و فعاليتهاى آن، و چگونگى دستگاه تنفس و تصفيه خون، و نيز مغز كه فرمانده كل قواى تن است و طرز كوششهايش را ببينيم، پس از آن بينديشم آيا ممكن است هر كدام از دستگاههاى وجود ما حتى يك «مژه» به خاطر هدفى آفريده شده باشد امّا مجموعه وجود ما بيهوده و بى هدف باشد؟

همچنين آيا ممكن است هر كدام از اجزاى اين جهان به خاطر هدفى خلق شده باشد امّا مجموعه اين جهان پهناور بى هدف باشد؟

آيا در كنار اين عالم پهناور تابلوى بزرگى براى نشان دادن هدف نهايى نصب نشده؟ كه شايد بر اثر عظمتش نمى توانيم آن را در لحظات نخست ببينيم؟ و آيا روى اين تابلوى بزرگ چيزى جز كلمات «تكامل و تربيت» به چشم مى خورد.

حقيقت اين است كه به خوبى مى فهميم هدف آفرينش با تكامل و تربيت مابوده و اين است فلسفه آفرينش انسان، حال بايد ديد آيا اين تكامل مى تواند با مرگ پايان بيابد؟ و همه چيز با مرگ تمام شود؟

آيا اين زندگى كوتاه مدّت با آن همه دردسرها و بدبختيها و رنجها مى تواند هدف آفرينش ما و جهان باشد؟

بنابراين با مرگ ما جهان انسانيّت خاتمه نمى پذيرد بلكه ما جاى خود را به افراد مترقى تر مى دهيم، و به اين ترتيب قافله تكامل به پيش مى رود.

ولى اين پاسخ نمى تواند مشكل اصلى را حل كند زيرا:

اوّلًا، آيا ادامه تكامل نوع انسان با فنا و نابودى يك فرد تبعيض ظالمانه نيست؟ اگر محصول زندگى ما فراهم كردن يك سلسله امكانات براى

ص: 171

پيشرفت آيندگان باشد و ما خود از آن بهره اى نبريم و نردبان ترقى ديگران باشيم آيا اين با عدالت مطلقه اى كه بر هستى حكومت مى كند سازگار است (چون تمام اين بحثها پس از قبول خدا و صفات اوست)

پس مرگ نمى تواند نقطه پايان حتى براى يك فرد باشد و گرنه مسأله پوچى و بيهودگى حيات انسانى زنده خواهد گشت.

دانشمندان مى گويند سياره اى كه روى آن زندگى مى كنيم به زودى خاموش مى شود و زمين تبديل به كره اى ويران و سرد و خاموش خواهد شد، لذاست كه اين فكر پيش مى آيد كه از اين آمد شدن چه حاصلى به دست آمد؟ آيا اين شبيه ساختن يك تابلوى زيبا و بسيار نفيس و بعد شكستن و نابود كردن آن نيست؟

امّا اگر قبول كنيم كه زندگى انسان به شكل ديگر و در جهانى وسيعتر تا بى نهايت ادامه مى يابد آن گاه است كه مى توانيم فلسفه آفرينش را به روشنى لمس كنيم و شاهد ادامه قانون تكامل باشيم.

بنابراين فلسفه آفرينش و قانون تكامل انسان به ما مى گويند مرگ نمى تواند نقطه پايان زندگى باشد و زندگى به شكل عالى ترى پس از مرگ همچنان ادامه خواهد يافت.

انعكاس اين منطق در قرآن

در لا به لاى سوره هاى قرآن از رستاخيز صحبت شده است ولى گاهى از آغاز تا پايان يك سوره همه درباره معاد است از جمله آنها سوره «واقعه» است كه تقريباً سراسر آن بحث درباره معاد و زندگى پس از مرگ است.

در قرآن از آيه 57 اين سوره بحث فلسفه آفرينش و قانون تكامل را به طرز جالبى در ضمن چند مثال تعقيب مى كند كه خلاصه مجموع آن چنين است:

«شما چگونه در رستاخيز ترديد مى كنيد با اين كه: اوّلًا، ما شما را آفريديم و به صورت نطفه اى در رحم مادر قرار گرفتيد و سير تكاملى خود را پيموديد و انسانى كامل شديد (آيا آن كس كه اين سير

ص: 172

تكاملى نطفه را در جنين رهبرى مى كند ممكن است آن را پس از به ثمر رسيدن متوقّف سازد و يا ممكن است از تجديد حيات بعد از مرگ ناتوان باشد؟)

ثانياً، شما به اين دانه اى كه در زمين مى افشانيد بنگريد آيا شما مراحل تكامل آن را رهبرى مى كنيد؟

ما اگر مى خواستيم محصول آن را چيزى جز كاه خشكيده و بدون دانه قرار نمى داديم (امّا ما اين جهان را به سوى تكامل پيش مى بريم و از يك دانه گندم دانه ها مى رويانيم و سپس جزء بدن انسان مى شود و مرحله تازه اى از تكامل را سير مى كند آيا ممكن است اين شعله فروزان تكامل با مرگ اين انسان به كلى خاموش گردد و سرانجام تبديل به خاك بى ارزش شود؟ آيا اين عمل بيهوده كارى نيست؟

ثالثاً، به اين آب گوارايى كه شما مى نوشد بنگريد، فراموش نكنيد كه آب شور و تلخ و ناگوارى در دريا بود، ما آن را تصفيه كرديم و به صورت ابر و بخار به آسمان فرستاديم ما مى توانستيم (املاح آن را نيز همراه آن به آسمان بفرستيم و) آن را آب تلخى قرار دهيم (ولى نه، چنين نكرديم و قانون تكامل را در آن پياده نموده آب گوارا از آن ساختيم كه جزء بدن گياهان و سپس انسانها گردد، آيا با مرگ انسان اين بساط تكامل را بر مى چينيم آيا اين بيهوده كارى نيست؟)

رابعاً، اين آتشى را كه مى افروزيد بنگريد، آيا شما درخت و چوب آن را ايجاد كرديد؟ يا ما بوديم كه براى يادآورى شما و همچنين رفع نيازمنديتان آن را آفريديم (ما بوديم كه به آفتاب فرمان تابش داديم و انرژيهاى پراكنده آن را از طريق تابش در بدن درخت و چوب آن ذخيره كرديم تا بتوانيد در چند لحظه كوتاه مجموعه اى از انرژى آفتاب را به صورت شعله هاى داغ از درون آن بيرون بكشيد و از آن انرژى در حيات خود استفاده كنيد و جزء خود سازيد.

ما كه اين انرژى را در مسير تكامل مرحله به مرحله رهبرى كرديم تا ميوه اى به نام انسان داد آيا ممكن است با مرگ او همه چيز پايان يابد، نه چنين نيست) همه اينها گواهى مى دهند كه حيات واقعى با مرگ جسم پايان نمى پذيرد.

ص: 173

2- خداوند حكيم و رستاخيز

اشاره

اگر مرگ نقطه پايان باشد آفرينش جهان بيهوده خواهد بود.

ايمان به مبدأ علم و حكمت در جهان هستى از ايمان به «زندگى پس از مرگ» قابل تفكيك نيست.

راستى اگر كوزه گرى كوزه اى را بسازد و نقش و نگارهاى بسيار جالب و زيبا روى آن نقش كند و يك اثر «هنرى به معناى واقعى» به وجود آورد و سپس بيهوده آن را بشكند آيا ممكن است او را عاقل بدانيم؟

و يا مهندس ثروتمند و ماهرى با هزينه اى بسيار سنگين ساختمان پرشكوه و زيبايى را با بهترين مصالح بسازد و يا دست به احداث سد عظيمى بزند، و پس از اتمام آنها با چند ديناميت آنها را منفجر سازد، و در پاسخ مصاحبه خبرنگاران توضيح دهد ايجاد آن عمارت به خاطر يك روز استراحت و يا ايجاد يك سد به خاطر چند ساعت قايقرانى روى درياچه پشت آن بوده است.

اين سخن چقدر كودكانه و دور از عقل است؟

اين كار نه تنها از يك فرد حكيم و دانشمند به دور است بلكه از يك آدم عادى هم بعيد به نظر مى رسد.

ص: 174

حال چه بهتر كه درباره عظمت جهان دقّت كنيم و سخن «انيشتين» در كتاب «فلسفه نسبيت» را بخوانيم كه مى گويد آنچه ما از كتاب بزرگ تكوين و آفرينش خوانده ايم بيش از صفحه (يا صفحاتى) نبوده است و ما در پرتو جهش عظيم دانش بشرى تنها به الفباى اين كتاب عظيم آشنا شده ايم.

و نيز گفته پروفسور «كارل گيلزين» را در كتاب «سفرى به جهانهاى دور دست در صفحه 8» را مطالعه نماييم كه مى گويد: «مجموعه غول پيكر ستارگان يا كهكشانها ... كه پيرامون محور خود مى چرخند و در فضا شناورند، در فواصل عظيمى از هم قرار دارند كه انديشيدن آن نيز دشوار است.

هر يك از كهكشانها شامل چندين ميليارد ستاره است، فواصل آنها چنان عظيم است كه پرتو نور (با آن سرعت) گاهى صدها هزار سال وقت لازم دارد تا فاصله ميان دو ستاره را كه در مرزهاى يك كهكشان قرار دارند طى كند» ...

و نيز توجّه داشته باشيد كه طبق تصريح دانشمندان صدها ميليون كهكشان در اين جهان وجود دارد.

از سوى ديگر

اين انسان را كه عالى ترين محصول جهان است كه مى شناسيم بنگريد در ميان چه مشكلها بزرگ مى شود.

در دوران طفوليت حتى طرز نگاهدارى آب دهان را نمى داند، جهت صدا را تشخيص نمى دهد، از اندازه گيرى فاصله ها با چشم خود كاملًا بى خبر است، از حركت دادن امواج هوا روى تارهاى صوتى و ايجاد انواع صدها و سپس شكستن و بريدن و شكل دادن به صداها به وسيله حركات ماهرانه و چابك زبان و عضلات دهان و گلو اطّلاعى ندارد و خلاصه يك كلمه نمى تواند حرف بزند، يك گام نمى تواند راه برود.

اينها را همه بايد با تجربيات و تمرينها و آزمايشهاى زياد فرا گيرد با انواع بيماريها بايد مبارزه كند تا سرانجام بتواند هماهنگى با

ص: 175

محيط را تحمّل نمايد. هنوز نفسى تازه نكرده كه دوران پرغوغاى جوانى فرا مى رسد دورانى طوفانى و كوبنده كه در كوره حوادث قرار مى گيرد تا تدريجاً خامى او از بين برود و پخته شود.

هنوز جاى پاى خود را كاملًا محكم نكرده فصل جوانى گذشته دوران كهولت و پيرى فرا مى رسد، و اين جاست كه مى خواهد چيزى از زندگى بفهمد از اشتباهات گذشته افسوس مى خورد دوست دارد زندگى را دوباره شروع كند تا تجربه هاى خود را به كار اندازد امّا ديگر وقت ندارد لحظه مرگ فرا مى رسد.

آيا باور كردنى است كه هدف اين دستگاه بزرگ و عظيم و شگرف مخصوصاً هدف از آفرينش انسان تنها همين زندگى همين رفت و آمد آميخته با هزاران ناراحتى باشد؟ و پس از آن همه آموزشها و آمادگيهاى روحى كه به نظر مى رسد جنبه مقدّماتى براى زندگى ديگرى دارد اين دفتر به كلى بسته شود؟

و با يك عقب گرد وحشتناك آن سلولهاى عجيب مغزى كه محتوى بزرگترين پرونده هاى دنياست با مرگ، تبديل به ذرات ساده اى از خاك و غبار جهان طبيعت گردد؟

آيا اين شبيه كار آن كوزه گر و آن مهندس سازنده آن سد عظيم نيست؟ آيا اين با حكمت پروردگار مى سازد؟

بنابراين آن كس كه ايمان به خدا و حكمت او دارد نمى تواند انكار كند كه با مرگ آدمى هستى او برچيده نمى شود، اگر برچيده شود زندگى اين جهان بى هدف خواهد بود.

در قرآن مجيد در چند مورد به اين استدلال اشاره شد و با بيان كوتاهى ذكر گرديده.

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَكُمْ إِلَيْنَا لَاتُرْجَعُونَ (1)؛ آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى او باز نمى گرديد»؟

در اين جا مى گويد اگر پاى معاد و زندگى پس از مرگ در ميان نيايد آفرينش به بيهودگى خواهد انجاميد.

و در آيه 36 سوره قيامت مى خوانيم «أَيَحُسَبُ الإِنْسَانُ أَنْ يُتْرِكَ


1- سوره مؤمنون، آيه 115.

ص: 176

سُدىً؛ آيا انسان چنين مى پندارد كه «بيهوده» آفريده شده»

يعنى اگر به گمان منكران عالم پس از مرگ همه چيز با مرگ تمام مى شد آفرينش مهمل و بيهوده بوده اين است كه مى گوييم ايمان به يك مبدأ علم و حكمت در جهان هستى از ايمان به «زندگى پس از مرگ» قابل تفكيك نيست.

ص: 177

فرمان عمومى عدالت

انسان در چهار دادگاه در همين جهان محاكمه مى شود ولى دادگاهى بسيار بزرگتر در پيش دارد، اگر اين دادگاه بزرگ رستاخيز وجود نداشته باشد عدالت پروردگار مفهومى نخواهد داشت.

انسان در برابر خلافكاريها و بيدادگريها و آلودگيها در «چهار دادگاه مختلف» در همين جهان مجازات و محكوم به پرداختن جريمه هاى سنگينى مى شود كه «نخستين» آنها دادگاه اسرارآميز «وجدان» است كه بسيارى از حسابها را تصفيه مى كند.

و «دوّمين» آنها دادگاه «آثار طبيعى عمل» است كه مخصوصاً در گناهانى كه جنبه «همگانى» به خود مى گيرد خيلى زود تأثير اين دادگاه آشكار مى گردد.

تاريخ عبرت انگيز بشر مملوّست از سرنوشت دردناك ملتهايى كه بر اثر ظلم و ستم و تبعيض، و دروغ و خيانت و نفاق و تنبلى در مدّت كوتاهى طومار زندگيشان در هم پيچيده شد و به كلّى متلاشى شدند.

«سوّمين» دادگاه، دادگاه «مكافات عمل» است از همه اين دادگاهها اسرار آميزتر است و گاهى روابطش ناشناخته گويا قضات اين دادگاه در پشت درهاى بسته به دادرسى مى نشينند و احكام قاطعى صادر مى كنند و به شكل اسرارآميزى نيز اجرا مى گردد.

ما نمى توانيم انكار كنيم كه در زندگى خود بارها به چشم ديده ايم يا در صفحات تاريخ خوانده ايم كه افراد فاسد، و منحرف و بيدادگر در پايان كار، چنان در آتش مكافات سوختند كه براى هيچ كس قابل پيش بينى نبود.

ص: 178

اين گونه حوادث اين اعتقاد قديمى را كه دست مكافاتى در كار است كه به شكل مرموز، امّا به صورت قاطع و كوبنده، عمل مى كند، در افكار هم چنان زنده نگه مى دارد.

بالاخره «چهارمين» دادگاه، دادگاههاى رسمى و عادى بشرى است كه دايره عمل آن محدود است يعنى همه كارهاى خلاف به گوش او نمى رسد و اگر برسد نمى تواند همه را بدون اشتباه به مجازات خود برساند، و بسيارند كسانى كه با مخفى كردن عمل خلاف يا صحنه سازى از دست آن فرار مى كنند و هرگز مجازات نمى شوند.

دادگاههاى خصوصى

درست است كه اين «محكمه هاى چهارگانه» در برابر ما وجود دارد امّا اگر درست از يك يك آنها به دقّت ديدن كنيم خواهيم ديد كه بر سر در همه آنها اين جمله نوشته شده «اين محكمه خصوصى است و تنها به بعضى جرائم رسيدگى مى كند».

خصوصى بودن اين دادگاهها نيازى به بحث ندارد زيرا دادگاههاى رسمى كه تكليفش- چنان كه گفتيم- روشن است و دامان همه گناهكاران و خلافكاران را نمى تواند بگيرد، و اگر مى گرفت و داد همه مظلومان را از ستمگران باز مى ستاند امروز جهان در آتش ظلم و ستم و جنگ و كشتار نمى سوخت.

و امّا دادگاه مكافات آن هم جنبه عمومى و همگانى ندارد، گويا تنها يك برنامه تربتى است، و هشدارى است به عموم افراد از طريق نشان دادن نمونه ها، و به همين دليل افرادى را مى بينيم كه هرگز گرفتار آن نشده اند.

و امّا دادگاه «آثار طبيعى عمل» آن نيز جنبه عمومى ندارد زيرا شعاع آن معمولًا گناهانى را در بر مى گيرد كه جنبه همگانى به خود گرفته، و يا اگر يك فرد آن را مرتكب شود بايد مدّتى طولانى به آن عمل ادامه دهد، تا ريشه كند، و جوانه زند، و ميوه تلخ و شوم آن آشكار گردد. بنابراين بسيارى از گنهكاران و بسيارى از گناهان از قلمرو قضاوت آن بيرونند باقى

ص: 179

مى ماند «محكمه وجدان» كه مى دانيم همه مردم از «يك وجدان بيدار و زنده» برخوردار نيستند، و ضعف وجدان كه به علل گوناگونى صورت مى گيرد سبب مى شود كه جمعى از آلودگان و جانيان خطرناك، در لباسهاى مختلف، از چنگال مجازات اين دادگاه نيز فرار كنند.(1)

بنابراين نتيجه كلّى كه از بررسى همه جانبه دادگاههاى چهارگانه بالا مى گيريم اين است كه هيچ يك از آنها يك شكل عمومى و همگانى كه همه منحرفان و مجرمان را به خاطر هر گناه، و ارتكاب هر گونه جرم محاكمه كند و به كيفر شايسته برساند ندارد، گويا همه آنها به منزله اخطارهاى پى در پى و زنگهاى خطرى هستند كه براى تربيت و بيدارباش بشر نواخته مى شوند نه غير آن بنابراين دادگاه عمومى و همگانى ديگرى لازم است.

قانون عدالت در جهان هستى

اگر يك نظر كلّى به وضع عمومى عالم هستى بيفكنيم خواهيم ديد. قانونى به نام «نظم و عدالت» بر همه جا سايه افكنده است.

اين قانون به قدرى نيرومند است كه كوچكترنى انحراف از آن سبب هرج و مرج و نابودى موجودات مى گردد، اگر آسمانها و زمين يعنى اين همه كرات عظيم و بيشمارى كه صحنه هستى را پر كرده اند و تا آن جا كه فكر كار مى كند پيش مى روند، اگر آنها بر پا هستند به خاطر همين نظم و عدالت است.

دوام يك دانه فوق العاده كوچك «اتم» در طى ميليونها سال، با آن همه ظرافت و دقتى كه در ساختمان آن به كار رفته و قاعدتاً مى بايست اين چنين دستگاه ظريفى خيلى زود از كار بيفتد، مولود همان عدالت و محاسبه دقيق نظام الكترونها و پروتونهاست، و بقاى منظومه شمسى نيز در پرتو نظام عادلانه قانون جاذبه و دافعه است. و هيچ دستگاهى- كوچك و بزرگ- از اين نظام شگرف وعدالت عمومى بر كنار نيست. حديث معروف «بالعدل قامت السماوات و الارض با عدالت آسمانها و زمين برپاست» نيز اشاره به همين حقيقت است.


1- براى آگاهى بيشتر از تأثير محكمه وجدان به كتاب رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگ قسمت مربوط به وجدان مراجعه فرماييد.

ص: 180

آيا انسان يك موجود استثنايى است كه بدون پيروى از قانون عدل بتواند به زندگى خود ادامه دهد؟

مسلّماً انسان با تمام موجودات جهان طبيعت يك تفاوت اساسى دارد، و آن اين كه نيروى عجيبى به نام اراده- توأم با اختيار و آزادى- دارد، يعنى پس از مطالعه و بررسى و تفكر هر چيز را به سود خود تشخيص داد انجام مى دهد و هر چه به زيان خود ديد ترك مى كند، و از اين نظر خودش حاكم برسرنوشت خويش است.

و همين امتياز بزرگ وسيله «تكامل معنوى و اخلاقى» اوست، زيرا اگر او آزاد نمى بود و مثلًا كارهاى نيك، و خدمات انسانى، را با اجبار از طرف عوامل دورنى يا بيرونى انجام مى داد هيچ گونه تفاوتى با سنگهاى بيابان نداشت كه در ميان آنها هم اجناس و انواع مختلف گران قيمت و ارزان قيمت وجود دارد و اين تفاوت جنس امتياز افتخارى براى آنها نيست آيا اگر من مجبور باشم مبلغ زيادى از مال خودم را به يك بيمارستان كمك كنم افتخار و تكامل اخلاقى براى من محسوب مى شود مسلّماً نه در صورتى مايه افتخار و پيشرفت اخلاقى و انسانى من است كه با اراده خودم و در نهايت آزادى اين كار را بكنم.

بنابراين شرط نخستين تكامل انسانى و اخلاقى داشتن آزادى اراده است كه بشر با پاى خود اين راه را بپويد نه به اجبار همچون عوامل اضطرارى جهان طبيعت، و اگر آفريدگار جهان اين امتياز بزرگ را به انسان داده به خاطر همين هدف عالى بوده است.

طبيعى است كه جمعى هم از اين آزادى سوء استفاده مى كنند و دست به جنايات و خلافكاريهايى مى زنند و در مقابل، بعضى از اين نيروى بزرگ الهى استفاده كرده و در راه حق و حقيقت گام بر مى دارند آيا دو دسته ممكن است يكسان و مساوى بوده باشند؟ آيا انسان مى تواند از قانون عدالت كه فرمان آفريدگار در سراسر عالم هستى است بر كنار باشد و وصله ناهمرنگى براى جهان خلقت گردد؟ اين استثنا كاملًا بى دليل است.

به اين دليل يقين پيدا مى كنيم كه براى او نيز دادگاه و محكمه اى

ص: 181

تعيين شده كه همگان بدون استثنا در آن حضور خواهند يافت و سهم خود را از عدالت عمومى جهان آفرينش دريافت خواهند كرد، در غير اين صورت عدالت در مورد انسانها مفهوم نداشت.

آنچه در اين بحث آورديم درباره اصل وجود «زندگى پس از مرگ» بود، امّا در مورد جزئيات آن مسأله بقاى روح، چگونگى مجازات و پاداش، بهشت و دوزخ، معاد جسمانى و روحانى، حساب و بررسى اعمال و مانند اينها سخن بسيار است كه شرح آن از عهده اين بحث كوتاه و فشرده است.

كسانى كه علاقه به توضيح بيشتر دارند مى توانند به كتاب به ما به نام «جهان پس از مرگ» مراجعه نمايند.

«پايان»

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109